icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است



(تنها بر روی نیمکت وسط کادر نشسته در حالی که صدای زمینه آرامی به گوش میرسد از همهمه و شلوغی آدم ها و رفت و آمد ها، نیمکتی که او روی آن نشسته خالیست و فقط اوست که وسط آن نشسته)

+همیشه به فضا سازیات حسودیم میشد

_منم به صدات :) چطوری حاج امیر

+قشنگی صدام از خستگیه از هر چیزی کار بکشی خوشگل میشه، تو از صدات کارنکشیدی عوضش از مغزت چرا

_شلوغش میکنید همیشه، کدوم مغز، بیا بشین حاج امیر، رو نیمکت جا هست، صحن رو برات در بست گرفتم

(حاج امیر آرام کنار روح الله مینشیند در حالی که اطراف را نگاه میکند)

+هیچ وقت نفهمیدم تو فضا سازیهات چرا هیچ وقت مکان خلوت نیست، بقیه بچه ها همه چیز رو خلوت میسازن

_سلیقس، البته حرفایی هم داره این آدما به یادم میارن بعضی چیزا رو، که اهداف ما شخصی نیست، که همه چیز ما نیستیم و خیلی چیزهای دیگه

+برای من بین الحرمین :) خلوت و آروم البته بین الحرمین اختصاصی، دیوارای حرم ها رو برداشتم، وسط بین الحرمین که بشینی ضریح ها رو میبینی، بچه ها بعضا میان توش هیات میگیرن :)

_نوکر امام حسین بایدم (اتاق یادش) اینطوری باشه، منم اول اتاقم تو همون حال و فضا بود ولی عوضش کردم

+چقدر دوست داشتم طرح تو از کربلا رو ببینم..حیف... چرا عوض کردی؟

_یاد گرفتم هیچ چیز رو تنها نبینم، برای من همیشه همه چیز موازی، ولی بعضی چیزها ضریب داره، روز اولی که اومدم تو سازمان یه هدف داشتم، همیشه برای اون هدف جنگیدم

+ذهنی مثل تو اینکه یه هدف داشته باشه عجیبه :)

_میدونی حاج امیر، دنیا مثل میز غذای سلف سرویسه، فقط آدمایی میتونن از همه غذاها بخورن که یا معده بی نهایتی دارن یا اشتهای مثال زدنی، بقیه اسیر رنگ ها میشن و آخرش یا گرسنه میمونن یا حسرت زده..

+تو چی؟

_من فقط یه غذا رو انتخاب میکنم، میز رو جوری میبینم که انگار فقط همون سر میزه، اینطوری خیلی بهتره..

+هدفت چیه روح الله؟

_اینکه به اون بالایی برسم

(روح الله سرش را بالا میگیرد به سمت آسمان و حاج امیر هم کمی با ترس آرام سرش را بالا میگیرد، یک فضای موازی دیگر درست به همین قرینه روی فضای پایینی سوار میشود، صحن لبریز از آدم هاست به نحوی که روی هم دیگر مثل موج های دریا شده اند، شور و نشاط همه جا را گرفته و در میان آن همه جمعیت فقط اندازه یک خط به عرض دو سه نفر آدم خالی است، که در آن مردی عبا به دوش و نورانی جلو میرود در حالی که مردم بر سر او گلبرگ های گل و گلاب میریزند و دود اسفند لابلای گلبرگ ها در هوا میرقصد، پشت سر او شخصیت ها دیگری هستند و پشت آن ها سربازانی با لباس رزم، صحن لبریز از ذکر و شعار است حاج امیر همانطور که سرش رو به بالاست اشکهایش از کنار گونه ها جاری میشود و روح الله نیز با لبخندی اشک میریزد)

+تو اون بالایی، تو کجایی روح الله؟

_دعاکن تو صف باشم حاج امیر

+ایشالا..لعنت به ذهنت روح الله لعنت به ذهنت، کاش منم باشم

_لعنت به صدات حاج امیر یه بار دیگه بگو ایشالا






پ ن:

تخیلات ذهن بیمار 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۶ ، ۰۲:۳۷
مسیح

توی طول زندگیم

گاهی برای بعضی افراد و بعضی اتفاقات و جریانات و ...

