بسم الله الرحمان الرحیم...
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ
این روزها خیلی فاتحه خوان شدم، یاد جمله ی قدیمی ها چند وقتیست جلوی چشمانم مانده (بخوانید تا برایتان بخوانند)
از آگهی ترحیم در خیابان تا پلاکارد های روی دیوار خانه ها، تا خبر یک فوت در تلگرام تا یاد گذشتگان، نا خود آگاه لب های ارام میجنبد : بسم الله الرحمان الرحیم ....
امروز هم به یاد گذشته داشتم (نگارخانه) را زیر و رو میکردم، یک سایت گرافیک و عکس که پیشتر ها در آن عضو بودم، آن موقعی که رمقی بود
بین پروفایل ها میگشتم که رسیدم به حسین سخا، پروفایل آقای ما میتوانیم، حسین 25 ساله رفت ولی خوب رفت. دوباره لبم جنبید: بسم الله الرحمان الرحیم...
یک سری یادها مرگ هم برای امروز و دیروز نیستند، برای سالهای سال پیشند، خاطرات مرگ هایی که در ذهنم حک شده اند
مثل مرگ فهیمه نامی اگر اشتباه نکنم، در روزهای دبیرستان
وقتی محمد حسین را پریشان دیدم و از او پرسیدم چه شده، و او با حالی خراب ماجرای خودکشی دختری را در منزل همسایه شان گفت که فکر کنم آن موقع یک سال از ما بزرگ تر بود. از فشار های خانواده خود را حلق آویز کرده بود.
با این که سال ها از مرگ فهمیه میگذرد اما هنوز خاطره اش از ذهنم کم رنگ نشده، یادم هست آن موقع ها با خدا صحبت میکردم و از او میخواستم که میشود فهمیه را ببخشد و گناهش را بیاندازد گردن پدرش؟
هنوز هم که هنوزه بعضی وقت ها موقع گذاشتن سر روی بالش یاد مرگهایی می افتم که در ذهنم مانده
همینطور که سر روی بالش است آرام لب های میجنبد : بسم الله الرحمان الرحیم ....
نیم نگاهی به بعد دارم
به بعد از مرگ
زمانی که کارم زار است
آن جا دوست دارم که لب کسان دیگری نیز برای من بجنبد :
بسم الله الرحمان الرحیم ....
پ ن:
شما هم شروع کنید:
بسم الله الرحمان الرحیم...
از آگهی ترحیم در خیابان تا پلاکارد های روی دیوار خانه ها، تا خبر یک فوت در تلگرام تا یاد گذشتگان، نا خود آگاه لب های ارام میجنبد : بسم الله الرحمان الرحیم ....
امروز هم به یاد گذشته داشتم (نگارخانه) را زیر و رو میکردم، یک سایت گرافیک و عکس که پیشتر ها در آن عضو بودم، آن موقعی که رمقی بود
بین پروفایل ها میگشتم که رسیدم به حسین سخا، پروفایل آقای ما میتوانیم، حسین 25 ساله رفت ولی خوب رفت. دوباره لبم جنبید: بسم الله الرحمان الرحیم...
یک سری یادها مرگ هم برای امروز و دیروز نیستند، برای سالهای سال پیشند، خاطرات مرگ هایی که در ذهنم حک شده اند
مثل مرگ فهیمه نامی اگر اشتباه نکنم، در روزهای دبیرستان
وقتی محمد حسین را پریشان دیدم و از او پرسیدم چه شده، و او با حالی خراب ماجرای خودکشی دختری را در منزل همسایه شان گفت که فکر کنم آن موقع یک سال از ما بزرگ تر بود. از فشار های خانواده خود را حلق آویز کرده بود.
با این که سال ها از مرگ فهمیه میگذرد اما هنوز خاطره اش از ذهنم کم رنگ نشده، یادم هست آن موقع ها با خدا صحبت میکردم و از او میخواستم که میشود فهمیه را ببخشد و گناهش را بیاندازد گردن پدرش؟
هنوز هم که هنوزه بعضی وقت ها موقع گذاشتن سر روی بالش یاد مرگهایی می افتم که در ذهنم مانده
همینطور که سر روی بالش است آرام لب های میجنبد : بسم الله الرحمان الرحیم ....
نیم نگاهی به بعد دارم
به بعد از مرگ
زمانی که کارم زار است
آن جا دوست دارم که لب کسان دیگری نیز برای من بجنبد :
بسم الله الرحمان الرحیم ....
پ ن:
شما هم شروع کنید:
بسم الله الرحمان الرحیم...
۹۵/۰۶/۰۵