بنی صدر در سفری به کرمانشاه میرود
و طبق این رسومات معمول در سفرهای استانی، برای او دیدار با خانواده شهدا را هم در نظر میگیرند.
بنی صدر وارد خانه شده و مشغول احوال پرسی میشود.
مادر شهید از راه میرسد و محکم یقه بنی صدر را میچسبد و تکان میدهد و از دست اقدامات او بر ضد بچه های حزب اللهی و بسیجی شکایت میبرد، بعد با خواهش و وساطت جمع یقه بنی صدر را رها میکند.
احمد (متوسلیان) به او سپرده تا سرپرست بیمارستان در کردستان باشد و لحظه ای از مجروحین و مردم غافل نشود.
یک روز احمد وارد بیمارستان میشود و متوجه وضعیت مجروحی میشود که با دستان خونی و چرک مشغول غذا خوردن است، گویا کسی در بیمارستان به او نرسیده.
سراغ گماشته خود را میگیرد و میفهمد که در اتاقی خواب است.
به سراغ او میرود، یقه اش را میگیرد و کشان کشان او را برای حساب میبرد.
ماموری در حین انجام ماموریت با شلیک گلوله ای فرد خاطی را از پای درآورده.
فرد خاطی نیز گویا فامیل نزدیک رییس دادگستری شهر درمیآید و برای حمایت از فرد کشته شده دستور میدهد تا مامور را دستگیر و به اشد مجازات محاکمه کنند.
پیغام میفرستد که دست از کار خلافت بردار ولی گوش مسئول بدهکار نیست.
به بچه ها ماموریت میدهد بروند و آن مسئول را کت بسته بیاورند حتی به زور اسلحه و زندانی کنند و تحت بازجویی قرار دهند.
بچه ها مسئول را با زور اسلحه کت بسته دستگیر میکنند و می آورند.
میدانی
به اسم متمدن بودن و شهروند خوبی برای جامعه بودن و نه به تندوری
تبدیل شده ایم به سیب زمینی های نچ نچ کننده
تازه اگر بعضی هایمان نچ نچ هم بکنیم
ولی اگر از من میشنوی
انقلاب
با آن یقه گرفتن ها و کشان کشان بردن ها و کت بسته گرفتن ها، انقلاب می ماند
یعنی همان وقتی که مسئولی پایش را کج میگذاشت بی آبرو میشد
تو دهنی میخورد
یقه میشد
و اگر رانت میخورد، دیوار های دفترش با گلوله تزئین میشد
این کارها را نکردیم و حالا
در جمهوری اسلامی
مستضعفین یقه میشوند
تو دهنی میخورد
کت بسته گرفته میشوند
و گاهی به زور اسلحه ساکت میشوند
این کارها نکردیم و حالا
باید امثال این عکس را نگاه کنیم
و تلاش کنیم که بگوییم:
«این کارها چه معنی دارد؟»
مثل بچه های لوسِ نُنُر
که ته تهش در مقابل پس کله ای خوردن
میگویند:
«خیلی بدی!!»
پ ن:
آه
اگر دست بند تجمل
نمی بست دست کمان گیر ما را...
پ ن:
انقلاب اسلامی با جمهوری اسلامی یکی نیست
باید باشد
ولی نیست...