پیش بینی کردم

از روی شواهد و کد ها و علائم

و همیشه از درست بودن پیش بینی هام ترسیدم

و میخواستم که حتی اگر به قیمت رد ادعای منم که باشه پیش بینی درست از آب در نیاد

ولی

متاسفانه عموما پیش بینی ها درست از اب در میومد

در مورد افراد، حرکت ها و جریانات

گاهی اینقدر درست که میگم

عه من این نوع برخورد رو قبلا جایی دیدم

وبعدا میفهم طرف قبلا سوژه پیش بینی من بوده


این روزها یکی از اون سوژه پیش بینی ها رو تقریبا هر روز میبینم

دقیقا مثل سناریو پیش میره






پ ن:

خدایا کمک کن داستان زندگی خودم بر اساس پیش بینی هام جلو نره

کمک کن خرابش کنیم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۹
مسیح

این قسمت زندگی رو دوست دارم

یک دفعه به خودت میای و میبینی نزدیک چیزی که میخواستی هستی

و این قسمت زندگی رو هم دوست ندارم

باز تو همون موقعیت به خودت میای و میبینی تا رسیدن بهش هنوز خیلی راه داری


این دور و نزدیک زندگی

گاهی نفس آدم رو میبره






پ ن:

از من به من نزدیک تر تو

از تو به تو نزدیک تر من

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۵
مسیح


یک:

حاج قاسم سلیمانی پشت بلندگو حاضر میشود برای سالگرد یک شهید آن هم در شرایط بعد از آزادی موصل و عقب نشینی های داعش در سوریه و عراق

دائم از نقش عراق و سوریه میگوید

از نقش مرجعیت عراق (آقای سیستانی) در پیشبرد مقاومت

میگوید ملت عراق و سوریه به گردن دنیا بابت کندن ریشه تکفیری ها حق دارند

دائم از لفظ ملت غیور و مقاوم سوریه و عراق استفاده میکند

و بارها تاکید میکند پیروزی ها ثمره مقاومت و تحمل مردم و رشادت دلاور مردان آن هاست.

دو:

در صدا و سیما و شبکه های مجازی خودمان و تیربون ها و صحبت های خودمانی مستقیم و غیر مستقیم به دفعات میگوییم

اگر حاج قاسم نبود، آن ها هم نبودند.


نتیجه:

#حاج_قاسم به عنوان یک فرمانده کار کشته و یک مدیر کارآمد

با توجه به شناخت عمیق از منطقه، فهم استراتژیک بالا و همینطور نگاه چند وجهی خود مدام تلاش دارد حضور و کمک جمهوری اسلامی ایران را در عراق و سوریه صرفا دوشادوش مردم و نیروهای مقاومت آن کشور ها تعریف کند و با تاکید بر توان داخلی آن ها به توانمندی آن ها برسد.

اما ما با بعضی تاکیدات بیجا، بعضا حتی درست و بعضا از سر جهالت و بعضا از سر دوستی و بعضا از سر شیطنت

تصویری به همسایگان و حلقه مقاومت و بیرون القا می کنیم که گویی ما در آن به دنبال تسلطیم و در پس حضور به دنبال انگیزه های ناسیونالیستی می گردیم.


نکته:

چند سال پیش

همزمان با پیشرفت های جبهه عراق، موج رسانه ای با تاکید فراوان حول محور #حاج_قاسم راه افتاد و در آن مخصوصا در داخل و مخصوصا بعضی دلسوختگان انقلاب در موضع اشتباه مدح #حاج_قاسم نشستند و دشمنان انقلاب به آن ضریب دادند و در عراق این تصور پیش آمد که ایران و سلیمانی به دنبال کسب اقتدار و نام و شهرت و تسلط در عراق حضور پیدا کرده اند.


