مثل دیوانه ها...
پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ب.ظ
مثل دیوانه ها
این شب جمعه، در پی دیدن صحنه ای یک دفعه ذهن مریضم باز صحنه سازی کرد
که در شبی از شب های خدا
فرزندم شیرخواره ام به یک باره نفس نکشد
و من بچه به بغل تمام طول خیابان ها را بدوم تا بیمارستان، اواسط راه کسی آشفته گیم را ببیند و باقی راه را با ماشین بروم
در تمام مدت بچه ای بغل باشد که نفس نکشد و ارام ارام رنگ پریده شود
و من مستاصل و بچه به بغل بمانم که چه کنم؟
هی بچه را محکم در آغوش بگیریم هی نگاهش کنم دوباره نگاهم را بدزدم
برسم تا بیمارستان
دوان دوان در راه رو های بیمارستان بدوم و فریاد بزنم که چرا کسی جواب نمی دهد!
و بعد بیایند بچه را بگیرند و حراست مرا آرام کند
من تا پزشک برگردد هی قدم بزنم و فکر کنم که برمیگردد یا نه هی فکر و خیال کنم
و فکر کنم که جواب مادرش را چه بدهم
و بعد حال بچه خوب شود من از حال بروم
بغل بگیرمش
با دربست به خانه برگردم
مادرش با محاصره همسایه ها پای در نشسته باشد
وقتی ماشین را ببیند با وضعیت آشفته بدود
جیغی بکشد و بچه را بگیرد
من از میان جمعیت ارام بغضم را بردارم و ببرم تا خانه
بروم توی اتاق
درب را ببندم
و روضه علی اصغر را پلی کنم
آن قسمتی که
حسین چند قدم جلو میرفت
چند قدم عقب
در حالی که
علی او
به پوست....
پ ن:
ببخشید ذهن دیوانه ام را
پ ن:
کل این شب جمعه بغض دارم
پ ن:
خدایا حسین چه کشید..
این شب جمعه، در پی دیدن صحنه ای یک دفعه ذهن مریضم باز صحنه سازی کرد
که در شبی از شب های خدا
فرزندم شیرخواره ام به یک باره نفس نکشد
و من بچه به بغل تمام طول خیابان ها را بدوم تا بیمارستان، اواسط راه کسی آشفته گیم را ببیند و باقی راه را با ماشین بروم
در تمام مدت بچه ای بغل باشد که نفس نکشد و ارام ارام رنگ پریده شود
و من مستاصل و بچه به بغل بمانم که چه کنم؟
هی بچه را محکم در آغوش بگیریم هی نگاهش کنم دوباره نگاهم را بدزدم
برسم تا بیمارستان
دوان دوان در راه رو های بیمارستان بدوم و فریاد بزنم که چرا کسی جواب نمی دهد!
و بعد بیایند بچه را بگیرند و حراست مرا آرام کند
من تا پزشک برگردد هی قدم بزنم و فکر کنم که برمیگردد یا نه هی فکر و خیال کنم
و فکر کنم که جواب مادرش را چه بدهم
و بعد حال بچه خوب شود من از حال بروم
بغل بگیرمش
با دربست به خانه برگردم
مادرش با محاصره همسایه ها پای در نشسته باشد
وقتی ماشین را ببیند با وضعیت آشفته بدود
جیغی بکشد و بچه را بگیرد
من از میان جمعیت ارام بغضم را بردارم و ببرم تا خانه
بروم توی اتاق
درب را ببندم
و روضه علی اصغر را پلی کنم
آن قسمتی که
حسین چند قدم جلو میرفت
چند قدم عقب
در حالی که
علی او
به پوست....
پ ن:
ببخشید ذهن دیوانه ام را
پ ن:
کل این شب جمعه بغض دارم
پ ن:
خدایا حسین چه کشید..
۹۵/۰۹/۱۱