چایت با من...
در مواجه با #حاتمی_کیا
همیشه سوالم این بود
حاتمی کیا ما یا حاتمی کیای آن ها
ابراهیم بچه جنگ بود
عموم بچههای جنگ یک خصیصه مشترک دارند
خاطرات جنگ و آرمان هایش در خواب و بیداری دست از سرشان برنمیدارند
منتها اهل سینما هم بود
فرم میفهمید و جزو بهترین ها بود
پس تنه اش به تنه اهالی سینما هم خورده بود
سوال خط اول همیشه ذهنم را اذیت میکرد
یکبار استاد بین صحبت هایش گفت:
ابراهیم چایش را پیش آنوری ها میخورد اما باز هم بچه همین جاست
من از همان چایی هم که ابراهیم با آن ها میخورد بدم می آمد
از همان حرف های ضد و نقیضی که گاهی با نشریات آن ها میگفت بدم می آمد
از همان حرفهایی که پای فرش قرمز میگفت و بعد در گفتگو با فلان روزنامه پسش میگرفت
مدام در ذهنم میگفتم:
ابراهیم آژانس شیشه ای چطور میتواند با بعضی مخاطبان حرفش در آژانس، چای بخورد!
اختتامیه فجر وقتی اسمش را خواندند، دوان دوان خودم را به تلویزیون رساندم
وقتی رسیدم که میکروفون را در اختیار گرفته بود.
توی دلم داشتم میگفتم:
باز از همان حرف های فرش قرمزی و پشت تریبونی که قرار است بعد به لطایف الحیل نقض شود.
که یک دفعه گفت:
من فیلم ساز وابستم
زیر لب گفتم:
این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست ابراهیم!
قربت الی الله کارت را تمام میکنند!
و البته کاش صحبتش تا همان جا تمام میشد.
فردایش وقتی در هشتگ اسم مربوط به او میگشتم و پست ها و کاریکاتور ها و عکس ها را بالا و پایین میکردم
به موج «انتظار نداشتیم ها» و «دیگر تمام شدی» و ... رسیدم
و از میان تمام آن ها این کاریکاتور بزرگمهر حسین پور را خیلی پسندیدم.
.
ابراهیم، مجسمه آن چه نبود را در ذهن مخاطب های آنوری خراب میکرد
مخاطب هایی که تا بگویی #وابسته_ای
انگار در میان لشکر جنیان بسم الله گفته ای
جوری از اطرافت می روند که انگار هیچ وقت نبوده اند..
پ ن:
انتقاد ها بماند برای یک وقت دیگر، قبول دارید؟
اینکه به وقت شام به دلم ننشست
و اینکه ابراهیم بدون جلوه های ویژه را چقدر بیشتر دوست میدارم و ...
پ ن:
چقدر خوب می شود که دیگر چایشان را هم نخوری
ابراهیم خودمان بمانی
فقط خودمان