و اما غربت...
غربت شاخ و دم ندارد
حتی در عراق به قصد پیاده روی برای رسیدن به بهترین خلق
و حتی در اقامت کنار حرم بهترین خلق
روزهای آخر غربت زده شده بودم و تمام عراق برایم تنگ شده بود
حاضر بودم با هر جنبنده ای که به مهران میرود همراه شوم تا به ایران برسم
کوله پر از لباس های خاکی
موهای خشک به بهم چسبیده
لباس های تنی که بوی خوشی نمیداد
کفش ها سراسر خاک و چرک
و بدن
بدنی که کوفته بود
از کف پا تا عضلات پشت ساق
تا کتف ها و پهلو ها که روزهای پشت سر هم بر زمین سرد عراق تکیه میداد
سینوزیت هایی که همیشه خدا چرکی بودند و در سوز سرمای بیابانی عراق به سر حد انفجار رسیده بودند
سرما خورده گیی که امان همه را بریده بود
گوش های سرما زده و سنگین
چشم های گود افتاده از بی خوابی
و غربت
و شاید میشد همه موارد بالا را تحمل کرد الا غربت
آن هم در شهر و کشوری که سلسله بلاست و هر قسمتش روضه مجسم.
حالا به فلسفه راهپیمایی اربعین بعد از دوسال تجربه اش رسیدم
زینب و بچه ها و کاروان
شهر غریب
پای پیاده
میان سوز سرمای بیابان
میان پاهای تاول زده
میوان گوش های بریده شده
میان معجر های سوخته
لباس های به غارت رفته
بدن های سرما زده
و سرهای ...
و غربت
و اما غربت
این درد کشنده ی ادامه دار
در نبود برادر
در نبود پدر
در نبود عمو
در نبود همسر
و اما غربت...
پ ن:
این را اینجا میگویم و در اینستا نمی نویسم که دعوا نشود که فلانی چه گفت و این حرفها
اربعین سفر سختی کشیدن است
با بلیط دو سر هواپیما
با هتل روزو شده
و غیره و غیره
نمیدانم
شاید نشود این همه درد را حس کرد
باید کمی از سال را سختی کشید...
پ ن:
نایب الزیاره دوستان بودیم
پ ن:
ان ش الله قسمت شما با همسر، با فرزند، با پدر و مادر، با رفقا، با خود و ...
زیارتتان قبول بوده که این بصیرت حاصل شده لابد...
هستن افرادی که می روند و مغرور به عبادت و توفیقی که داشتن برمی گردند