نکته دو:

هر پیام و توییت و پست و حرف و ... ما پیام دارد

مراقب پیام ها باشید.


پ ن:

زنده باد ملت غیور و مقاوم و سلحشور عراق و آرزوی پیروزی کامل در این دفاع مقدس برای آن ها.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۶
مسیح



سال ۲۰۰۶
در خلال جنگ ۳۳ روز اسرائیل علیه حزب الله لبنان
وقتی اسراییلی ها سودای نابودی مقاومت را در سر می پروراندند و از زمین و آسمان حزب الله را بمباران میکردند و آن ها را محاصره کرده بودند
سید حسن نصرالله استراتژی جنگی حزب الله در برابر اسراییل را رونمایی میکند:
مفاجئات : غافلگیری
و بعد در خلال سخرانیی دیگر که در حال پخش شدن در شبکه المنار لبنان است سید حسن نصر الله بعد از چند جمله حماسی از اولین غافل گیری خود در برابر اسراییل رونمایی میکند
در حالی که موقعیت مکانیی را اعلام میکند و بعد تصویر ناوچه اسراییلی ساعر
و بعد انفجار آن در مقابل چشم همگان.
و بعد نصرالله اعلام میکند دیگر هیچ نقطه ای وجود ندارد که حزب الله به آن دسترسی نداشته باشد.
این اتفاق مخاطبان عادی و طرفدار حزب الله را نیز غافلگیر میکند
چه برسد به آن سوی مرزهای مقاومت و اسراییلی ها و دشمنان مقاومت.

مدل بالا یک همنشینی تمام عیار از چند بازوی نقش آفرینی تاکتیکی در میدان جنگ است.
دست دادن جنگ میدانی با جنگ روانی و تبلیغاتی
دست دادن صحیح رسانه و قاب و دوربین و دکوپاژ
با فن بیان و موشک لانچ شده و انفجار ناوچه مذکور
یک فیلم کوتاه زنده و مهیج با سناریویی بی نقص.
یک اقدام تبلیغاتی با تاثیر گذاری عالی و مهار ناشدنی.
تصور کنید
نصرالله اراده میکند
و چند ثانیه بعد موشک بر پیکر ناوچه مذکور مینشیند.
یک جورهایی مثل اجی مجی کردن که به لطف رسانه میسر شده.

قضیه را تا همینجا کات کنید🎬

روزی که از قضیه پاسخ غیورمندان سپاهی به ترقه بازی داعشی ها مطلع شدم
از راه یک پیام چند خطی تلگرامی بود
بعد یک سکوت خبری
باز چند پیام تلگرامی دیگر
بعد یک سکوت خبری دیگر
بعد کلیپ های مردمی پرتاب موشک در کانال های تلگرامی
بعد ادامه خبر در همان کانال ها
و بعد
یعنی بعد از طی کردن تمام این راه
زیر نویس و خبر
و بعدتر ها
تصاویر و گزارش
و بعدتر هایش
تولیدات ویژه و مربوط به این پاسخ

یک جای کار آنقدر میلنگد
که معلوم نیست تقصیر و کم کاری را باید گردن صدا و سیمای عزیز انداخت که گویا تا در برخی مسائل در حال تجربه آموزی است
یا گردن غیورمندان نیروهای مسلح که هنوز خیلی با پدیده ای به نام رسانه انس نگرفته اند و آن را بازویی قدرتمند فرض نکرده اند.
مشکل از هرجایی که باشد
دارد بد فرصت سوزی میکند
فرصت هایی که بعضا
چند سال بعد شاید دوباره تجربه شوند.

رسانه را کمی جدی بگیرید
فقط کمی
خواهش میکنم...


