icon
ویژه نامه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۳ مطلب با موضوع «ویژه نامه» ثبت شده است




در میان آدم‌هایی که پا بر روی این کره خاکی میگذارند
عده کمی می‌توانند هم خوش استقبال باشند و هم خوش بدرقه
همانهایی که در حد فاصل بین استقبال و بدرقه تمام کاشته های ذهنی مردم از خودشان را پنبه نمیکنند.
کف و سوت های روز استقبال برایشان تبدیل به آه و حسرت روز بدرقه می شود
و شلوغی خیابان‌ها از رنگ سرخ گلها برایشان به یک دریای سیاه پوش عزادار تبدیل می شود.
هر تعدادی که روز استقبال منتظر دیدنشان بودند روز بدرقه چندبرابر با قلب هایی مالامال از اندوه پیکر آن ها را دنبال میکنند.
آن ها در واقع سرمایه محبت مردم را با رفتنشان چند برابر میکنند.

روح الله دوازده بهمن ۱۳۵۷ از تبعید برگشت تا در کنار مردم به دوران پسا طاغوت سفر کند
اما در ۱۶ خرداد ۶۸ راهی سفری شد که هیچ کدام از ما را یارای همراهیش نبود
امام ما را با خود نبرد...




پ ن:
ولم کنید بذارید برم پیش امامم...
پ ن:
اگر #سید_علی نبود
ما اولین مردمانی بودیم که سال شصت و هشت
#پایان_دنیا را به چشم می‌دیدیم.
پ ن:
#چند_برداشت_با_امام
#تشییع_بزرگ
#امام_خمینی
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۲
مسیح



فوتبال را دوست دارم

چون بازی اشک ها و لبخندهاست

بازی ما میتوانیم ها

معجونی از سیاست و اقتصاد و رسانه و هنر

بزرگترین تماشا کردنی جهان

فوتبال چیزی است فراتر از سینما، تکامل یافته تر از تئاتر

جدال قهرمان و ضد قهرمان ها

صحنه تقابل خیر و شر

جولانگاه حماسه ها

آفریننده درام ها و تراژدی ها

فوتبال زندگیست 

یک هدف که میتوان برایش تلاش کرد

یک ابر رسانه

که می‌تواند رسا ترین تریبون برای رساندن بزرگ‌ترین و حساس ترین پیام‌ها باشد

صحنه اعتراض به اشغالگری و استعمار و ظلم

فریاد زننده ی بغض های سیاسی

امید آفرینی برای مردم نا امید

موقعیتی برای تبلیغ دین!

رسانه ای سانسور نشدنی

فوتبال را دوست دارم

چون در آن غیر ممکن وجود ندارد

گاهی پا برهنه ها اسکناس های متحرک را شکست میدهند

فوتبال را نابینایان میبینند

ناشنوایان می شنوند

و لال ها فریاد می زنند

فوتبال دوراهی تصمیم هاست

طرف دار ماندن یا پشت کردن

ماندن اسطوره شدن یا رفتن منفور شدن

فوتبال دنیای تمثیل هاست

داستانی تکراری

اما هزار پایان


آن چیزی که در تصویر دیده می‌شود

تصویر دو بازیکن نیست

آن ها دو رسانه اند 

در اوج قدرت

دو رسانه

که دست بر قضا فوتبال هم بازی میکنند..






پ ن:

پسر محبوب مصری

این روزها لابلای گل ها و دریبل های دلبرانه اش

سود کاردکرد رسانه ایش را به سبد اسلام میریزد

فارغ از اینکه فردا چه می شود.

پ ن:

رسانه ای که کنترل بر آن

مقدمه کنترل بر جهان است

پ ن:

فوتبال جزو‌ زیباترین فیلم هاییست که تا به حال دیده ام، با اینکه جایی در لیست برترین های imdb ندارد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۲
مسیح



+نَنُم قلیه گذاشته بود، از صبح بوش مارِ دیوونه کِرده بود... ظهری که شهر ریخت بهمآ، خونه و قلیه و همه چی رو سپردیم دست خدا زدیم بیرون...

