لوازم و اسباب خانه جوری نو شده که به هنگام تابیدن نور چشم اعضای خانه از برق لوازم کور میشود!
بوی لوازم شوینده خانه را برداشته و این یعنی خانه تمیز شده.
سعی کرده ای چیدمان خانه را هم عوض کنی تا حال هوای خانه مثل قبل نباشد، خب حق هم داری چشم آدم خسته میشود از بس یک صحنه ی تکراری را ببیند.
حالا بستر آماده شده اما هنوز لوازم محیا نیست.
به بازار میروی، زرق و برق بازار چشم هر جوینده و خریداری را مسحور میکند و تو هم از این قاعده مستثنا نیستی، پولدار نیستی ولی قیمت ها نیز نمی تواند عاملی باشد که تو چیزی را به خاطر قیمتش نخری. حاضری زیر بار قرض بروی ولی شیک ترین، عالی ترین و با کیفیت ترین بازار را برای پذیرایی به ارمغان بیاوری!
بگذریم، بعد از خرید به خانه باز میگردی، سعی میکنی یکجورایی صورت حساب را گم گور کنی. نمی خواهی هر وقت به آن نگاه میکنی خریدت از دماغت درآید.
تنقلات را در همان ظرف های سفید و بلوری و دسته اول خانه ات، که حتی سالی به دوازده ماه خودت هم درآن چیزی نمیخوری میریزی. همان ظرف هایی که در خانه تکانیت به شدت آنها را سابیده ای!
در مدت یک سال گذشته هیچ وقت به فکر تعویض این چراغ ها نیفتاده بودی. چراغ ها را وارسی میکنی. میدانی که بعضی از لامپها سوخته. از این کم توجهی به خودت خنده ات میگیرد و پوزخندی روانه خودت میکنی. انگار کوچک ترین ارزشی برای خودت قائل نبوده ای!
با چند کار جزئی کوچک خاته ات محیا مهمان میشود.
الان در مقابل آینه نشسته ای، این سفره هفت سینی که چیده ای دم دستی است، سفره اصلی را در گوشه ای از اتاق در کمال سلیقه و شکوه چیده ای اما کسی را یارای نزدیک شدن به آن سفره هم نیست. چون آن سفره را برای کور کردن چشم مهمان هایت چیده ای. سفره هفت سین خودتان کوچک است وچون بعضی از سین هارا برای آن سفره گذاشته ای دیگر اثری از آنها در این سفره نیست.
تیک تاک ساعت را میشنوی، مجری برنامه ویژه عید مدام مانند طوطی دقایق مانده تا سال تحویل را اعلام میکند.
در این دقایق معمولا افراد کنار سفره در فکر آمال و آرزو و دعا هایشان هستند. اما تو..
تو کنار سفره نشسته ای و از آینه روبرویت داری خانه و آن سفره هفت سین سوگولیت را برانداز میکنی. حتی زاویه سفره هفت سین خودتان را هم جوری چیده ای که مشرف بر خانه ی تمیز و مجلل یکی یه دانه ات باشد.
تمام آمال و آرزو هایت شده یک مهمانی که چشم مدعوین را در بیاورد.
از این همه کوتاهی سقف آرزوهایت داری به تنگ می آیی ولی خودت هم نمیدانی چرا نمیتوانی هیچ گونه اقدامی ضد این حالاتت بر خودت اعمال کنی.
توپ را که در میکنند و وارد سال جدید میشوید سریع اعضای دور سفره را مجبور میکنی که بلند شوند و سفره را جمع کنند.
این سفره محقر که برای خودتان چیده ای وصله ناجوریست برای این همه جلال و جبروت خانه ات.
الان چند دقیقه ایست که سال تحویل شده و تو همه را مجبور کرده ای که مثل مامورین تشریفات کاخ ها گوش به زنگ باشند تا هر وقت مهمانی حاضر شد تماما تشریفات لازم را به به عمل آورند. همه چیز از قبل برای افراد توجیه شده.
باخودت میگویی حتما روز اول همه به دیدار بزرگتر ها میروند. خب این شد توجیه روز اول.
شده روز دوازده عید، ولی هنوز کسی به دیدار تو و آن خانه ی مجلل و با شکوهت نیامده. خبر داری بقیه اعضای فامیل که تمکن مالی ندارند و خانه ی محقری شبیه سفره هفت سینی که برای خودتان چیده ای دارند، خانه شان مدام پر و خالی میشود از مهمان های رنگ و وارنگ!
به ذهنت رسیده نکنه که شاید هنوز تجملاتت به حد اعلا نرسیده، ولی اینبار دیگر از دست این فکر کودکانه ات حالت به هم میخورد.