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۱
مسیح

یک وقت اگر مردم و کسی به سرش زد این نوشته های داستان شکل نیم بند ما را به خروجی برساند

بدانید 

اسم (شاهد غیر عینی) را برایشان می پسندم

گفتم شاید یک وقتی این اتفاق افتاد ولی کسی یادش نبود.




پ ن:

شب قدری التماس دعا

که محتاجیم به دعا 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۴
مسیح


روحانی و منش روحانی

از آن دست منش‌ها و نوع رفتار هایی است

که برای سطح کینه و تفرعن و خشونت و عصبانیت، هیچ سقفی قائل نیست. 

هر بار که از پس چالشی پیروز بیرون بیاید عصبی تر، متهاجم تر و قلدر تر میشود. 

حالا بعد از پیروزی (به هر قیمت) در انتخابات ریاست جمهوری اخیر 

نوبت تسویه حساب با افرادی است که به پوششی شدن برای او نه گفته اند.

روحانی رسما دیکتاتوری کوچک مطلقی را در گستره ریاست جمهوری خود فراهم کرده و روز به روز گسترشش میدهد.

دیکتاتوری که در آن وزیرانش رعایا را با زبانشان مشت مال میدهد و هر منتقدی را در دم خفه میکنند.

حسن روحانی بعد از هر پیروزی، به مثابه غول های فیلم های فانتزی بزرگ تر و خشمگین تر میشود. 

تنها راه مقابله با او

ایستادن در مقابل اوست.

البته این ایستادن 

به معنای ایستادن در مقابل جمهوریت نیست

بلکه به نوعی ایستادن در مقابل موانع جمهوریت و دموکراسی است.

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۸
مسیح
_اسمت چیست دختر؟
+کنیز شما سلیمه
_تا به حال کجا بودی؟
+زیر سایه شما، اما برادرم حسن سلطان اجازه نمی دهد خودم را به شما بشناسانم.
_چرا؟ از چه می ترسد؟
+نمی دانم... شاید میدانم و نباید گفت. سوآلم را جواب ندادید. چرا چنین میکنید؟ زیبا... چون دیوانگان..؟

میر مهنا، در اندیشه بود. سلیمه، کبوتری بود که چون قرقی بر او فرود آمده بود.
_ زیبا جون فرشتگان.... حکایتی است واقعا! پیش از تو، هیچ کس نگفته است که دیوانه وار دویدن زیباست... بی تابم سلیمه، بی تاب... اگر چنین نکنم و نریزم و سبک نشوم، کسی را به گناهی نه چندان گناه خواهم کشت. روحم در جسم جای نمیگیرد. شوق پرندگی دارم اما قدرت پریدن در من نیست. هنوز البته. یک روز، ای سلیمه، بدان به یقیین، که پرواز خواهم کرد_بر سراسر دریای فارس، که دریای من است...

سلیمه نشسته بود لب صخره.

+ساده میپرسم: صلاه ظهر، پاهای تان هیچ نمی سوزد؟
_دیگر از سوختن پا گذشته است. گفتی اسمت چیست؟
+سلیمه. سلیمه!
_انسان، از میان یک مجموعه سوختن، سوختن سخت را حس میکند، سلیمه! دیگر از سوختن پاها، دیری است که گذشته. قلب من می سوزد. مغز من می سوزد، روح من می سوزد.
دریای یک جماعت را پدرم میر ناصر تاجر و آن شیخ سعدون راهزن، حراج کرده اند و بیگانه به هیچ خریده است و برده است، و این وطن، صاحب ندارد که بپرسد ((چرا؟)).
آیا معنی سخنانم را می فهمی دخترک؟
_ خوب میفهمم امیر! نامم سلیمه است!




نادر ابراهیمی
کتاب:
بر جاده های ابی سرخ








پ ن:
دوباره به نادر خواندن رسیده ام و نمی توانم حتی دو کلمه بنویسم.
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۷
مسیح


96 و 4 قبل از آنکه درصدی دقیق باشد، یک نماد بود.

