زیادم فکر نکن...
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۶ ب.ظ
#پست_دهه_فجر_طور
یک مطلبی نوشته در فضای مجازیش، نکته ای به ذهنش رسیده، نکته ای مهم، که باید گفت، نگفتنش جایز نیست
مطلب را نوشته حالا هی فکر میکند، ارسالش کنم؟ نکنم؟ اگر همه یک دفعه ریختند سرم و سوال پیچم کردند چه؟ اوه اوه فلانی اگر ببیند چه میگوید و ... آخر سر هم پاک میکند، به لایک کردن ادامه می دهد.
سر کلاس دانشگاه نشسته، استاد چاک دهانش را باز کرده هرچه از دهنش می آید نثار اسلام و انقلاب و امام بقیه میکند
هی نگاه میکند به دور و برش و هی دندان فشار میدهد، هی نگاه میکند به ریشو ها و چادری های کلاس که آلان یکیشان بلند میشود و جواب میدهد اما گویا بقیه هم حالت او را دارند، دوباره دندان میفشارد و به این فکر میکند که اگر جواب بدهم استاد بامن چپ افتاد چه؟ ضایع شدم جلوی بقیه چه، رفقایم گفتند این امله چه؟
اخر سرهم هیچ نمی گوید و توی ذهنش میگوید خب الحمدلله انقلاب که با این حرفها چیزیش نمیشه!
محل کار، میبیند سیستم دارد دچار فعل حرام میشود، حق نا حق میشود و ... ولی هی فکر میکند که اگر بگویم نانم قطع میشود، بیکار میشوم و چه و چه
مسئول جمهوری اسلامی است، یعنی روی گرده های انقلاب بالا رفته و به این مرتبه رسیده، در فراز و فرود های انقلاب با شعار های انقلاب ابرویی یافته، حالا مسئول شده و درگیر بازی های سیاسی
پشت تریبون خود برای یک موضع گیری انقلابی صدبار سرخ و سفید میشود که نکند فلان حزب مرا بزند، بهمان شخصیت ناراحت شود، به فلان هیات مدیره بر بخورد و ...
.
دسته پشت خاکریز منتظر فرمان حمله بود، جای عملیات شناسایی شده بود
همه پشت خاکریز خوابیده بودند، چوب کبریت بالا می آمد، تیربار آن را میزد
دستور حمله که صادر شد، بدون ثانیه ای غفلت صف اول از خاکریز بالا رفت و نود درصدشان در دم افتادند
کسی فکر نکرد
پس جانم چه؟
زن و بچه..
حقوق و مزایا
خانه ام
و ...
پ ن:
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...
پ ن:
#قاب_ماندگار
۹۵/۱۱/۲۰