icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است

+راستی x بچه ی دومش رو هم حاملست
_عه x ؟؟
+آره
_چرا؟؟؟
+حالا دیگه شده
_ای بابا


+بچه ی دوم X  هم که تو راهه
_تو رو خدا؟؟!
+آره
+نه بابا... دیوانه..






پ ن:
خلاصه اگر مادر یا پدر هستید که بچه دوم رو نیارید، خیل زشته
اگر هم مجرد هستید و پدر و مادر آینده، اینو بدونید که بچه دوم خوب نیست
پ ن:
شرمندم
ولی از عبارت ن ا خ و ا س ت ه برای بچه، متنفرم
بگذریم..
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۴۰
مسیح




پس اگر مقصد پرواز است
قفس ویران بهتر
پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد...
#آوینی







پ ن:
همین یه جمله رو درک کنیم
خیلی جلو میریم
پ ن:
تو این عکس هوا هم خیلی سرد بود.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۵
مسیح

خدا من رو ببخشه

ولی یکی از موارد مطالعه من

عکس پروفایل آدم ها در فضای مجازی (مشخصه که بیشترین نمودش توی خانم هاست)

که به شدت رابطه ی مستقیمی با سن و تنفس بیشتر اونها تو فضای مجازی داره

اول عکس آقا(رهبر)

بعد اسما متبرکه

بعد کربلا

بعد گل و بهار و جنگل و ...

بعد یک سری نوشته ها

بعد تصاویر فانتزی

بعد تصاویر فانتری عاشقانه

بعد همونها به همراه جملات عاشقانه

بعد یک سری عکس نوشته های عاشقانه + نوشته های یکم خارج عرف عاشقانه

بعد یک عکس از خودشون تو حالتی که نوک تپه وایسادن و دوربین پایین تپه عکس گرفته و اونها حد یک نقطن

بعد یکم فاصله نزدیک تر میشه

بعد نزدیک تر

بعد میزن پشت درخت وایمیسن

بعد از گردن به پایین

بعد یه چیزی میندازن روی صورتشون چفیه ای چیزی

بعد از پشت سر تو مکان های زیاد

بعد بازی با دست

بعد بسته ی صورت تو حالتی که برگی گلی چیزی روی صورته

بعد ...

بعد ...

بعد ...

بعد چهره با حجاب و چادر و اینها

یعد ..

بعد...

بعد عکس بدون چادر

بعد ...

بعد ...


(خدایا نشه جندسال بعد وقتی زندگی مجازیم رو دیدم، بگم وااای خاک بر سرم، چی بودم و چی شدم..)






پ ن:

چیکار میکنیم با خودمون؟

حواسمون هست؟

پ ن:

این قضیه درسته برای آقایون خیلی حساس نیست، ولی تو اقایون هم هست، همچین با ریشاش ور میره و درست میکنه و انگشتر بازی میکنه و دلبری میکنه که ..

پ ن:

مگه معیارهای دین تو فضای مجازی فرق میکنه؟

اگه رساله جدید یا حکم جدیدی تو این باره اومده بگید ماهم در جریان باشیم.

پ ن:

خدا ما رو لحظه ای به خودمون وا نگذاره..

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۳
مسیح



تصمیم دارم از این به بعد

کمتر با کلمات صد من یه غازم

حال عکس ها رو خراب کنم

این عکس و از دست این عکس

نیازی به دیالوگ ها چرند و پرند من نداره

نگاهش که کنید

خودش حرف میزنه






پ ن:

#پیشکسوتان_انقلاب

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۲۸
مسیح


مادر بشی که چی بشه؟

که کلی درد و رنج تحمل کنی تا بچه به دنیا بیاد؟

که تو این مدت همه به فکرت باشن چون بچه تو شکمته؟

بعد حالا تازه به دنیا هم اومد

تمام سیستم بدنت بریزه بهم؟

که تازه اول مصیبت هات باشه؟

که چرا زرد شد؟ که چرا شیر نمیگیره؟ که باید چیکار کنم وقتی میگه ننههه، یا چشه وقتی میگه عههه، یا بعضی شبها وقتی از شدت زجه کبود میشه علت چیه؟ مگه شما پیش گویی که بدونی ؟

