icon
ویژه نامه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۳ مطلب با موضوع «ویژه نامه» ثبت شده است

چند ساعت مونده به ضبط

و چند دقیقه تا اذن

صدای من رو از دفتر یک دوست میشنوید

بچه ها خوابیدن برای فردا آماده بشن

اما ذهن من برای خوابیدن خاموش نمیشه

هنوز در حال اضافه کردن و کم کردنه

وسواس

کلا چیز خوبی نیست





پ ن:

استرس لازم است اما نه تا این حد

پ ن:

اعتراف میکنم امروز روز سختیه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۶
مسیح

در ظاهر کلام راحته

هر وقت اذان گفتن از کارت دست بکش

اما در عمل

انگار جابه جا کردن کوهه!

هر وقت اذان دادن از کارت دست بکش!!


ای کاش بشه که

هر وقت اذان دادن از کار دست بکشم

چه از کار

چه بیکاری

چه هر چیز دیگه ای




پ ن:

این پست تحت تاثیر یک کامنت خوبه

خدا به ما این توفیق رو بده که غیر از فضای حقیقی در فضای مجازی هم تاثیر بگذاریم

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۹
مسیح
گفت:
خوشم میاد کم کم مرگ بر آمریکا داره میشه آی لایو یو اس آآ!
بوی جنرال موتورز و مک دونالد و کلی موهبت آمریکایی دیگه تو دماغم پیچیده!
گفتم:
خوشحالی؟ نه؟
گفت:
آره، چرا نباشم، تازه شدیم مثل آدمای متمدن، بابا دوره حصار کشیدن و مرگ بر این و اون گفتن گذشته مستر!!

گفتم:

میدونی من چه وقت خوشحال میشم؟

گفت:

نه!

گفتم:

اون موقعی که پوتین نجس سربازاشون به اینجا رسیده و یک روزی میان با لگد در خونتو میشکنن و بعد یه فس کتک میارنت تو حیاط خونت و دستا و پاهات رو میبندن به درخت بعد میرن سراغ ناموست که اون غلطی که نباید رو بکنن

بعد منو دوستای مقاومت برسیم و از پشت همشون رو قیچی کنیم و بعد بیام تو چشات زل بزنم و بگم:

بچش از این طعام امریکایی!!

ولی حیف...

حیف که اگر بزاریم کار به اینجا بکشه اون دنیا باید جواب گو باشیم!

پس بی صدا میریم کیلومتر ها اونورتر روی خاک میفتیم که توی احمق اینجا از موهبت نجاسات آمریکایی و آرزوی متمدن شدن حرف بزنی!

گفت:

اینا همش تولیدات مغز متوهم توعه!!

گفتم:

اون عراقی که به ناموسش از بزرگ تا کوچیک جلوی چشماش و دستای بستش تجاوز شد و پیر شد هم به همین فکر میکرد!





پ ن:

من مرده و شما ها زنده

حتی اگر حاضر شویم که شرافت و غیرتمان را هم زمین بگذاریم و دربسته تحویل آمریکایی ها بدهیم، آن ها به هیچ وجه نسبت به حمله به ایران صرف نظر نخواهند کرد!

خاک این زمین چیزی دارد که آن ها مصرند به توبره اش بکشند!

پ ن:

من مرده و شما زنده

اتفاقا بدی خواهد افتاد اما سرانجامی خوش خواهد داشت...

پ ن:

حالا ماندم این متن را توی اینستا گرام بگذارم یا نه

عادت ندارم برای مخاطبان آنجا روضه باز بخوانم!

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۱
مسیح


حاج عباس! جمع کن بار و بندیل و بیا بریم جون من..

_(سکوت)

الو اخوی با شمام

_(سکوت میکند و به جلو نگاه میکند)

(بهنام با صدای بلند و شمرده و شمرده این ها را میگوید)
حاج آقا عباس فرمانده دسته بی کله ها, با شمام! میگم جمع کن وردار وسایل رو بریم, بسه هر چی موندی,بکن از این توپ قلقلی بزرگ...

