سعید چیذره...
+عه...مجتبی...این حسین بختیاری نیست؟
_حسین بختیاری کیه؟
+بابا حسین بختیاری! تو تکمیلی سال88 تو پادگان بلند میشد وسط سکوت خشم شب آهنگران میخوند!!
_عحح راس میگی عجب بچه تخص و بی کله ای بود!! کو؟ کجاس؟
+اوناها..اوناهاش..بین اون ادما
_ببین یعنی کمرم رو شکستی با این آدرس دادنت...
+چطور؟؟
_لامصب ما الان با یک ملیون نفر آدم داریم راه میریم..بعد تو میگی بین اون آدما!!
+چرا گیج میزنی تو! اون کاروان کاناداییا رو میبینی؟
_آها آها..قربون ارباب برم طرف از اون سر دنیا اومده!
+اونا رو ول کن..جلوشون یکی با پرچم حزب الله رو کولش داره میره..دیدیش؟؟
_عه آره...عه آره آره...خودشه لاکردار..سعید بدو بهش برسیم..بدو..
+وایسا وایسا...
.
چند قدم به جلو میروند اما در میان جمعیت گمش میکنند...
.
+کجا رفت پس؟؟
_نمیدونم غیب شد..
+حالا میریم کربلا پیداش میکنیم..با اون پرچم تابلوعه..عجب پسری بود خداییش..چند سال میشد ندیده بودیمش..
_شیش سال!
.
از پشت گروهی به آن ها نزدیک میشوند، دست روی شانه ی سعید میزنند و شروع به صحبت میکنند...
.
# کجایید...شما پس؟؟
+عه حمید تویی..کجایی بابا؟؟ چرا غیب میشید یهو شما...
# این موکبا...آخ از این موکبا..حیفه دست خالی بره آدم :)
+ماشالا معده نیست...خرابس...
# حاجی آدم تو این همه آدم چقدر آشنا میبینه!! کل دوست و رفیقا رو دیدم جون سعید..
+آخ گفتی...حمید! حسین بختیاری رو یاده؟؟ تکمیلی سال 88 یادته!!
# (کمی مکث) آره چطور مگه؟
+حمید دیدمش!! باورت میشه بعد شیش سال!!
# (سکوت)
+یاده تو تکمیلی چقدر دلقک بازی در می آورد!!
# (سکوت)
+عه..اصلن انگار اینجا دنیا کوچیک میشه...
# (سکوت)
+چی شدی تو؟ اینجا موکباش تخم کفتر ندارنا! خب بگو یه چیزی..
# والا...
+والا چی؟
# والا سعید..
+ای بابا...ده بگو والا چی؟
# سعید، حسین سال نود و سه اعزام داشت...
+خب باشه...خوشا به سعادتش
# چهار ماه پیش برگشت...
+خب برگشته که میبینمش دیگه
# حسین الان تو چیذر دفنه...
+(سکوت)..
# حسین رو چهار ماه پیش تو سوریه زدن...
+(سکوت)
# نمی دونستم خبر نداری...
+(بغض)..(سکوت)..
اربعین92
در راه کربلا
پ ن:
در راه اربعین دنیا کوچک میشود...اگر چیزهای آشنا زیاد مشاهده کردید..تعجب نکنید..
پ ن:
شهدا هم می آیند..
چقدر اینروزا حالم خرابه همه در گیر و دار رفتن و من...
اللهم الرزقنا کربلا