چه خوب بودیم...
کنار آتش توی حیاط خانه خاله ایستاده بودیم و بزرگ تر ها داشتند خاطرات را مرور میکردند.
یک دفعه یکی از اعضای جمع به خاطره ای اشاره کرد از سال۵۹
که گویا امام مردم را توصیه کرده بودند به کمک به کشاورزان برای برداشت گندم هاشان
و تعریف می کردند که مردم با ماشین هایشان یا اتوبوس ها خودشان را می رساندند به زمین ها و با کشاورز ها شروع می کردند به درو کردن گندم ها،بی آنکه مزدی بخواهند یا درصدی از برداشت را طلب کنند و ...
فرض کن که کشاورزی باشی و ببینی مردم از خانه و کارشان زده اند تا برسند به تو و کمکت کنند برای برداشت گندم هایت
آن هم فقط سر یک توصیه که تازه دستور هم نبوده.
تصورش را بکن
اینطور مردمانی بودیم قبل تر ها
امروز هم می توانستیم اینطور باشیم
اگر این گذرگاه چند روزه را اینقدر جدی نمی گرفتیم
و برای اردوگاه شبانه ی قبل از حمله
در و دیوار نمیساختیم که بعد مجبور شویم برای حفظش یک جا نشین شویم.
اگر هنوز هم یک نان را همه میخوردیم تا ته دلمان را بگیرد
ولی کسی گرسنه نماند.
از ۵۹ تا ۹۶ خیلی سال می گذرد
ولی مردمی که روزی برای درو کردن گندم های کشاورز همسایه میرفتند
حالا حتی خبر ندارند عده ای شبها در گور می خوابند...
میتوانستیم هنوز مثل آن سالها باشیم...
پ ن:
#خدایااگرنخواهیمبازهمادامهبدهیمبایدزیرکدامبرگهراامضاکنیم؟
پ ن:
گور خواب ها به کنار، بعضی هامان از فامیل هم خبر نداریم(نمیخواهیم خبر دار باشیم)