دوست خوب حرف خوب...
امروز وقتی داشتم با دوستی صحبت میکردم یاد این نکته افتادم:
دوستی دارم که این روزها شاید شرایط خیلی خوبی را از سر نمیگذراند علی رقم ایمان و تقوا و تخصص بالایی که دارد
خاطرم هست آن دوره هایی که هنوز اینقدر از هم دور نشده بودیم گاهی به اون میگفتم فلانی نگاه کن، اینقدر از عمرمان گذشت و هنوز نتوانستیم کاری کنیم و باری برداریم و ... پس کی نوبت ما میشود، خسته شدیم
و او میگفت امام را نگاه کن، تا امام امام بشود چندین و چند سال را از سر گذراند، چند سال آخر را خیلی در مبارزه بود و باز چند سال آخر شد آن امامی که همه به یاد داریم، اما چندین چند سال خاک خورد، اما میدانست بلاخره روزی و موقعیتی میرسد که او طوفان به پا میکند. به اصلاح چندین سال خاک خورد تا گرد و خاک کرد.
حالا ما که سنی نداریم و هنوز کاری نکردیم و زحمی نخوردیم که طاقتمان طاق شود.
باید خاک بخوریم ولی حواسمان باشد به جاده خاکی نرویم تا سر به زنگاه خدا توفیق بدهد که برایش کار کنیم.
شهید دستغیب تا آخرین روزهای پیری دنبال شهادت دوید و آخر در محراب آن را بقل کرد
یک جورهایی برای خدا کار کردن مثل قواعد خبر نویسی است باید خبر را تا لحظه آخر دنبال کنی! خیریتی که در دنبال کردن خبر هست در مخابره لحظه اول نیست
باید تا لحظه آخر در راه باشی و منتظر
که ان شا الله خدا بلاخره تو را هم وارد زمین بازی کند.
پ ن:
از این حرفها که گاهی لازمه تو ذهنت مرورش کنی با صدای بلند