پس لرزه...
(کامیون نزدیک خانه آوار را خالی میکند، زمین کمی میلرزد، دخترک جیغ میکشد و از چادر بیرون میدود تا به مادرش برسد)
+ جیییییغ، زلزله! زللزززللله، مامااااان ماااامان زلزله!!! جیییغ مامااااان!
(خودش را به سینه مادر میچسباند، و بلند بلند گریه میکند، مادر او را محکم در آغوش می گیرد و نوازش میکند)
_آروم باش مادر، آروووم! زلزله نیست قربونت برم، نگاه کن، صدای اون کامیونه بود عزیزم زلزله نیست، ببینش!
(سرش را آرام کمی بلند میکند و زیر چشمی کامیون را نگاه میکند، بعد سرش را دوباره به آغوش مادر برمیگرداند)
چند وقتی است که از سرپل ذهاب و ازگله و این مناطق زلزله خیز برگشته ام، جایی که در روز چند بار زیر پایمان با صدایی وهم آور میلرزید
اما هنوز هر گاه در خانه یا جای دیگری کمی زمین میلرزد اول ضربان قلبم بالا می رود و بعد از چند لحظه یادم می افتد اینجا تهران است و لرزش به خاطر پاکوبیدن بچه همسایه روی زمین بوده.
آسیب های روانی اینجور حوادث گاهی از آسیب های مادی آن بسیار بیشتر است.
مخصوصا روی بچه ها...
پ ن:
شب نشینی های اجباری مردم در شب های سرد
روستای آب دانان/ازگله
#زلزله
#کرمانشاه