فشردگی قلب...
جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۸ ب.ظ
پارسال که کمی اقامتمان در کربلا طول کشیده بود، با اینکه عراقی ها مهمان نواز بودند و همه چیز در امنیت تمام بود و آب و غذا فراهم بود و احترام زائر سر جایش بود
ولی آنچنان از غربت قلبم فشرده شده بود که حاضر بودم با هر وسیله متحرکی به ایران برسم.
مادرم سر سجاده اش در تهران بود، پدرم روی مبل جلوی تلویزیون لم داده بود، برادرم پی کارش بود و خواهرم سر گرم بچه هایش ولی باز دلشوره داشتم تا به ایران برسم.
غربت خودش به تنهایی درد بزرگیست
حالا اگر با داغ هم عجین شود
با زخم
بدون سایه سر
با سر
و ..
بماند بقیه اش...
پ ن:
غربت خیلی درد بزرگیست
انگار کسی نشسته باشد روی قلبت و پا نشود...
۹۵/۰۷/۲۳
فکر کن. ساعت دو شب است کلی مسیر را اشتباهی پیاده امده ای و هرچه داد میزنی شلمچه هیچکس جوابت را نمیدهد و بی تفاوت از کنارت رد میشوند