هنگامی که چشم هایمان ببیند...
یکی از دوستان گفته بودند که از فیلم های خوب ایرانی معرفی کنم
والا من خیلی معیار خوبی برای شناسایی فیلم خوب و بد نیستم و اساسا حافظه ی خیلی بدی دارم برای آرشیو کردن فیلم ها
ولی امشب که داشتم قسمتی از یک سریال رو میدیدم یاد یکی از فیلم هایی افتادم که دوستش دارم
فیلمی که خیلی سال پیش دیدم، پس بنابراین به صورت جزئیی به یاد نمی یارمش ولی موقعیتی رو تصویر کرده بود که اون موقع خیلی درگیرم کرد و بعد ها به واسطه اتفاقی خیلی اون موقعیت رو به خودم نزدیک دیدم.
(بید مجنون) حکایت مردیه که از 8 سالگی نابیناست ولی بعد چند عمل جراحی بینایی خودش رو به دست میاره. مردی با کمالات و اگر اشتباه نکنم استاد فلسفه یا چیزی شبیه به این.
تو نابینایی با همسرش ازدواج کرده، همسری که بیناست.
زندگی خوب و خوشی دارند اما تا قبل از بینایی شخص اول فیلم.
بینا شدن چشم های مرد اون رو وارد فضایی میکنه که رفته رفته زندگیش رو دچار مشکلاتی میکنه.
و همه این مشکلات ناشی از یک چیزه
دیدن
آدمی که تا دیروز همه چیز رو به صورت قراردادی قبول کرده بود و طبق تصورات ذهنیش جلو میرفت، حالا همه چیز رو میدید و در موقعیت های جدیدی می افتاد.
باقیش رو نمیگم که یک وقت دیدن فیلم براتون بی مزه نشه.
اما فیلم جدا از پوسته ی معمولی و روایت زندگی
میتونه پوسته ی استعاریی هم داشته باشه
به اون جنبش هم دقت کنید.
این فیلم رو به دلیل تجربه خیلی نزدیکی که از موضوع فیلم بعدها پیدا کردم، هیچ وقت فراموش نمیکنم
وحشت این که یک روز چشم باز کنم و همه چیز بریزه بهم
پ ن:
باز تاکید میکنم خیلی سال پیش دیدم، اگر توضیحاتم دقیق نبود یا حتی اشتباه بود و یا اگر کیفیت ساخت فیلم خیلی قوی نبود ببخشید.
پ ن:
فیلم یکم تلخه، خودتون رو آماده کنید :)
پ ن:
به نظرم کلیت فیلم تذکر خوبی به ماست.