پیرمرد رعنا...
چطوری پدر
جان؟
_پدر جان
خودتی و هفت جدت,این صد دفه..
خب حاجی جان
تسلیم تسلیم...
_دفعه پیشم
گفتم بخوای میتونیم وسط صبحگاه باهم کشتی بگیریم ببینیم کی پدر بزرگه..
بر منکرش
لعنت, این اقلام مارو بده بریم جوون رعنا!
_قبضتو بده
ببینم...
(نگاهی به قبض میکند و داخل کانکس پشتیبانی میشود و
با صدای بلند) میپرسد:
_بگو ببینم تو
که همش تو سنگر فرماندهی هستی, این عملیات جدیده کیه؟ چقدری آدم میبرن,از کجا
میبرن؟
چشششم چشم
حاج اقا,الان دو دستی تمام اطلاعات عملیاتو میدم دست شما فقط صبر کن نقشه رو در
بیارم
(پیرمرد از درون کانکس یک فرچه واکس به سمت جوان پرت
میکند و با لحنی شوخی جدی) میگوید:
_متلک میندازی
پدرسوخته! سنن پدرتم من!
(جوان جاخالی سریعی میدهد و با خنده کش داری) میگوید:
دیدی خودت
گفتی سن پدر منی حاجی!دیدی اعتراف کردی پدر جان؟
(پیرمرد با سرعت از کانکس بیرون می آید و به سمت
جوان میدود)میگوید:
_ده وایسا اگه
دستم بهت نرسه..!
(جوان چند قدمی فرار میکند و با فاصله از پیرمرد می
ایستد) میگوید:
خیلی خوب
خیلی خوب, بگو هوس عملیات کردم خب,چرا اینجوری میکنی؟! من صحبت میکنم با حاج مرتضی
ببینم چی میشه...
(گل از گل چهره پیرمرد میشکفد و با لحنی مهربانانه)
میگوید:
_ای خدا از
دهنت بشنوه خب,زودتر بگو, بیا اینجا یه ماچت بکنم بیا
(جوان با لحنی شوخ طبعانه)
نه پدرجان از
شما به ما رسیده..
(پیرمرد باز سرعت میگیرد و دنبال جوان میدود و جوان
فرار میکند بچه های مقر نیز زیر خنده میزنند,چند قدم بعد پیرمرد می ایستد و زیر لب
با خنده) میگوید:
ولد چموش
ببین چه نفسی از من گرفتا..
خدایا شکرت..
:پ ن
به یاد حبیبن مظاهر های خمینی در جبهه ها
پ ن:
تا به تصویر نیایند ابترند!