icon
بایگانی آبان ۱۳۹۴ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

_شما جناب آقای؟

+بیژن مرتضوی..هه هه

(صدای خنده بچه ها توی صف)

_بخند, دهنمکی چهار تا صف اونور تر به حساب اعمالش میرسن, شماهم اینجا من به حسابت میرسم

+خیلی خوب..خیلی خوب..کامران هویدا

_محل شهادت؟

+ما بچه های عملیات رمضانیم...پاستگاه زید

(یکی از بچه ها از ته صف: ایول بچه های پاستگاه زید...جونم)

_شلوغ نکن آقا...تا الان کجا بودی؟

+خود پاسگاه بودیم با بچه ها..مهر خروج نخورده بودیم

_نوع شهادت؟

+روضه رو باز نکن دیگه قربونت برم...

_ببین این لیست رو میبینی کلش باید پر بشه و الا چند سال تو صف میمونید

+اعصاب نداریا!...پشت خاکریز خیز گرفته بودم...خمپاره نشست رو سرم

(همه بی سرا)

_سر و صدا نکنید آقا..

+جناب این نحوه شهادت ما چند امتیاز داره تو اون لیست؟

_من مسئول امتیازا نیستم، من فقط ثبت میکنم

+دکی..ما فکر میکردیم از این کاغذ بازیا بنباد شهید فقط داره, اینجا بنیاد شهیدش گیر تره..

_مفقود بودی یا معلوم؟

+با اجازتون بیست سال مفقود بودیم ،چند سال آخر معلوم

_همراهم داری؟

+اگر شما اجازه بفرمایید..

_کیا هستن؟

+مادرم,پدرم,همسرم,بچه هام,...

_چه خبره؟؟

+آقا بخیلی مگه شما؟ وعده الهی، عجب گیری کردیما

_فرمت دیگه تقریبا تکمیله، میمونه چنتا ناقصی که اونم از بالا پیام دادن گفتن حله

+ای قربون اون بالا برم...اجازه هست بریم داخل جناب فرشته؟؟

_بفرمایید...خوش آمدید

+مااامان,بابا, بچه ها بیایید!!

(بعدی)

_شما جناب آقای؟...







پ ن:

حساب و کتاب سختی داریم

حساب و کتاب راحتی دارن..

پ ن:

شفاعت میکنن

پ ن:

شهادت..

۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۲
مسیح


آمریکایی ها دکترین استراتژیکی دارند که برای تامین آن مجبور به ساخت ابزار هایی شدند.
مثل ناو هواپیمابر،ناو هایی که اوج اقتدار و عظمت آن ها حساب میشوند و وظیفه دارند برای جنگنده های متخاصمشان یک باند سیار باشند و هر گاه که اراده کردند در نزدیک ترین نقطه به هدف آماده درگیری شوند.
انقلاب اسلامی اما دکترین دیگری داشت.
دکترینی که نیاز نداشت برای سفر به نقطه ای ،از خانه اش چیزی با خودش ببرد.
استراتژی که برای ورود به محدوده ای نیاز به خون و خون ریزی نداشت.
ابزار تامین کننده این دکترین (ناو های انسان پرور) بودند.
ناو انسان پرور میتوانست با فاصله ى چند هزار کلیومتری از هدف یعنی در منطقه سکونت خودش نیروهایی را برای اجرای استراتژیشان پرورش بدهد.
گاه یک ناو انسان پرور میتوانست از اتاق کوچکی در جماران تا مرزهای آفریقا و آمریکا و اروپا نیرو پیاده کند.
بعدها با پیشرفت این دکترین و گسترده شدن جبهه ، انقلاب اسلامی برای تسریع روند خود ناوچه های انسان پرور را به میدان نبرد اعزام کرد.
ناوچه هایی که با یک چمدان از کشور مورد نظر به مقصد میرفتند و در عرض مدت کوتاهی حجم انبوهی نیرو را بدون انداخت حتی یک تیر به دست می آوردند.
ناوچه هایی که حتی بعد از بین رفتنشان نه تنها از کار باز نمی ایستند بلکه به حداکثر بهره وری میرسند.
حالا انقلاب حجم عظیمی از ناوچه های خود را به جبهه نبرد آورده, ناوچه هایی که گستره عملکردشان به اندازه کره زمین است و هر لحظه بر تعداد سربازان آرمان های انقلاب می افزایند.
امروز روز ناو انسان پرور ،هنوز در حسینیه امام خمینی در حال پیاده کردن نیروست.
و در آخر لازم است گفته شود که هدایت و فرماندهی این ناوها و ناوچه ها به دست وجود صاحب الزمان است.







پ ن:
تصویر بالا تصویر چند ناوچه انسان پرور است که همگی شهید شدند.
پ ن:
این چه بزمی است که در سوریه برپا شده است..
پ ن:
اینک انقلاب اسلامی..
پ ن:
#ناوچه_انسان_پرور

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۳
مسیح



_بیا..بیا...یکم اینور تر..بیا...

+کی بیاد؟

_باریکلا..بیا..بیا..کلی دونست اینجا بیا..

+الو.. میگم کی بیاد؟

_عه...ساکت دو دقیقه دیگه...الان میپرونیش...

+چی رو میپرونم؟؟!

_بابا مگه نمیبینی یاکریم رو...داره میره پیش اصغر...کارش دارم باید بیاد اینجا...بیا بیا آماشالا...

اصغر: مگه بخیلی مجتبی خب چیکارش داری بزار بیاد دیگه...

_هییسسسس...میپره الان...بپره پا میشم حال همتونو جا میارما!

بیا...بیا..

+مشکوک میزنی مجتبی..پیام چی..

_برای مادرمه...بیا...بیا...

+چی میخوای بهش بگی؟

_یه پیغام میخوام بهش بدم...بیا..بیا

+میخوای بری؟

_بیا..داری خوب میای...آفرین...

+با توام میخوای بری؟؟

اصغر: مجتبی چی میگه رحیم، میخوای بری؟

(صدای بال زدن ناگهانی کبوتر....)

_عههههه...پرید..پرید!! خیالتون راحت شد؟؟

+با توام میگم میخوای بری؟

_رفتن چی؟؟ میخواستم یه رونما بدم مادرم...

+خیر باشه چطور؟

_دیشب تو هیات مادرم آقا رو به حق پسرش قسم داده که من رو پیدا کنه، صبحی هم از بالا دستور رسیده بار و بندیلم رو جمع کنم کم کم آماده بشم...

+قربون کریمی ارباب...واجب شد این شب جمعه ای اگر اذن دادن یه ماچ از صورتش بکنم..

_اره والا..حاج خانوم بلاخره کار خودش رو کرد...داشتم میرفتم گفتم مادر دارم میرم بر نمیگردما! حاج خانومم گفت مگه دست خودته...

+حالا یا کریم چی میگه؟

_داستانش طولانی حالا دو دقیقه ساکت میشی من کارمو بکنم؟

اصغر : بیا...بیا...بیا ماشالا...

_اصغر دوباره شروع نکنا..

اصغر: بخیلی مگه؟ من میخوام به زنم پیام بدم...

_یا کریم مال من...تو با گنجشکا پیام بده...

(صدای خنده قطعه....)




پ ن:

روضه های شب های محرم برای مادران شهدا جلوه ای دیگر دارد...

پ ن:

التماس دعا...

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۰
مسیح