میزند باران به شیشه...
برداشت اول:
اتوبوس اعزام روبروی مسجد منتظر رزمندگان است، باران نسبتا شدیدی شروع به باریدن گرفته. مرد سریع سوار اتوبوس میشود و کنار پنجره مینشیند، زن بیرون اتوبوس زیر بارش باران ایستاده، به شیشه میزند و در حالی که بغض گلویش را گرفته با صدای بلند و طوری که مرد بتواند لب خوانی کند میگوید:
مراااقب خودت بااااش، زننگ بزنن زنننگ!
صدای زن با حالتی گرفته و بم در میان صدای برخورد قطرات باران به شیشه به گوش مرد میرسد.
مرد هم با صدای بلند و طوری که زن بتواند لب خوانی کند میگوید:
باااشه باااشه، برو خانومم خیس آب شدی...خیس آب شدی برو
حالا شیشه را قطرات زیادی از آب پوشانده، آب از گوشه های چادر زن چکه میکند و روی صورتش باریکه های آب راه افتاده، گاهی آب روی صورتش می آید و او سریع پاک میکند تا مزاحم نگاه کردن به مرد نشود
قطرات زیاد آب روی شیشه دیدن تصویر مرد را برای زن دشوار کرده، اتوبوس آخرین بوق را میزند، مسئول اتوبوس سوار میشود، درب بسته میشود.
زن طاقت نمی آورد، با دستش سریع آب های روی شیشه را کنار می زند تا آخرین تصویر را واضح ببیند.
مرد نیز دست روی شیشه میکشد تا بخار را کنار بزند.
اتوبوس راه می افتد.
برداشت دوم:
قاب مرد از قطرات باران پر شده
این بار دستی پیر تر از برداشت قبل روی شیشه میلغزد و تا تصویر را واضح کند
تصویر مرد اما همان طور مانده.
پ ن:
#قاب_ماندگار
پ ن:
#صحنههاییکههیچوقتساختهنمیشود