جرأت داشته باش...
بهش گفت: وقت میخوام...بتونم خودمو جمع و جور کنم..من هنوز آماده نیستم
اون گفت: تا کی؟ هیچ وقت هیچ چیز صد در صد نمیشه! بذار با هم همه چیز رو جمع و جور کنیم!
بهش گفت: نه نمیخوام تو وارد این ماجرا بشی، این مشکل منه! ولی با این وصع خراب زمان میبره
اون گفت: یعنی چی مشکله توعه! یعنی من کشکم؟ قراره عروسک ببری خونت؟
بهش گفت: نه نه! نه به خدا! منظورم این نبود! منظورم این بود که این کار به دوش منه، اگه همینم نتونم انجامش بدم مرد نیستم
اون گفت: کی گفته همش با توعه! با منم هست، ما که از صفر شروع نمی کنیم! یه چیزایی برای شروع کردن هست..بقیشم بزار باهم به دست بیاریم!
بهش گفت: نه اینطوری نمیخوام، تو رو از خونه بابات از ناز و نعمت نمیارم تو این جهنمی که توش فقط با هم باشیم، این انصاف نیست
اون گفت: چی داری میگی؟؟ مگه زورم کردی! خودم راضیم دارم میگم عیبی نداره اون قدری که باید نداری، میگم بزار سختیش رو باهم ببریم جلو
بهش گفت: نه اینطوری نمیتونم...باید صبر کنیم..دوست ندارم فردا تو زندگی شرمنده درخواستت بشم!
اون گفت: یا تو یه ترسویی که میترسی یه زندگی رو شروع کنی! یا نمی شنوی من دارم چی میگم! دارم میگم من به همین چیزی که داری را ضی یم! دیگه هم نمیتونم صبر کنم! یه نگاه به سن و سالمون بکن! پیر نیستیم! ولی دیگه جوون جوون هم نیستیم، من زندگی که توش همه چیز آماده باشه رو دوست ندارم! زندگی که توش همه چیز حاضر و آماده باشه خیلی زود عادی میشه!
بهش گفت: ...
اون گفت: من رک و پوست کنده بهت گفتم همه چیز رو، اگر اینقدر جرات نداری، پس خواهش میکنم زودتر این بازی رو تمومش کن...
پ ن:
دیالوگ های جاری در اطرافم..
پ ن:
واقعا بعضی از ما بی جراتیم
پ ن:
دیالوگ ها مورد برعکس هم دارد
پ ن:
دیالوگ های واقعی نیست ولی حقیقت