icon
هنوز عید نشده... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

هنوز عید نشده...

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ق.ظ



ننه سبزه ها را این بار با عدس سبز کرده بود

باباحاجی سکه های ته جیبش را موقع رفتن گذاشته بود تا من توی کاسه بریزم

عمه لیلا سمنوی هزار داستانش را وعده داده بود

دایی نصرت از باغش یک ‌مشت سنجد توی دامن نفیسه ریخته بود

سیر و سنبل را هم از باغچه قول گرفته بودیم 

و قرار بود تو هم بیایی و کنار سفره باشی برای سین هفتم

این حکم بابا حاجی بود که امسال سین هفتم ما تو باشی و البته با طراحی مادر که ریز ریز در گوش بابا خوانده بود که:

امسال این پسر را سال تحویل به خانه بکش!

من فکر میکردم تو قرار است وسط سفره بشینی و مدام به مادر میگفتم:

این سفره برای نشستن سعید خیلی کوچک هستا!!

و مادر مدام لبخند میزد و نفیسه می‌گفت:

خیلی خنگی، سعید که مثل ماهی قرمز ها نیست توی سفره بنشیند!

ولی خب سین های هفت سین همه توی سفره می‌نشستند.

خانه ما خیلی شلوغ شده بود

توی روستا پیچیده بود امسال سین هفتم سفره خانه حاج ربیع سعید است

و قرار بود همسایه ها سال را کنار ما تحویل کنند و تو برایشان از جنگ بگویی

همان جنگی که مادر می‌گفت تو تویش مثل آرش کمانگیر تیر می اندازی و من یک شب خواب کمانت را دیده بودم!

یک روز مانده به آمدنت از مادر پرسیدم:

مادر اگر یک سین از سفره هفت سین نباشد چه میشود؟

مادر گفت:

انگار که عید نمی شود

و بعد

فردا چشم‌های انتظار سر پیچ ورودی روستا خشک شد

خبری از مینی بوس همیشگی نبود

به جایش یک تویوتا آمد

جمعیت ساکت شد

و پدر آرام آرام جلو رفت

و بعد شانه‌هایش لرزید

روستا توپ آغاز سال نو را در نکرد

و سفره هفت سین ما کامل نشد

در واقع عید نشد

و ما برای همیشه در سال هزار و سیصد و شصت و سه ماندیم





پ ن:

مادر حالا سی و چهار سال است منتظر توست که برگردی 

سفره ما هنور یک سین کم دارد.

پ ن:

عکس را خیلی دوست دارم

خیلی...

پ ن:

کاری ندارم عید برمی‌گردی یا نه

تو هر زمان سال که برگردی عیده...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۷
مسیح

نظرات (۵)

"پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند...
اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده استُ
شهدا مانده اند..."
...
۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۲ نون.میم.واو

خیلی قشنگ نوشتید..
وضع خانواده ما هم همین بوده جز اینکه مادربزرگ من در سال هزار و سی‌صد و شصت و چهار ماند..

وجب وجب تن این خاک را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم...

پاسخ:
ممنونم 
همه خانواده های شهدا در یک زمانی موندند

بله این شعر خیلی خوب هست
سلام مومن. جزاکم الله خیرا

فرا رسیدن ماه پر برکت رجب و پیشاپیش سال جدید شمسی بر شما صمیمانه مبارک

شاید بی ربط ولی یاد این شعر افتادم:
"بچه ها تحویل سال
یادش بخیر شلمچه

چیده بودیم تو سفره
سربند و یک سرنیزه

بچه ها خیلی گشتن
تو جبهه سیب نداشتیم

به جای سیب تو سفره
کمپوتشو گذاشتیم

تو اون سفره گذاشتیم
یه کاسه سکه و سنگ

سمبه به جای سنجد
یه سفره رنگارنگ

اما یه سین کم اومد
همه تو فکری رفتیم

مصمم و با خنده
همه یک صدا گقتیم:

"به جای هفتیمن سین
تو سفره سر میذاریم

سر کمه هر چی داریم
پای رهبر میذاریم"


عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی
پاسخ:
علیکم السلام
و همچنین بر شما مبارک
ان شا الله سال خوب و پر خیر و برکتی داشته باشید 
سلام 
لطفا اسم شهید رو میفرمایید
پاسخ:
علیکم السلام 
نمی‌دونم اسمش رو
من از خودم گفتم
سلام رزمنده 
میشه لطف کنید اسم و فامیل شهید رو به طور کامل بگید 
پاسخ:
سلام علیکم
تخیلی هست متن بزرگوار

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی