برداشت اول:خانه:
(نوید از لای در مدام سرک میکشد، مادر و خاله لیلا دارند موهای ترانه را میبافند و آماده عید دیدنی میشوند)
+عههههه سرک نکش بچه!! زشته نوید مادر!
_عهه چرااا زشته!! ما هنوز بچه ایم.. میخوام ببینم ترانه خوشگل شده یا نه!
+تو بچه ای، ولی ترانه نه سالش تموم شده، دیگه نمیتونی بدون روسری ببینیش! چندبار باید بگم؟
(باز سرک میکشد و این بار مادر در را میبندد و به آن تکیه می دهد)
_خیلی بدی مامان، خاله لیلا اصلا شما به مامان بگو !
# نوید جان، خاله به قربونت بره، راس میگه مادرت، ترانه دیگه خانم شده بزرگ شده، جشن تکلیف گرفته، شما هم آقا شدی، دیگه باید ترانه حجاب بگیره
_نه خیرم اصلا خود ترانه باید بگه!
(نوید همانجا پشت در چمباتمه میزند، باهمان لباس های عیدش، و کفش های براق عیدش را کنار هم جفت میکند، اشک هایش یکی یکی روی گونه هایش لیز میخورند, چند لحظه بعد مادر و خاله و ترانه از اتاق بیرون می آیند, نوید از جایش بلند میشود و به ترانه نگاه میکند، بغض میکند و می دود)
برداشت دوم: ختم پدر بزرگ:
(خاله لیلا سرش را از آشپزخانه شلوغ و پر سر و صدای خانه پدربزرگ بیرون میکند و داد میزند)
_این حلواها رو یکی بیاد ببره مردونه، یاسر! رسول، کامران، نوید! کسی نیست اینجا؟؟
(یک صدای نخراشیده و یک صورت پف کرده که نمایانگر نوید در حال بلوغ است به خاله لیلا جواب میدهد در حالی که بیرون در ایستاده و دهانش را به سمت داخل گرفته و پایین را نگاه میکند)
+جانم خاله؟
_خاله جان این سینی حلوا رو ببر مردونه بزار رو میز
+کدوم رو خاله؟
_همین جلوی میز اشپزخونه
(نوید سرکی میکشد و ناگهان سریع بر میگردد)
+من که نمیتونم بیام تو خاله جان
_ترااانه ترانه بیا این سینی رو بده نوید
(ترانه دستش را از خلال بادام خالی میکند و چادر را محکم میکند و با سینی جلوی در می آید)
#بفرماید
(نوید سرش را از روی زمین بلند نمی کند و دستش را دور سینی میبرد ولی تا ترانه سینی را رها میکند سینی یک تکان شدید میخورد)
#مواظب باشید..نیفته
+بله بله مواظبم
#دستتون چیزی نشد؟
+نه نه نه خوبم خوبم، کاری بود به خاله بگید صدام کنن
برداشت سوم:خداحافظی:
(خبر جبهه رفتن نوید، دهان به دهان چرخیده، خاله لیلا و خانواده برای خداحافظی آمدند، نوید الکی خودش را گرم بستن ساک کرده)
_نوید نمیاد ببینیمش؟
+چرا میاد الان داره ساکشو میبنده، نویید، نوید مادر بیا خاله لیلا اینا اومدن
(ضربان قلب نوید تند تند میزند، با خودش فکر میکند یعنی ترانه را هم آوردند؟ نوید از یک دوره ای به بعد آن قدر خجالتی با حیا شده بود که با آمدن اسم ترانه از شدت ضربان قلب میتوانست سکته کند، مادرش میگفت طبیعی است، پسر ها دیر تر دختر ها بزرگ می شوند ولی وقتی بزرگ شدند، دیگر خیلی سریع مرد می شوند)
# چشم الان میام
(نفس عمیق میکشد و لباسش را صاف میکند، از کناره در سرک میکشد و صحنه را دید میزند، مسیری را انتخاب میکند که چشم در چشم ترانه نشود، یکدفعه در را باز میکند و راه میفته)
#سلام سلام، سلام خاله سلام آقا بهرام سلام سلام
_سلام خاله جان، قربون قدت برم، چقدر مرد شدی، هر روزت با دیروز فرق داره.. اینقدری مرد شدی که داری میری جبهه (بغض میکند)
+وا خواهر تو بیشتر از من اشکت در مشکته که (خنده میکند ولی چشمانش قرمز میشود, خاله لیلا اشکش را با دنباله گره روسری پاک میکند)
_حالا کجا میری نوید جان؟
(نوید با زاویه نسبت به ترانه نشسته)
+اول میریم دو کوهه خاله بعد تقسیم میشیم به هرجایی که بگن
_خیره، خاله جان! زیاد جلو نرو، کارای خطرناک نکن، حواست به خودت باشه، باشه خاله؟
+(خنده) خاله جان دست ما نیست ولی چشم، کلی خود مامان سفارش کرده
_خب حق داره، بچشی، خاله جان یه سری چیز میز برات آوردیم، کیسه کردیم دادیم مادرت، این روزای عیدی عید که ندارید اونجا، یه سری آجیل ریختم برات کمه ولی بهتر از هیچیه، پسته و ها فندق هاش رو ترانه برا شکونده که اونجا اذیت نشی
(ترانه چادرش را جمع میکند و با لبخند حاکی از خجالتی خاله اش را نگاه میکند، خاله هم با لبخند کش داری او را همراهی میکند، نوید اما قرمز شده و اگر دوربین حرارت سنج کار بگذایم، از کله اش حرارت بیرون میزند)
+زحمت کشیدی خاله شرمنده کردید
(بعد کمی من من و محاسبه اینکه بگوید یا نگوید و بعد با صدا لرزان)
+دست شما هم درد نکنه ترانه خانم
*خواهش میکنم مراقب خودتون باشید
برداشت چهار:
(ترانه حال خوبی ندارد، یعنی اصلا رو به راه نیست، سرش درد میکند و رنگش سفید است، خاله لیلا هم تعریفی ندارد اما مدام اصرار میکند که ترانه هم همراه او و پدرش به خانه نوید اینها بیاید، خاله یک دست سفید پوشیده، ترانه هم همینطور، پدرش هم، راهی خانه نوید و مادرش میشوند. پارچه نوشته های بزرگ، دود اسفند، صدای حزین قرآن، ادم هایی با ظاهر جبهه طور با لباس سبز و خاکی و محاسن، روحانی مسجد و کلی آدم دیگر، از حیاط با مادرش وارد قسمت زنانه می شوند، خاله لیلا جلو تر میرود و وارد می شود، ترانه اما این پا و آن پا میکند، خاله لیلا که وراد میشود صدای جمع و گریه بلند و خواهرش که می شود مادر نوید، فضا را منفجر میکند، مادر نوید خاله لیلا را بغل میکند، ترانه نزدیک در میشود و آرام توی اتاق را سرک میکشد، نوید وسط اتاق خوابیده، مادر بالا سرش و خاله لیلا هم حالا کنار نوید، زانو های ترانه شل میشود و زمین میخورد)
برداشت پنجم:
فرض کنید این قاب متعلق به نوید داستان ماست و دارد از داخل قاب برای ترانه سرک میکشد، ترانه هم همین زاوبه دید تصویر است.
پ ن:
این مرد شدن تدرجی اقایان، میتواند دست مایه چندین رمان شود، فعالیت تدریجی دراماتیک
پ ن:
#خانه_تکانی
#قاب_ماندگار