پرتقال نارنجیست...
(توی راسته ی میوه فروشان اواسط عید, پدری با دخترش در حال جستجو برای خرید، دختر دست در دست پدر)
_بابا بابا بابا! پرتقااال!
(پدر نگاهی به اتیکت قیمتش می اندازد: 4500)
+ چی بابا؟
_ پرتقال بابا! پرتقااال!
(باز نگاهی به قیمت مغازه جلویی میکند: 5000)
+ آهان..پرتقال..همون که پوست میکنیم روش نمک میزنیم!
_نه بابا!! پرتقال همون که آبمیوشم هست!
(نگاهی به قیمت مغازه بعدی میکند: 4000)
+ آها!..پرتقال...راستی نرگس میدونستی پرتغال با پوست مفید تره؟
_باااباااا..پرتقال رو با پوست نمیشه خورد!!
(دستش را داخل جیبش میکند..پول را تا نصفه بیرون میکشد و نگاهی می اندازد: 5000)
+ آخ آخ دیدی چی شد؟
_چی شد؟
+ من با خیار اشتباهش گرفتم!
(نگاهش به مغازه ای میخورد که در کنار جعبه های میوه های درشت یک جعبه ی دور ریختنی دارد)
+ نرگس بابا چند دقیقه اینجا وایسا..الان میام..
_بابا پرتقال اون نارنجی هستا!!
+ آره بابا فهمیدم کدومو میگی
(چند لحظه بعد با کیسه ی مشکیی بر میگردد)
+ بریم نرگس
_خریدی بابا؟؟
+ اره خانومم بریم
_ همون نارنجیه رو؟
+ اره بابا نارنجیه نارنجیه
_آخ جوون
_بابااا..سیب..
(پدر باز نگاهی به اتیکت قیمت می اندازد: 4000)
+ سیب؟
_ بابااا!
همین کوچه و خیابان های شهر
فروردین1395
پ ن:
شاید باورتان نشود ولی هست
پ ن:
قدیم تر مغازه دارها میوه های کمی خراب را گوشه ای خالی میکردند تا بعضی دیگر در خفا بتوانند جمعشان کنند, الان اما...
پ ن:
شرمندگی و ما ادراک شرمندگی...