icon
جنگ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

چطوری پدر جان؟


_
پدر جان خودتی و هفت جدت,این صد دفه..

خب حاجی جان تسلیم تسلیم...

_
دفعه پیشم گفتم بخوای میتونیم وسط صبحگاه باهم کشتی بگیریم ببینیم کی پدر بزرگه..

بر منکرش لعنت, این اقلام مارو بده بریم جوون رعنا!

_
قبضتو بده ببینم...

(نگاهی به قبض میکند و داخل کانکس پشتیبانی میشود و با صدای بلند) میپرسد:
_
بگو ببینم تو که همش تو سنگر فرماندهی هستی, این عملیات جدیده کیه؟ چقدری آدم میبرن,از کجا میبرن؟

چشششم چشم حاج اقا,الان دو دستی تمام اطلاعات عملیاتو میدم دست شما فقط صبر کن نقشه رو در بیارم

(پیرمرد از درون کانکس یک فرچه واکس به سمت جوان پرت میکند و با لحنی شوخی جدی) میگوید:
_
متلک میندازی پدرسوخته! سنن پدرتم من!

(جوان جاخالی سریعی میدهد و با خنده کش داری) میگوید:
دیدی خودت گفتی سن پدر منی حاجی!دیدی اعتراف کردی پدر جان؟

(پیرمرد با سرعت از کانکس بیرون می آید و به سمت جوان میدود)میگوید:
_
ده وایسا اگه دستم بهت نرسه..!

(جوان چند قدمی فرار میکند و با فاصله از پیرمرد می ایستد) میگوید:
خیلی خوب خیلی خوب, بگو هوس عملیات کردم خب,چرا اینجوری میکنی؟! من صحبت میکنم با حاج مرتضی ببینم چی میشه...

(گل از گل چهره پیرمرد میشکفد و با لحنی مهربانانه) میگوید:
_
ای خدا از دهنت بشنوه خب,زودتر بگو, بیا اینجا یه ماچت بکنم بیا

(جوان با لحنی شوخ طبعانه)
نه پدرجان از شما به ما رسیده..

(پیرمرد باز سرعت میگیرد و دنبال جوان میدود و جوان فرار میکند بچه های مقر نیز زیر خنده میزنند,چند قدم بعد پیرمرد می ایستد و زیر لب با خنده) میگوید:
ولد چموش ببین چه نفسی از من گرفتا..
خدایا شکرت..





:پ ن

به یاد حبیبن مظاهر های خمینی در جبهه ها

پ ن:

تا به تصویر نیایند ابترند!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۷
مسیح
مسیر فردوسی تا ولیعصر و فردوسی تا انقلاب شاید به نوعی مسیر هر روزه پیاد روی ها دانشگاه من باشه
شلوغ ترین ناحیه از حیث حضور دانشجو
اون هم از همه نوع و قشر و وضعی
با وضع های خراب و قشر های غیر خودمون هیچ کاری ندارم
ولی در عبور هر بارم
همیشه به این قضیه فکر میکنم که
آیا با این لشکر شکست خورده و هفت رنگی که الان ما داریم
میشه جنگید؟
میشه دفاع کرد؟

این همون نکته ایه که من همیشه به دوستان خودم و خودم میگم
اول حلقه خودمون و هم قشر های خودمون رو دریابید
بعد برید جذب حداکثری کنید
چون روند دوستی روند تاثیر گذاشتن و تاثیر پذیریه
شما پسر مذهبی
وقتی حلقه دوستات همه از نوع معلوم الحالند درحالی که بچه مذهبی های هم ردیفت تو دانشگاه تک و زمین گیرند
الویت کجاست؟
تو چه تاثیری رو اون دوستات گذاشتی تو این روزهای دانشگات و اونها چی رو به تو دادن؟
یا شما خانوم مذهبی و چادری
وقتی دوستان و هم دانشگاهی های مذهبی و چادریتون در دانشگاه در غریبانه ترین وضع ممکنند
شما چرا حلقه دوستانت از بی حجاب گرفته و بد حجاب و هفت رنگ پره
بعد اونها چقدر رو شما تاثیر گذاشتند و شما چقدر؟










پ ن:
بعضی از صحنه ها رو بعد از دیدنشون اصلا دیگه نمی تونم فراموششون کنم



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۸
مسیح


ما نسلی هستیم که اگر از در بیرونمان کنند از پنجره می آییم 

ما نسلی هستیم که تا چشم باز کردیم دوران فراموشی اجباری جنگ بود

تا دندان گرفتیم دوره مانور تجمل

تا پا گرفتیم دوره تحول فرهنگی

تا زبان باز کردیم شد دوره مذاکره

تا مدرسه رفتیم شد گفتگوی تمدن ها

تا سبیل سبز کردیم شدیم خاک ریز اول جنگ با ناتوی فرهنگی

تا آمدیم گرد دوران تحصیل بتکانیم شد فتنه

تا به دانشگاه خو گرفتیم شد گذر از فتنه

تا دانشگاه تمام کنیم شد اعتدال

با این همه توصیف ما نسل ندیده خریداریم

انقلاب ندیده منقلبیم

جنگ ندیده رزمنده ایم

امام ندیده عاشقیم

منافق ندیده دشمنیم

و مذاکره نکرده پیروز

ما نسل سربازان آخر الزمانی هستیم که سیدنا آوینی در روایت فتحش بشارت میداد

ما همان نسل گمنامانیم

که دشمن ندیده تیر و ترکش میخوریم

از خودی زخم زبان

و از ناخودی سیلی میخوریم

آری

ما همان نسلیم هستیم که انتقام سیلی را میگیریم

و اسراییل را آواره میکنیم

ء

ء

ء

ء

پ ن:

این همه مایی که گفتم نه من! شرح حال نواده های روح الله است در چندین نسل بعد انفاس قدسیش

والا من همان رو سیاه انگشت نمای دورو ام

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۲
مسیح