برداشت هشتم...
برداشت هشتم:
دوره ای از زندگیم را به سبب اتفاقی تخت نشین بیمارستان بودم. دوره ی طولانی هم نبود. ولی فشار زیادی به خانواده منتقل کردم.
تا قبل از آن اتفاق بیمارستان فکر میکردم اگر روزی اتفاقی برای من بیفتد، مادرم بی تاب خواهد بود و پدرم آرام تر، تسلی میدهد.
اما روز اول تخت نشینی همه چیز برگشت. مادرم با وجود بی تابیش آرام بود و پدرم بی تاب، خیلی بی تاب.
در عین چند لایه بودن و مخفی کردن احساسات، پدرها به شدت احساساتیند، مخصوصا برای داغ فرزند و مخصوصا پسر و مخصوصا پسر جوان.
هنوز هم که هنوزه گاهی پدر نگاه که میکند یک دفعه بغض میکند.
به خودم قول داده ام این قسم از احساسات پدرانه را وقتی پدر شدم سعی در کشفش بکنم.
پیش روضه امشب چند کلام است کمی منحصرا با پسر ها
که بدانیم پدرها ما را پشت خود حساب میکنند، حالا چه خوب باشیم و چه بد. وقتی این پشت را خالی میکنیم پدر می شکند. پدر همیشه باید در خانه حکم فرما و مقتدر باشد. این را از آن سو که خودم شاید روزی مرد شوم نمیگویم، اقتدار پدر ستون خیمه خانه است. دقت کنید، گاهی مادرها هم حتی از خودشان میشکنند تا پدر مقتدر بماند، باور کنید این ضعف نیست، اوج یک هنر و عشق است.
#روضه نوشت:
در مقاتل نوشته اند
وقتی حسین با شنیدن صدای علی اکبر خودش را به بالین پسر رساند، صورت به صورت علی گذاشت، و صدای ناله اش بلند شد، لشکر شبه آدمها به خط ایستاده و شاهد این ماجرا هلهله کردند و کف زدند.
پدر به علی گفت بلند شو علی جان ببین چگونه پدرت را میشکنند...
درد علی اکبر به جان حسین و نمک شبه آدمها به زخم او بود
که ناگهان دردی بیشتر وارد شد تا درد علی اکبر فراموش شد
زینب سراسیمه خود را به حسین رسانده بود
غیرت الله با دیدن این صحنه درد علی را فراموش کرد.
زینبی که تا آن روز کسی زنگ رخساره اش را ندیده بود.
یک وقتی هم حسین ندا سر داد : جوانان بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید..
اما چه پیکری که
برای بردنش عبا لازم بود...
صلی الله علیک یا ابا عبدلله
#شعر نوشت:
درعبا ریختم آنچه زتنت مانده ولی
کار تشییع تو محتاج ِ نفر داشتن است