آبرو برها...
بچه که بودیم در خانه فامیل و آشنا
گاهی میشد مثلا یک خوردنی می دیدیم
بعد مینشستیم با نگاهی حسرت بار و یک بغضی که انگار گلویمان را چنگ میکشید زل میزدیم به آن چیز
یا میرفتیم مثل آدم های مادر مرده با لحنی شکسته میگفتیم:
خاله میشه به من از اینا بدید؟ آخه ما از اینا خونمون نداریم!
بعد همانطور که خاله با هزار «قربونتون برم» دست میبرد که آن خوراکی را به ما بدهد
مادر دوان دوان میرسید که:
خدا نکشتت بچه! ما از اینا خونمون نداریم؟؟ یعنی تو تا حالا این رو خونه نخوردی؟
بعد هزار رنگ عوض میکرد و به طرف دیگر توضیح میداد که:
والا بلا داریم خونه، اتفاقا دیروز هم خورده، نمیدونم چرا اینجوری کرد؟
و بعد توضیحات خاله که:
بچست دیگه سخت نگیر! دلش خواسته گفته!
این داستان بالا
در مثال کلی، خیلی از افراد و آدم ها و بعضاً نخبگان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی ما را شامل می شود.
در کشور ما تقریبا از کارهای رایج دنیا چیزی نیست که در داخل مرزهای خودمان انجام نشود
ولی همیشه یک عده ای که هنوز عرقشان از انجام همان کار خشک نشده، هستند که بگویند:
اگر آزادی انجام فلان کار بود...
در همین تهران خودمان
مخصوصا بعضی فصل ها و بعضی نقاط، حجاب یک مفهوم انتزاعیست
همهمان هم دیده ایم
اما باز در زمانی مشخص یک عده پیدا میشوند که برای بقیه بگویند:
نه به حجاب اجباری!
آخه خواهر جان، شما تا دیروز حجاب داشتید؟ که حالا میخواهید اجباری نباشد؟
قیافه هایی در همین تهران وامانده هست که در تاریک ترین فیلم های هالیوودی پیدا نمیشود
داستان تابلو نوشت این کافه هم همین است
با رشد قارچ گونه و تصاعدی کافه ها حداقل در تهران
از پشت آن پستو گرفته تا ته آن بن بست تا حاشیه آن فلان خیابان معروف
تقریبا آمار کافه های ما شاید از پاریس هم جلو بزند
وارد برخی هایشان هم بخواهی بشوی
باید ده بار بلند یا الله بگویی تازه اگر توجه کنند
ولی گویا فعلا علنی بوسیدن در کافه های این شهر رواج ندارد.
اینها دقیقا مثل همان بچه مثال بالا هستند
تخصصشان آبرو بری پیش اجنبی است
پ ن:
امیدواریم که مسئولین مشکل این کافه رو هم به زودی حل کنند تا سریع تر این اقدام هم رواج علنی پیدا کنه
تا ابرومون رو جلو بقیه نبردن.
پ ن:
#سرطان_کافه_ها
کوه یخی که چند سال مونده تا بفهمیم رشد آروم و بی صداش، چقدر از حجمش زیر آبِ