روستایی ماندن...
آنجا را تعطیل کردم
البته یک جورایی متوقف
از این به بعد میشود شبیه یک موزه البته به نظر خودم میشود یک کتابخانه یک کتابخانه با کتاب داستان های کوچک
شاید هم بشود یک کتاب داستان آنلاین
دوران خوبی بود
آنجا هم سعی میکردم متفاوت جلو بروم
شاید این سبک نوشتن برای آنجا را خودم ابداع کرده باشم بعد ها دیدم کسانی را که الگو گرفته بودند، خوشحال شدم، شاید هم من از روی دست کسی دیدم
بعضی مطالبش دست به دست شد
بعضی هایش جنجال ساز شد
بعضی هایش فحش آفرین
بعضی هایش هم شاید دستم را آن دنیا بگیرد
حالا
دوباره برای ماندن برگشته ام اینجا
نه مثل ییلاق قشلاق های قبل
خانه ام را آورده ام روستا
شهر های شلوغ اجتماعی، برای روستایی های ساده دل، زیادی پر سر و صدا بودند
یا باید شهری میشدم یا آزرده
ولی من روستایی ماندن را انتخاب کردم
وبلاگ از قدیم برایم حکم خانه کاهگلی پدری در عمق روستای زادگاه را داشته که وقت ترکش پیش خودم میگفتم، یک روز دوباره برمی گردم
حالا برگشته ام
زخمی از زخم های شهر
اما شهر دیده
از شلوغی شهر متنفر شده
راست میگویند که
دنیا را باید گشت
باید دید
اما
دنیایی نباید شد
روستایی باید ماند
روستایی زندگی کرد
روستایی پروراند
دنیا به ما روستایی ها احتیاج دارد...
پ ن:
ندارد