)صدای پچ پچ
ها و صحبت عابران و رهگذران بیرون خانه مولا(
مگر علی نماز
هم میخوانده؟
_چه بگویم؟از
این جماعت هفت رنگ هرچه که بگویی بر می آمده، نماز هم اگر میخوانده قبول نبوده!
اینقدر به او
گفتیم کار به کار گردن کلفت های کوفه نداشته باش, به خرجش نرفت که نرفت, این هم شد
آخر و عاقبتش
_آری,آدم که
اینقدر سر بیت المال نباید خست بورزد,سر چند کیسه سکه ناقابل را اگر شل کرده بود
الان روی دست مردم میرفت
من علی را از
کودکیش میشناختم,به خدا قسم که درست تر و مسلمان تر از او به چشمانم ندیدم,اما یک
جاهایی صلاح به آن بود که سکوت میکرد و کار به کار کسی نمی داشت,آخر کسی نبود
بگوید مومن خدا به من و تو چه که بیت المال را خوردند,سیاست مرد صد رنگ میطلبد نه
مردی به یک رنگی او, مینشست درون خانه اش و به مسایل شرعیه ی مردم میرسید سودمند
تر بود
_آرام تر سخن
بگو مررد! کل شهر را خبرچین گرفته!انگار سرت به تنت زیادی کرده که اینطور صفات علی
میگویی,برویم اینجا ایستادن به صلاحمان نیست...!
دیدی خواهر
چه خاکی به سرمان شد؟!
_آرام باش
خواهرم,دعا کن,باید فقط دعا کنیم
بعد شوهرم
این آقا چشم و چراغ خانه ی مان بود,حالا بعد او چه کسی به دادمان میرسد...
_توکل کن
خواهر...
)صدای بچه(
ماادر
_جانم عزیزم
این شیرها
حال عمو را خوب میکند؟
_دعا کن پسرم دعا
کن حال عمو بهتر شود
پ ن:
کوفه با تو
چه کرد....
پ ن:
تهران را
برای فرزندت کوفه نخواهیم کرد به همین خونهایی که در رگهایمان جریان دارد قسم