بعد حالا همه این چیزا رو فهمیدی، باید همش رو بریزی دور 

چون تازه دوره جدیدش رسیده

چرا لثش میخاره، کم کم داره پا میگیره، چهار دست و پا میره، یه وقت جایی نخوره، زخم نشه دست و بالش، اگه چهار دست و پا بره، بترسی که نخوره جایی، اگر نره غصه بخوری که چرا بچم حرکت نمیکنه، اگر راه بیفته و ورجه وورجه کنه، باید پاشی مثل مراقب ثانیه به ثانیه دنبالش باشی، اگر دیر راه بیفته، ماتم بگیری که بچم مریضه، بی حاله

بعد تازه وقتی راه میره هربار که بخوره زمین محکم رو دستت بزنی که آخ مادرت بمیره ، آخ خدا مرگم بده، بعد نگاه کنی ببینی دست تو سرخ شده ولی بچه سالمه، بعد بگی الحمدلله، فکرشو بکن!

بعد حالا زبون افتاده، ولی زبون آدم نیست که، باید بشی مترجم زبان ناشناخته، ماما اماتیز، خدایا اماتیز چیه؟ بعد چند ساعت که گرفتیش تو خونه چرخوندیش و کلی غر زد و گریه کرد، بفهمی که اسمارتیز میخواد!

حالا زبونش باز شده، هی سوال میکنه، از درز در تا رنگ سقف، همه رو هم باید بلد باشی، والا ناراحت میشه 

ناهار درست کنی، بشقاب اونو بکشی بعد ببینی برای خودت کم اومد، خیلی شیک بگی، اصلا میلم به غذا نمیاد امروز..

مدرسش شروع میشه، بدو لباسشو بگیر, وسایل بخر، صبح با مکافات بیدارش کن، نازشو بکش، خودت خوابت میاد شدید ولی خب بچه مدرسش دیر میشه، ببرش مدرسه, مثلا وقتت باز میشه ولی خب بیاد خونه ناهار میخواد! تازه اومده خونه بدو مشقا رو بنویسه

رفت دانشگاه، تمام هول و ولای کنکورش برای تو بود، پولشم با جیب باباش، تازه دلهره بیفته به جونت، با کی میره با کی میاد، خراب نشه، بزرگ‌شده و مدرن ولی میخوای سعی کنی باهاش همراه باشی

حالا درس خونده کار نداره، باز دلهره  

میخواد عروسی کنه، دلشوره. با کی خوشبخت میشه، عروسی،جهاز، خونه و ..

عروسی کردن، بچه‌دار شدن. بچه داری بلد نیستن که، باید دوباره آستین بزنی بالا و بچه داری کنی. بچه بچت رو هم باید تو بزرگ کنی..

با پولاشون زندگی نمیچرخه که، باید ساپورتشون کنی

هی به هر دلیلی میان بچه رو میذارن پیشت که مثلا باهم تنها باشیم، باید پا بند خونه بشی

و ....

این همه سختی بکشی که چی بشه؟

اصلا مادر بشی که چی بشه؟




پ ن:

روزت مبارک مادرم

روزتون مبارک مادرا

پ ن:

#قاب_ماندگار #فراخوان_عکس_خانه_تکانی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۸
مسیح



برداشت اول:خانه:

(نوید از لای در مدام سرک میکشد، مادر و خاله لیلا دارند موهای ترانه را میبافند و آماده عید دیدنی میشوند)

+عههههه سرک نکش بچه!! زشته نوید مادر!

_عهه چرااا زشته!! ما هنوز بچه ایم.. میخوام ببینم ترانه  خوشگل شده یا نه!

