برداشت پنجم...
برداشت پنجم:
یک حلقه مفقوده و یا به عبارت بهتر یک نقص تربیتی گریبان تربیت های خانوادگی بعضی از ماها را گرفته.
آن نقص پشت سر این کلمه یا صورت های مختلف این کلمه پنهان شده: بچست دیگه... فعلا بچست و ...
والدین دیروز و بیشتر امروز،فرزندان خود را تا سنین مشخصی با این عبارات ضعیف میکنند و نمی گذارند آنطور که باید نقش آفرینی کنند و بعد یک دفعه با رسیدن به سن مقرر بچه باید با یک کوه باید و نباید ها و وظایف روبرو شود. بعد لابد باید انتظار داشته باشیم آن ها را تمام و کمال اجرا کند و پس نزند و شانه خالی نکند؟ این چه منطقیست؟
در زمینه های دینی، در وظایف اجتماعی، در جدی گرفتن بچه، در شکل گیری شخصیت بچه هر سالی متناسب با سنش باید برای او دایره وظایف و شخصیتی در نظر گرفت تا قدم به قدم به نقطه رهایی نزدیک شود.
آنجاست که حالا اگر رها شود خودش روی پای خودش می ایستد
شبی که گذشت شب نازدانه ای بود که محصول چنین تربیتی در آن سن کم بود.
#روضه نوشت:
روی تل عبدالله کنار عمه ایستاده
عمه دست عبدالله را محکم در دست گرفته، توصیه حسین اینگونه بوده
عبدالله مثل سیر و سرکه میجوشد و مدام دست و پا میزند، عمو در میان غبار هنوز صدای شمشیرش به گوش میرسد
تا لحظه ای که صدا قطع می شود...
و بعد
صدای حزینی از گودال به گوش میرسد
عبدالله ناگهان دستش را از دست عمه میکشد و به سمت گودال سرازیر میشود
عبدالله زره ندارد
عبدالله خود ندارد
عبدالله شمشیر ندارد
عبدالله سن کمی دارد
عبدالله فریاد میزند:
آهاااای شبه آدمها
عموی مرا غریب گیر آورده اید!
باقیش را خاک بر دهان نویسنده اگر بگوید
همین بس
که حسین
فقط رویش را برگرداند...
#شعر نوشت:
دستم رها کن عمه، دورش را گرفتند
راه عبور زاده ی زهرا گرفتند
می آیم از خیمه به امدادت عمو جان
بار دگر گرگان رهِ صحرا گرفتند