سرمایه داران بی درد و زالو صفت در مقابل مردم عادی و قشر مستضعف.

جدا از آن که دست مایه تمسخر سیاست مداران شد.

حالا این عکس مرا یاد آن صحنه ای از جنگ ها می اندازد.

که دشمن برای زهر چشم گرفتن از طرف مقابل بعد از کشتن

او را پشت ارابه میبندد و اسب را می دواند.

تا مردم ببینند و دیگر کسی جرات مقابله نکند.


بر فراز بی ام دبلیو چند صد ملیونی

تابلو دستش بگیرد و بگوید

۴ درصدی ها 

بزرگ تر از ۹۶ درصدی ها هستند. 

راست میگویند 

آنقدری بزرگ هستند که میتواند

درد خود را در دهان قشر متوسط بگذارند و از طریق حرف را تکثیر کنند.


امروز بعضی ها

مستضعفین و دردمندان را

بعد از کشتن

پشت ارابه های گران قیمت خود میبندند و در خیابان ها ویراژ میدهند.

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۹
مسیح

پشت موتور بابا نشسته بودم و داشتیم از خانه یکی از اقوام بر میگشتیم

موتور بابا پیچید در خیابان ولیعصر

خیابان را همان طور پایین می آمدیم

من

نگاه میکردم به خیابان های آرام

ماشین هایی که برای رسیدن به خانه گاز میدهند

بوق هم اگر میزنند فوقش برای پیچیدن ماشین جلویی در مسیر آن هاست

آدم هایی که در خیابان راه میروند

خانواده ها

موتور بابا رسید به میدان امام خمینی

باد به صورتم میخورد

ریش هایم را تکان میداد

صورتم قلقلکش آمد

دستی به ریش هایم کشیدم

و دستم را مشت کردم روی زانویم

انگشترم‌ را دیدم

دوباره سر را بالا آوردم

همان خیابان را دیدم

پر از جمعیت

پر از دود

آدم هایی که مثل زامبی بالا پایین میپرند

عربده میکشند

شعار میدهند

آتش میزنند

سنگ پرت میکنند

پلیس که یک طرف ایستاده

و سرباز ها با باتوم روی گارد‌ها ضربه میزنند

دوباره سرم را پایین آوردم

انگشترم را دیدم 

و به این فکر میکردم 

که روزی برای داشتن انگشتر توی دست کتک میخوردیم

دوباره سرم را بالا آوردم

خیابان خلوت خلوت بود

اثری از پلیس نبود

آدم ها تک و توک با خیال راحت قدم می زدند

سطل آشغال ها سالم بودند

صدای شعاری نبود

پیش خودم گفتم

من اینطوریش را بیشتر دوست دارم

یاد فردا شب افتادم، شاید هم پس فردا صبح

بغض چند هفته بود گلویم را گرفته بود

ضربان قلب و تیر کشیدن ها و سر درد ها و سرگیجه ها

همه اش تلنبار شده بود

یک دفعه دیدم گونه هایم خیس شد و تصویر تار

آن چند قطره اشک اخراجی را کنار زدم

به این فکر کردم

که بچه ها هر چه داشتند رو کردند

و آرزو کردم 

فردا و پس فردا و روزهای جاری خیابان ها و مردم همینطور بمانند

پدر پیچید

یک پراید بقل ما سبز شد

خانواده ای توی ماشین بود

پسر بچه ای داخل آن دست تکان میداد

داخل ماشین همه شاد بودند

موتور پدر از ماشین عقب افتاد

چشمم به شیشه عقب خورد و پوستر #سید

کمی خندیدم

باز به خیابان ها چشم دوختم

و زیر لب گفتم

خیابان ها را اینطور بیشتر دوست میدارم

بغض اما هنوز با من بود...




پ ن:

هر چه تو پسند کنی...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۸
مسیح