اعترافات ذهن خطرناک من...
جالبه که بدونید
وقتی شما یک نویسنده خوب میشید، یا به گفته و تایید فضای پیرامونتون یک نویسنده با قلم خوب خطاب میشید
یک اتفاق جالب می افته
به نوعی توی نوشته هاتون به سختی، برای دیگران باور پذیر میشید.
مثلا فکر کنید، یک نویسنده ی قابل و توانایی سرطان بگیره و راجع به سرطان یک داستان بنویسه، هیچ کس زیر نوشته اون یا درباره ی نوشته ی او نمیگه، شما سرطان گرفتید؟؟ همه فکر میکنند که نویسنده با قدرت تحلیل و تصور و تخیل بالاش تونسته شرایط و موقعیت های یک سرطان رو به روایت دربیاره.
یا یک نویسنده ی چیره دست دیگه ای، یک قتل انجام بده. قتلی که هیچ کس ازش بویی نبرده، و بعد اون رو تبدیل به یک داستان کنه، همه به افتخار داستان کف خواهند زد، غافل از اینکه هیچ کسی از خودش یا نویسنده سوال نمیکنه که تو مرتکب یک قتل شدی؟؟
نقطه عکس این اتفاق هم می افته، برای کسانی که نوشتن رو در حد به زبون آوردن خاطرات روزمره و احساسات درونیشون دنبال میکنند، به محض اینکه سعی میکنند یک بار از تخیل بنویسند، همه ازشون میپرسن واای فلانی چیزی شده؟؟ یا واقعا این کار رو کردی؟؟ و طرف باید سه ساعت توضیح بده که نه این صرفا یک تخیل بود!
القصه، اگر بتونید نویسنده خوب و قابلی بشید
در واقع صاحب یک شانس و موهبت بزرگ میشید
اینکه در مقابل چشم ده ها، صدها، هزاران بلکن میلیون ها نفر به چیزی اعتراف کنید در صورتی که هیچ کسی متوجه اعتراف شما نشه
شما این شانس رو دارید که برای بدترین اعتراف هاتون تحسین بشید و به خاطر شما کلاه از سر بردارن
کسی بهتر از این چیزی سراغ داره؟
پ ن:
کشفیات من