م مثل مادر...
(گروهی از مادران آن بالاها دور هم حلقه زدند و درحال گپ زنی و شادمانی هستند جز یک نفر)
صدای خنده جمعیت..
+طاهره...طاهره...پاشو بیا دیگه..که چی هی میری اون گوشه کز میکنی؟؟
(سکوت)
+طاهره با توام!
_خواهر راحت باشید شما..
+چی چیو راحت باشید خب اینجوری راحت نیستیم ما.. دردت چیه خواهر من؟
_شما دلتون خوشه..لبتون خندونه..بچه هاتون اینجا حاضر..خیالتون راحت..من خیالم ناراحته خواهر..
+بازم رفتی تو فکر هادی؟
_مگه اومدم از فکرش بیرون که برگردم..
+خواهر من بچه نیست که هادی..جاش خوبه
(میان صحبت او میپرد)
_جاش راحت؟؟ بچه خودتم بود همینو میگفتی؟ زری تو که از بچگی هادی با من بودی..من اینجوری بچه بزرگ کردم که ولش کنم این همه راه؟ که اون اونجا باشه من اینجا؟ که ندونم جاش چطوره؟ چی بهش میدن؟ حالش چطوره؟ کسی هست دستی رو سرش بکشه یا نه؟
+ بچت یه پارچه اقاست مثل مصطفی من.. دلت بیخود شور نزنه
_ بچه رو با هشتاد درصد جانبازی ول کردم اومدم خودم جام راحت.. اون تو آسایشگاه...بعد من کسی رو نداشت دیگه..از خدا خواستم تا این بچه نیومده منو نفرسته بیام..
+حتما حکمتی توشه..هادی هم میاد ان شا الله زود زود..
_تا حالا دیده بودی مادری لحظه شماری کنه برای مرگ بچش؟ من دارم لحظه شماری میکنم.. تموم شه بیاد اینجا ور دل خودم خیالم راحت شه
+نه والا طاهره جون..ما مادریم هیچی ازمون بعید نیست..جای تعجب نداره..
سرزمین مادران افسانه ای
فروردین1395
پ ن:
کوچک تر که بودم معروف بودم به این که اگر کسی بگوید موی مادرت سفید شده من بزنم زیر گریه و فرار کنم و بروم پشت مادرم قایم شوم و یک دل سیر گریه کنم
امروز چین های تازه رسیده چهره مادرم باز همان بغض بی دلیل قدیم را به همراه آورد با این تفاوت که دیگر خرس گنده ای شده ام و پشت مادر قایم نمیشوم..
پ ن:
روزت مبارک...سخاوتمند ترین آدم روی زمین