برداشت سوم...
برداشت سوم:
قند توی دلم آب می شود وقتی که توی خیابان قدم میزنم و دختر بچه های کوچک را میبینم، حالا همان دختر بچه اگر یک چادر مشکی هم سرش کند و لپ هایش از کنار روسری و چادر بیرون بزند و با کفش هایش تکان تکان راه برود که دیگر هیچ...
واقعا لازم است قبل ورود به روضه مجلس شب سوم
هرجور که شده یک بچه سه ساله را ببینیم
حجم صورتش را...
دستان کوچکش را...
پهلویش را...
موهایش را...
ناز و ادایش را...
عشق بابایش را...
و شرمنده
بعدش نگاهی به اندازه ی کف دست یک مرد کنیم...
و بعدش...
#روضه نوشت:
از سر صبح تا سر شب هی بابا بابا کرد، به عمه گفت:
دلم برای بابا تنگ شده...
خرابه را با وصف پدرش بهم ریخت
خبر به گوش ملعون رسید و دستور داد پدر را برایش ببرند...
پدر را برای دختر بردند
دختر پدر را دید
بهت زد
نگاه کرد
چندین بار گفت بابا
و بعد
در آغوش پدر آرام گرفت...
#شعر نوشت:
نگاش به سمت آسمونه
ستاره ها رو می شمرد
خسته میشد بلند میشد
زخمای پا رو می شمرد
یکی دوتا و هفتا زخم
دستی رو پاهاش میکشید
زخمای پا تموم می شد
زخمای دستا رو میدید
پ ن:
شرمنده یا صاحب الزمان...