_ای تو روحت محمود!

حالا خونه که هیچ، قلیه رو سی چی ول کردی به امون خدا!؟

+کا ای که غصه نداره.. سر راه که داریم میریم میدون، یه دو دقیقه میرم خونه ما، قلیه رو می‌زنیم بعد گلنگدن رو میکشیم

_ها والا.. منطقیشم همینه

@محمود بسه دیگه لاف نیا! عقب موندین! بجنبین، تو خط آتیششونید!

+ای بچه تهرون اوا خواهری چی‌ میگه؟

کا اینجا شهر مُنه! دوست دارُم توش مثل شانزلیزه قدم بِزَنُم!!

حالا قاشق آوردی؟؟

_ها کا! مو مجهز اومدوم...




پ ن:

خوب شد خرمشهر دست دیپلمات ها نیافتاد...

پ ن:

عکس از استاد

@ bahram.mohammadifard 

آیدی در اینستا

پ ن:

#صداهاصداها

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۶
مسیح



حلیمه بانو داخل حیاط مشغول رسیدگی به وضع باغچه خانه است، زنی سی سال و جا افتاده با چهار فرزند

ناگهان درب خانه با لگد بچه ای هفت/هشت ساله باز میشود و پسرک دوان دوان خود را با باغچه میرساند و روی چمن و گل ها پایکوبی میکند و همه‌چیز را له میکند.

از بین درب نیمه باز خانه

شمایل یک مرد مسن به چشم میخورد با لبخند کش دار که نشانه ذوق کردن است، چشمانش را به پاهای پسر دوخته و رقص مرگ پسرک را روی گل‌های باغچه نگاه میکند، گویی مست شده.

حلیمه که انگار به دیدن این صحنه عادت داشته باشد، با چهره ای بی تفاوت، قیچی هرس را به بند شالش آویزان می‌کند و دست می اندازد زیر کتف پسرک و او را بلند می‌کند و تا دم درب خانه میبرد

بعد لگدی بچه را به سمت مرد راهی میکند.

پسرک تخس، خود را به پاهای بلند مرد می‌چسباند و در حالی که نعره میزند، با دست حلیمه را نشان میدهد.

مرد دستش را لای موهای پسرک میبرد و بعد با نگاهی که هنوز پوزخند دارد، حلیمه را نگاه میکند.

حلیمه قیچی هرس را از پر شال خود در می آورد و به طرف مرد میگیرد:

«پسرانم! جواب لگد پرانی های کودک تخست را خواهند داد...»

مرد که پوزخندش شکل خنده های عصبی به خود گرفته لب های بی رنگش‌را باز میکند:

«حرف زیاد میزنی حلیمه، هر روز همین را میگویی و من هر روز باغچه ات را ویران میکنم و این را هم بدان، به ازای هر لگدی که به کودک تخص من میزنی، او هار تر میشود!»

کودک از پس پاهای مرد، چهره اش را به سمت حلیمه برمیگرداند و دندانش هایش را نشان میدهد.

حلیمه نگاهش را از صورت کودک میدزد و به داخل خانه بازمی‌گردد و در چهار چوب همزمان با بستن درب، با صدای بلند می‌گوید:

«پسرانم راه رسم جنگیدن با سگ‌ هار را بلدتر هستند!»

درب را میبیند

نفس عمیقی میکشد

بیلچه و بذر را برمی‌دارد و دوباره به سمت باغچه می رود

بذرها را می‌کارد

در حالی که زیر لب می گوید:

«پسرانم! جواب لگد پرانی های کودک تخست را خواهند داد...»



پ ن:

مادربزرگ عزالدین

#فلسطین

#القدس_عاصمة_فلسطین

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۱۴
مسیح


همیشه در سناریو های ذهنیم برای آزادسازی قدس و نابود کردن #اسرائیل دنبال لوکیشنی می‌گشتم
که همه شان به آن پناه بیاورند و بتوان با هم گیرشان آورد.
لوکیشنی که یکی از اهداف حمله باشد
حالا پیدایش کردم
عکس هایش را به خاطر میسپارم
و تک تکشان را در سناریو ها وارد میکنم

میدانی
آزاد سازی #قدس
بدون فتح سفارت #آمریکا 
مزه نمی‌داد
یک جوریی بود
انگار که کار ناقص میماند






پ ن:
مراقب باش جا نمانی...
پ ن:
مسیرم از حرم است
قدس را هدف دارم
پ ن:
جای عزالدین خالی
برای دیدن این روزها 
#فلسطین
#غزه
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۶
مسیح



به صدای دریا گوش کن...




