پسرانم خواهند آمد...
حلیمه بانو داخل حیاط مشغول رسیدگی به وضع باغچه خانه است، زنی سی سال و جا افتاده با چهار فرزند
ناگهان درب خانه با لگد بچه ای هفت/هشت ساله باز میشود و پسرک دوان دوان خود را با باغچه میرساند و روی چمن و گل ها پایکوبی میکند و همهچیز را له میکند.
از بین درب نیمه باز خانه
شمایل یک مرد مسن به چشم میخورد با لبخند کش دار که نشانه ذوق کردن است، چشمانش را به پاهای پسر دوخته و رقص مرگ پسرک را روی گلهای باغچه نگاه میکند، گویی مست شده.
حلیمه که انگار به دیدن این صحنه عادت داشته باشد، با چهره ای بی تفاوت، قیچی هرس را به بند شالش آویزان میکند و دست می اندازد زیر کتف پسرک و او را بلند میکند و تا دم درب خانه میبرد
بعد لگدی بچه را به سمت مرد راهی میکند.
پسرک تخس، خود را به پاهای بلند مرد میچسباند و در حالی که نعره میزند، با دست حلیمه را نشان میدهد.
مرد دستش را لای موهای پسرک میبرد و بعد با نگاهی که هنوز پوزخند دارد، حلیمه را نگاه میکند.
حلیمه قیچی هرس را از پر شال خود در می آورد و به طرف مرد میگیرد:
«پسرانم! جواب لگد پرانی های کودک تخست را خواهند داد...»
مرد که پوزخندش شکل خنده های عصبی به خود گرفته لب های بی رنگشرا باز میکند:
«حرف زیاد میزنی حلیمه، هر روز همین را میگویی و من هر روز باغچه ات را ویران میکنم و این را هم بدان، به ازای هر لگدی که به کودک تخص من میزنی، او هار تر میشود!»
کودک از پس پاهای مرد، چهره اش را به سمت حلیمه برمیگرداند و دندانش هایش را نشان میدهد.
حلیمه نگاهش را از صورت کودک میدزد و به داخل خانه بازمیگردد و در چهار چوب همزمان با بستن درب، با صدای بلند میگوید:
«پسرانم راه رسم جنگیدن با سگ هار را بلدتر هستند!»
درب را میبیند
نفس عمیقی میکشد
بیلچه و بذر را برمیدارد و دوباره به سمت باغچه می رود
بذرها را میکارد
در حالی که زیر لب می گوید:
«پسرانم! جواب لگد پرانی های کودک تخست را خواهند داد...»
پ ن:
مادربزرگ عزالدین
#فلسطین
#القدس_عاصمة_فلسطین