بگو همه باید بخونن...
جمعیت را میشکافتیم و جلو میرفتیم
جلوی سر در دانشگاه شعار میدادند
چند باری سمتشان داد زدم و گفتم:
فاتحه بخونید!
صلوات بفرستید!
قرآن بخونید!
والله مرحوم نمیتونه اون دنیا پیگیر رفع حصر بشه!
دیدم گوش نمی کنند.
سرم را انداختم پایین
و به ازای هر شعاری که میگفتند سعی کردم یک فاتحه بخوانم.
جلوتر وقت نماز که شد
دیدم همه چیز شلخته جلو میرود
جماعت انبوهی بدون آن که دغدغه ای برای نماز داشته باشند
مشغول کارهای خود بودند
که یک دفعه از بوقی های خیابان قدس شنیدم که:
آقا میفرمایند همه نماز رو بخونن...
جنازه را که برای تشییع آوردند
مدام داشتم به این فکر میکردم:
ای کاش میت الان قدرت تکلم داشت، و داد میزد که ...
پ ن:
خدا رحمتش کند..
پ ن:
میگویند بعضی چیزها در آن دنیا باقیات الصالحات شمرده می شود، مثل فرزند خوب...
پ ن:
شاید بی ربط باشد، ولی با دیدن برخی صحنه های امروز، یاد خاطره ی اقای همساده افتادم، همان خاطره ای که میگفت هسته ی هلو توی گلویم گیر کرده بود و من هر چه سعی میکردم به بقیه بگویم راه گلویم بستست، آن ها با صدای من شعار میدادند.
خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه