icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است


 

 

ساعت نزدیک4 من و پدرم در روبروی یک داروخانه با ماشین منتظریم،تا مادرم و برادرم که رفته اند تا نسخه ای را بپیچند
برگردند.

انگار نسخه ی منظور در داروخانه های معمولی پیدا نمیشد*.

خیابان کنار دست ما که خیابان همیشه شلوغی هم بود مثل اکثر روزها مملو از ماشین هایی بود که سرگردان و بوق زنان
راهی ناکجا آباد بودند.

در مدت زمانی که ما در آنجا توقف اجباری داشتیم که حدودا مدتی نزدیک به 5 دقیقه کمتر یا بیشتر را شامل میشد،حدود
هزاران درگیری لفظی توام با فحش در برخی موارد فحش ناموسی مشاهده شد و 4 یا 5 مورد نیز درگیری فیزیکی در حد کوبیدن به ماشین راننده منظور و یا آمدن تا دم شیشه راننده بخت برگشته و مورد خطاب قرار دادن وی با چشمانی وق زده شبیه چشمان شمر خوانان تعزیه که اگر آن حالت چشمان را در تعزیه به خود میگرفت، تو گویی که انقریب شمر است که در میدان جولان میدهد.

بعد از این قضیه با خودم فکر کردم که درد مردم این روزهای دور و بر ما این چیزهایی که خودشان و دیگران میگوند
نیست!

این که دلیلش چیست به خودتان و وجدان عزیزتان واگذار میکنم اما به چند مورد زیر توجه کنید خالی از لطف نیست و شاید
برای رسیدن به جواب کمکتان کند:

1.در محل تحصیل یکی از دوستان دانشجو پیش من آمد و بعد از باز کردن سفره دل گفت که دیگر نمی توانم تحمل کنم این زندگی را،این دوست متولد یکی از سالهای دهه هفتاد بود.

 

2.برای ملاقات یکی از دوستان به محل سکونتشان رفته بودم مدت زمان انتظار برای دیدنش را در کوچه شان سپری کردم در این حین موتوری از کنار من رد شد نا غافل چشمم به راکب موتور خورد، موتور رفت و دور گرفت، برگشت راست دماغ من ترمز کرد و در چشمان زل زد و گفت:

حرفیه!!!؟  (این جوان سبیل هایش هنوز در نیامده بود)

 

3.از دوستان دوره دبیرستان، کسی بود که گرایش شدیدی به کشیدن سیگار داشت.میخواستم با او صحبت کنم که سیگار را کنار بگذارد فهمیدم که او دیر مدتی است که به استعمال مواد افیونی نیز مبادرت دارد. دلیلش را پرسیدم گفت:این زندگی نکبتی اعصابم را خورد میکند! (این عزیز نیز جوان بود و جالب اینکه نه نان آور خانواده بود نه فقیر و نه....)

 

4.زورگیریی که چند وقت پیش رسانه ای شد 2تن از متهمانش متولد71بودند که یکیشان رفت بالای دار و دلم حسابی سوخت. جوان، دستی دستی مرد.

 

 

 5.خودتان هر موردی از این قبیل را که دیده اید در این جا جایگزین کنید!


.


.


.


پ ن 1:


این روزها برخی از داروها نایاب شده ولی مسولین محترم میگویند هست،خب وقتی آنها میگویند هست یعنی هست دیگر!

 

پ ن 2:

میخواستم متن رو تحلیلی کنم دیدم تحلیل اگه از خودتون باشه بهتره.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۳۶
مسیح


آدمیزاد کلا موجود جالبیست!

در ابتدا که چیزی نیست، ذره ایست در جمع ازداد.

بعد خداوند در بین آن همه ذره به او لطف میکند دستش را میگیرد، او را وارد چرخه حیات و تولد میکند.

ذره ای محلول در مایع است خداوند او را قوام می آورد، ورز میدهد، باز هم هنوز هیچ نیست!

بعد خداوند کم کم به او شکل میدهد، برایش ستون بندی ایجاد میکند آرام آرام استخوان شکل میگیرد و او هنوز هم هیچ نیست!

در مرحله بعد خدا نعمت را بر او تمام میکند از روح خودش در او میدمد.

این دیگر کمال نعمت های خداوند است و نمایانگر این موضوع که وجود ما امانتی است از جانب خدا!

یعنی کلا وجود و موجودیت ما در جهان اجاره ایست و صاحب خانه خداست!

و بعد از داخل رحم مادر به بیرون می آید و زار زار گریه میکند!

اینقدر ناتوان است که نمی تواند پشه ای را از روی خود بپراند، موضوعی به سادگی یک کلمه را هم نمی تواند مطرح کند!

جنبه کمدی تراژیک قضیه از جایی شروع میشود که همین موجود محلول در آب که خداوند او را شکل داد، بزرگ میشود در زمین خدا و با نعمات خدا و دانشهایی که خدا در نزد او به ودیعت نهاده به قول خودش اکتشاف میکند.

و چه واژه مسخره ایست اکتشاف، در حالی خدا بالاترین کشف کنندگان است.

بعد در علوم به اذن خدا پیشرفت میکند تا جایی که دیگر ادعای خدایی میکند در حالی هنوز در ساختن یک بند انگشت ناتوان است.

و بعد، از علوم خداوند ادوات جنگی میسازد و انبار میکند که در روز موعود بر علیه فرستاده خود خدا استفاده کند.

و چه ابلهی است این انسان!

(و نمیداند که: وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی)

و از آنجایی که خداوند بهترین آموزگاران است به انسان درس میدهد

ناگهان تکه سنگی معمولی به همان اندازه ای که در زمین هم پیدا میشود از آسمان به سمت تو می آید.

از همان دست سنگهایی که تو در لانه مورچه می انداختی

و تو فکر نکن که آن سنگ بزرگ است بلکه این تو هستی که کوچکی

و تو از دست همان مورچگانی که وقتی قطره ایی آب در لانه شان می افتد به گمانشان گویی سیلی عظیم جاری شده.

و آن وقت است که دیگر موشک ها و سامانه های دفاع هوایی و دیگر ادواتت به اندازه اسباب بازی هم بدردت نمی خورد، تو به مانند کودکان سخت ترسیده فرار میکنی و ناله میزنی!
و موشک های خداوند هیچ چیز نیست جز سنگ که ساده ترین عنصر هاست!

و چه عجیب موجودیست انسان که پند نمیگرد!


صم بکم عمی فهم لایعقلون



۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۰۹
مسیح