یک چمدان کپسول
جمعه, ۵ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ
#شیمیایی_شدن_چیزی_است_شبیه_عاشق_شدن
ء
ء
گفتگو مفصل بود
یک تکه کوچک بازگو میشود
ء
این همه مدت مادر متوجه شیمیایی بودن نشدن؟؟
_میگفتم دارم میرم زیارت!
ء
زیارت؟
_بله، هر وقت موسم بیمارستام رفتن و بستری شدن میرسید, دوستام میومدن سراغم و خونه پیش مادر میگفتن, میخوایم ببریمش زیارت
مادر من هم عاشق زیارت بود و قبول میکرد, آخر سر هم بعد بیمارستان یا واقعا میرفتیم مشهد یا یک سوغاتی برای مادر میبردم
هربار همین قضیه را دوستانم خیلی معمولی و جدی پیاده میکردن, مادرم هم میگفت مادر خدا خیرت بده این قدر زیارت میری
ء
پس برای خودتان یک پا مشهدی شدید؟ (خنده)
_اره، یک پا مشهدی(خنده)
ء
ء
پ ن:
یک چمدان کپسول
پ ن ۱:
حالا استاد میخواهد بپذیرد یا نپذیرد, این پروژه پایان ترم من است, یک مصاحبه سرپایی, با شیمیایی که کپسول اکسیژنش چند برار وزن دوربین و وسایل روی شانه من بود