دردهای مرد بودن...
مثلا مردی باشی که همیشه با فراز و فرود های زندگی، نان را به سر خانه و زندگی بیاوری و زندگی را جمع و جور کنی اما از طرفی نتوانی با همه شرایطی و با هر نانی زندگی کنی
مدتی را به خاطر قاطی نشدن نانت با نان شبهه دار از کار استعفا بدهی و بخواهی نان درست دربیاوری
و در این مدت مجبور باشی خانه بمانی، تویی که زود آمدنت 9 شب بوده و از طرفی روز به روز اندوخته ی روزهای کاریت کم شود درحالی که از احتیاجات زندگی کم نمی شود.
با اینکه همسرت بسیار همراه است اما تو لحظه لحظه آب بشوی و فشار رویت باشد، دسته موهای روی شقیقه ات که تا قبل از آن دوسه تار موی سفید داشته حالا یک دست سفید شود. پدرت گاه و بی گاه کمک های درشت کند و با اینکه میدانی دلسوز توست اما کمک هایش اذیتت کند
گاهی به این فکر کنی که برگردم سر همان کار ها و چشمانم را ببندم
همسرت، فرزندت خواسته هایشان را کوتاه میکنند با اینکه میدانی دلسوزیس اما تو خم میشوی چون قرار بود این زندگی را جلو ببری
خلاصه بگویم
بر روی زمین
مرد بودن دردهایی دارد
که فقط یک مرد میفهمد
انصافا سخت است
آن هم این روزها...
پ ن:
قطعا زن بودن هم خیلی سخت است من فقط بخشی از درد های مرد بودن را گفتم.