+تو بچه ای، ولی ترانه نه سالش تموم شده، دیگه نمیتونی بدون روسری ببینیش! چندبار باید بگم؟

(باز سرک میکشد و این بار مادر در را میبندد و به آن تکیه می دهد)

_خیلی بدی مامان، خاله لیلا اصلا شما به مامان بگو !

# نوید جان، خاله به قربونت بره، راس میگه مادرت، ترانه دیگه خانم شده بزرگ شده، جشن تکلیف گرفته، شما هم آقا شدی، دیگه باید ترانه حجاب بگیره 

_نه خیرم اصلا خود ترانه باید بگه!

(نوید همانجا پشت در چمباتمه میزند، باهمان لباس های عیدش، و کفش های براق عیدش را کنار هم جفت میکند، اشک هایش یکی یکی روی گونه هایش لیز میخورند, چند لحظه بعد مادر و خاله و ترانه از اتاق بیرون می آیند, نوید از جایش بلند میشود و به ترانه نگاه میکند، بغض میکند و می دود)


برداشت دوم: ختم پدر بزرگ:

(خاله لیلا سرش را از آشپزخانه شلوغ و پر سر و صدای خانه پدربزرگ بیرون میکند و داد میزند)

_این حلواها رو یکی بیاد ببره مردونه، یاسر! رسول، کامران، نوید! کسی نیست اینجا؟؟

(یک صدای نخراشیده و یک صورت پف کرده که نمایانگر نوید در حال بلوغ است به خاله لیلا جواب میدهد در حالی که بیرون در ایستاده و دهانش را به سمت داخل گرفته و پایین را نگاه میکند)

+جانم خاله؟

_خاله جان این سینی حلوا رو ببر مردونه بزار رو میز

+کدوم رو خاله؟ 

_همین جلوی میز اشپزخونه

(نوید سرکی میکشد و ناگهان سریع بر میگردد)

+من که نمیتونم بیام تو خاله جان

_ترااانه ترانه بیا این سینی رو بده نوید

(ترانه دستش را از خلال بادام خالی میکند و چادر را محکم میکند و با سینی جلوی در می آید)

#بفرماید

(نوید سرش را از روی زمین بلند نمی کند و دستش را دور سینی میبرد ولی تا ترانه سینی را رها میکند سینی یک تکان شدید میخورد)

#مواظب باشید..نیفته

+بله بله مواظبم

#دستتون چیزی نشد؟

+نه نه نه خوبم خوبم، کاری بود به خاله بگید صدام کنن


برداشت سوم:خداحافظی:

(خبر جبهه رفتن نوید، دهان به دهان چرخیده، خاله لیلا و خانواده برای خداحافظی آمدند، نوید الکی خودش را گرم بستن ساک کرده)

_نوید نمیاد ببینیمش؟

+چرا میاد الان داره ساکشو میبنده، نویید، نوید مادر بیا خاله لیلا اینا اومدن

(ضربان قلب نوید تند تند میزند، با خودش فکر میکند یعنی ترانه را هم آوردند؟ نوید از یک دوره ای به بعد آن قدر خجالتی با حیا شده بود که با آمدن اسم ترانه از شدت ضربان قلب میتوانست سکته کند، مادرش میگفت طبیعی است، پسر ها دیر تر دختر ها بزرگ می شوند ولی وقتی بزرگ شدند، دیگر خیلی سریع مرد می شوند)

# چشم الان میام

(نفس عمیق میکشد و لباسش را صاف میکند، از کناره در سرک میکشد و صحنه را دید میزند، مسیری را انتخاب میکند که چشم در چشم ترانه نشود، یکدفعه در را باز میکند و راه میفته)

#سلام سلام، سلام خاله سلام آقا بهرام سلام سلام

_سلام خاله جان، قربون قدت برم، چقدر مرد شدی، هر روزت با دیروز فرق داره.. اینقدری مرد شدی که داری میری جبهه (بغض میکند)

