عزت الله با یک ترم نصفه و نیمه دکتری که در دانشگاه
شیراز خوانده بود خودش را به خط رسانده بود
همه چیز را آکادمیک میدانست و پانسمان را هم روی ماکت ها
انجام داده بود
_آخخ وایی برادر بهیاار برادر بهیاار
+بله بله
صداتو بیار پایین برادر من زشته بابا
_جان عزیزت
بیا منو از دست این نجات بده, از دست عراقیا زنده نیومدم بیرون این منو بکشه
+چی شده مگه,
خودت رو کنترل کن چهارتا زخمه سطحی دیگه
_چهار تا زخم
سطحی بود!! با این کاری که این برادرمون داره میکنه داره عمقی میشه
_چیکار میکنی
عزت؟
+هیچی بردار
محل زخم رو باید محکم بست تا بعدا بهش رسیدگی بشه, منم همین کار رو میکنم
_بزار ببینم,
قربونت برم تو کتاب نوشتن محکم نگفتن گره کور,حق داره بنده خدا
عزت الله نم نم کار را عملی یاد گرفته بود, آنقدری که
معروف شده بود به سر هم بند, بچه های لشکر امام حسین که عزت الله بهیارشان بود
میگفتند:
عزت خوراکش دست و پای قطعیه جوری سرهم میکنه که یه نوش
رو تحویلت میده!
راست میگفتند عزت توی خط مقدم دکتری عملی سرهم بندی
گرفته بود.
همه این داستان را بچه های معراج وقتی که داشتند پاره های پیکر عزت الله را برای دیدار خانواده اش سر هم میکردند میگفتند.
پ ن:
داستان تخیلیست...