پ ن:
برای باریدن کمی دیر است باران...
قبول کن
دیر...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۷
مسیح


راست میگویند

آدمیزاد بنده عادت هاست

مثلا همین امشب

در جا مهری حرم دنبال تربت کربلا میگشتم...





پ ن:

عادت نمی‌کنیم...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۶
مسیح


فوتبالیست های خارجی را ببین

نسل قدیمی ها را

بدنشان هنوز جوری مانده 

که تو فکر می‌کنی اگر همین الان لباس ها را بکنند و بیایند وسط زمین

حریف امروزهای ما میشوند

ولی فوتبالیست های خودمان را نگاه کن

همان نسل ستاره های قدیمی

اگر حافظه ات از بین برود

فکر می‌کنی آن ها هیچ نسبتی با فوتبال نداشته اند

شکم های بزرگ

بدن های افتاده

مثل پیر مرد های مردنی

این فاصله حرفه ای بازی کردن با حرفه ای زیستن است.


حال و روز اوایل انقلاب را ببین

قدیم تر ها را

جوری بودیم

که فکر تو میکردی هر لحظه آقا سر برسد، آماده ایم تا تمام و کمال بپذیریمش

اما امروز را نگاه کن

به خودمان 

به قیافه هایمان

شبیه تر به هر قوم دیگری

این فاصله بین انقلاب کردن با انقلابی زیستن است.





پ ن:

برای بدن های تنبل ما انقلابی زندگی کردن درد ناک است

درست مثل همان وقتی که بعد از چند سال ورزش نکردن

یک دفعه فوتبال بازی کنی

و بعد تا یک هفته کوفتگی بگیری.

پ ن:

کلاه آرمان‌هایتان را محکم بچسبید.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۹
مسیح
خستم مرتضی
خیلی خستم




پ ن:
حیف آسفالت های تهران مین نداره..
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۵
مسیح


+کاغذ قلم به دست داری... می نویسی؟

_نه، سیاه میکنم جناب

+چه چیزی را؟

_کاغذ ها را، دفاتر را

+این سیاه کردن ها سودی هم دارد؟

_نه جناب، بیشتر شبیه جنون است، سفیدی کاغذ ها اذیتم میکنند

+جنون بد است، اما مجنون خوب است، جنون داری یا مجنونی؟

_جنون، فکر میکنم جنون دارم جناب

+جنون بد است، جنون دیوانگی است، دیوانگی ابتر است

_شما جنون دارید یا مجنونید؟

+من مجنونم پسر

_فرقی هم میکند؟ جنون با مجنون؟

+صد البته، مجنون جنونش را مهار میکند، افسار میزند، جنون موتور محرک مجنون است

_تا به حال اینطور نگاهش نکرده بودم

+مگر تو تا به حال نگاه هم میکردی؟

_با تفاسیر شما، نه جناب، کور بودم

+البته کور بودن هم خوب است، کور باش ولی علیل نه...

_کور باشم ولی علیل نه...

+مجنون شو تا دیگر جان درختان بی زبان را نگیری، بلدی مجنون شوی؟

_فکر نکنم جناب

+فکر نکن پسر، تلاش کن! بلدی تلاش کنی؟

_فکر کنم جناب..

+بازهم فکر کردی.. مجنون شو پسر... تا وقت هست مجنون شو، جنون تباهت میکند

_چشم‌جناب مجنون میشوم.. راستی اسمتان؟

+نادر.. ولی تو همان مجنون صدایم کن..





پ ن:

تولدت مبارک موجودِ نادرِ قابل ستایش

#نادر_ابراهیمی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۳
مسیح