+وا خواهر تو بیشتر از من اشکت در مشکته که (خنده میکند ولی چشمانش قرمز میشود, خاله لیلا اشکش را با دنباله گره روسری پاک میکند)

_حالا کجا میری نوید جان؟

(نوید با زاویه نسبت به ترانه نشسته)

+اول میریم دو کوهه خاله بعد تقسیم میشیم به هرجایی که بگن

_خیره، خاله جان! زیاد جلو نرو، کارای خطرناک نکن، حواست به خودت باشه، باشه خاله؟

+(خنده) خاله جان دست ما نیست ولی چشم، کلی خود مامان سفارش کرده

_خب حق داره، بچشی، خاله جان یه سری چیز میز برات آوردیم، کیسه کردیم دادیم مادرت، این روزای عیدی عید که ندارید اونجا، یه سری آجیل ریختم برات کمه ولی بهتر از هیچیه، پسته و ها فندق هاش رو ترانه برا شکونده که اونجا اذیت نشی

(ترانه چادرش را جمع میکند و با لبخند حاکی از خجالتی خاله اش را نگاه میکند، خاله هم با لبخند کش داری او را همراهی میکند، نوید اما قرمز شده و اگر دوربین حرارت سنج کار بگذایم، از کله اش حرارت بیرون میزند)

+زحمت کشیدی خاله شرمنده کردید

(بعد کمی من من و محاسبه اینکه بگوید یا نگوید و بعد با صدا لرزان)

+دست شما هم درد نکنه ترانه خانم

*خواهش میکنم مراقب خودتون باشید


برداشت چهار:

(ترانه حال خوبی ندارد، یعنی اصلا رو به راه نیست، سرش درد میکند و رنگش سفید است، خاله لیلا هم تعریفی ندارد اما مدام اصرار میکند که ترانه هم همراه او و پدرش به خانه نوید اینها بیاید، خاله یک دست سفید پوشیده، ترانه هم همینطور، پدرش هم، راهی خانه نوید و مادرش میشوند. پارچه نوشته های بزرگ، دود اسفند، صدای حزین قرآن، ادم هایی با ظاهر جبهه طور با لباس سبز و خاکی و محاسن، روحانی مسجد و کلی آدم دیگر، از حیاط با مادرش وارد قسمت زنانه می شوند، خاله لیلا جلو تر میرود و وارد می شود، ترانه اما این پا و آن پا میکند، خاله لیلا که وراد میشود صدای جمع و گریه بلند و خواهرش که می شود مادر نوید، فضا را منفجر میکند، مادر نوید خاله لیلا را بغل میکند، ترانه نزدیک در میشود و آرام توی اتاق را سرک میکشد، نوید وسط اتاق خوابیده، مادر بالا سرش و خاله لیلا هم حالا کنار نوید، زانو های ترانه شل میشود و زمین میخورد)


برداشت پنجم:

فرض کنید این قاب متعلق به نوید داستان ماست و دارد از داخل قاب برای ترانه سرک میکشد، ترانه هم همین زاوبه دید تصویر است.










پ ن:

این مرد شدن تدرجی اقایان، میتواند دست مایه چندین رمان شود، فعالیت تدریجی دراماتیک

پ ن:

#خانه_تکانی

#قاب_ماندگار

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۰
مسیح
اینقدری گاهی اینجا سوت و کور میشه
که مثل این پیرمرد های هشتاد ساله میام
در دکونی (وبلاگ) که جنساش حداقل مال ده سال پیش رو باز میکنم
یه چهارپایه میذارم دم درش
و تا بعد از ظهر میشنم به عابرا نگاه میکنم :))
خیلی حس خوبیه








پ ن:
ترجیح میدم اگر به اون سن رسیدم (که ان شا الله نرسم) به جای نشستن توی پارک و حل جدول، دم در دکونم بشینم، یه جورایی اصالت یک مرد حفظ میشه اونطور، یه چیزی تو مایه های شیر شیره اگرچه پیر
پ ن:
*یه شعر از همایون شجریان این روزها زمزمه منه:
رفت آن سوار کولی
با خود تو را نبرده..
کاملش رو دوست داشتید گوش کنید...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۷
مسیح
آدم ها بزرگ که می شوند، انگار یک نفر همراه با بزرگ تر شدن آن ها یک گالن وایتکس دستش میگیرد و هر چه رقم سن بالاتر میرود او هم به همان میزان وایتکس بیشتری توی زندگی ادم میریزد.
یواش یواش هرچه بالاتر می روی میبینی زندگی ارام ارام رنگ پریده تر میشود، با تمام ویژگی هایش
دیگر نه زمستان ها زمستان است
نه تابستان ها و نه بهار ها
دیگر نه دم سال تحویل ها آن استرس خفه کننده کودکی هایت را داری
و نه اگر گوشه خانه هفت سین را نبینی کل خانواده را بسیج کنی که سفره ما کو؟
دیگر از هیجان عیدی ها خبری نیست
اصلا رنگ تعطیلات هم پریده
از لباس عید که اصلا صحبتی نکن
این وایتکس نم نم
رنگ همه چیز را پرانده
خانه مادر بزرگ
بچه گی هایمان اندازه استادیوم ازدی بود
بزرگ که شدیم و اعداد را یاد گرفتیم
تازه فهمیدیم خانه مادر بزرگ 70 متر بوده
کودکی ها، بابایمان بلند قد ترین مرد دنیا بود
بزرگ که شدیم دیدیم بابا نهایتا 174 قد داشته باشد
بچه تر که بودیم میشد با عیدی ها هزار جور نقشه کشید
اما حالا خرج تاکسیمان هم نمی شود
باور کنید حتی مزه پسته های داخل آجیل هم فرق میکرد!
تا این حد که حتی بعد از عملیات خوردنشان تازه میک زدن پوست هایش شروع میشد
حالا اما، بعد از رفتن مهمان ها ظرف آجیل ها دسته دسته خالی می شوند سر جایشان
بچه تر که بودیم، ذوق رفتن سفر عید ما را میکشت، اگر نمی رفتیم انگار عیدمان عقیم بود
حالا اگر همه چیز هم فراهم باشد کسی حال مسافرت رفتن ندارد

دوست عزیز وایتکس به دست
می شود دیگر نریزی؟
دارد رنگ از همه چیز می پرد!







پ ن:
به قول این شبکه مجازی ها
#فیلینگ_ضد_حال_و_آیه_یاس_خانی_و_ستاد_خراب_کردن_حس_و_حال_خوب_نوروز
پ ن:
تاثیر این وایتکس سطر های بالا
یعنی فقط عدد سالی که توش زندگی میکنی عوض بشه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۳
مسیح
هیچ وقت متوجه این حجم از پیچیدگی توی زندگی و برخورد های آدم بزرگ ها نمیشم
شدیدا سادگی و صراحت و راحتی برخورد بچه ها رو میپسندم
اونجوری آدم همش تو تلاطم


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۵
مسیح



شاید یه روز دوباره شد

دوباره برگشتم

دوباره رفتیم پشت دوربین

اون روز که نمیدونم

برای کار بزرگ تر

برای یه حرف تازه

وقتی که دیگه لازم نباشه منت کسی روی سر باشه

و مدام به افرادی که ثابت نشدن نیاز باشه خودتو ثابت کنی

ان شا الله اون روز میرسه

خدا هر چیز رو به موقعش به ادم میده






پ ن:

پشت صحنه فیلم کوتاه فراموشی

1392

کاملا خصوصی

با پول های خودمون و قرض از خانواده ها :)

پ ن:

یهو امشب یادم افتاد

رفتم عکساش رو مرور کردم، خاطرات مرور شد

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۸
مسیح