_(عباس اشک توی چشمانش جمع شده اما لبخند به لب دارد,همچنان سکوت میکند)
.
(بهنام میرود روی سن کنار دست سخنرانی که دارد خاطره میگوید و با دستش خطاب به او میگوید):
برادر گرامی من خودم اینجا سر و مر و گنده وایستادم شما از ما خاطره میگید؟!
ملت داره خالی میبنده هااا

_(عباس حالا از شدت خنده تکان ها ریزی میخورد اما همچنان اشک به چشم دارد و سکوت میکند)

(بهنام از سن پایین می آید و پیش محسن می رود, با لحنی آرام میگوید):
بابا حاج عباس چی میخوای از خدا که نگرفتی هنوز
راضیی منو بچه ها رو هر هفته پنجشنبه بکشونی تا اینجا؟؟!
ده مومن پاشو بریم دیگه..

_(عباس همینطور که روبرو را نگاه میکند آرام زیر لبی خطاب به بهنام میگوید):
اینا نمیتونن ببین تورو,منم باهات صحبت کنم میشم دیوونه،تا همینجاشم این خنده ها کار دستم داده، برو اذیتم نکن

چه عجب حاج آقا زیر لفظی میخواستن مبارکه
(شروع میکند به کل کشیدن)
نه به اینکه این دوتا پارو زود فرستادی اون ور جا بگیرن, نه به اینکه الان بیست و خورده ای سال دل نمیکنی, ده بابا پاشو بیا اونجا دسته صاحاب نداره بچه ها دایم تو بهشت مشکل درست میکنن حراست بهشت حساس شده رو داستان...

_(عباس اینجای جمله خنده صداداری میکند اما سریع به سرفه ختمش میکند, اطرافیانش به او خیره میشوند) :
خدا نکشتت بهنام پاشو برو اینجا ابرو برام نذاشتی, اون دوتا پارو دادم که اینجا حواسم پرت چیزی نشه,یکم کار دارم اینجا و الا منم دلم رفتن میخواد, پاشو برو من خودم زنگ میزنم حراست جنت حل میکنم قضیه رو

باشه حاج عباس،این سری هم مارو پیچوندی ولی خدایی هفته بعدم همینجام
(آرام پیشانی عباس را میبوسد و بعد آرام آرام دور میشود و صدایش را بلند میکند و در حین رفتن میگوید) :
ولی اون قضیه حراست بهشت جدیه هااا, کار از تلفن گذشته بچه ها پیچ آبگرمکن جهنم رو ور رفتن باهاش, کار رسیده دفتر ریاست بیایی باید چند سالی جواب پس بدی

_(عباس روبرو را نگاه میکند و پشت دستمالی که جلوی دهان گرفته حسابی خنده میکند و اشک های چشمش را پام میکند)


بهشت زهرا1392


پ ن:
تقدیم به روان پاک حاج عباس وکیل زاده عموی@61_hejri , جانباز شیمیایی سر افراز جبهه های دفاع مقدس که دیروز بلاخره به دیدار معبود شتافت
پ ن:
عکس برای پیرمرد جانبازیست که توی بهشت زهرا کار میکند و شاید شخصیت بزرگیست خلاصه من عکس بسیار از او گرفتم آن روز

و متن خیالیست...

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۳
مسیح

آقای فابیوس خیلی ممنونیم که شما دعوت مارو برای شرکت در برنامه خندوانه قبول کردید,امیدوارم لحظات خوبی رو داشته باشید

_
(درحالی که میخندد)
ممنونم من از شما تشکر میکنم که من رو دعوت کردید,مردم ایران واقعا مردم مهمان نوازیند

لطف دارید,امروز تو برنامه آیتم های مختلفی رو براتون در نظر گرفتیم قطعا شگفت زده میشید

_
من عاشق سوپرایزم, بی صبرانه منتظرم

خب اقای فابیوس الان که تو ایرانید چه حسی دارید؟

حس,گفتید حس! واقعا غیرقابل توصیفه,من ایران رو خیلی دوست دارم,حالا که کدورت ها و سوتفاهم ها کنار رفته و ما اینجاییم واقعا خوشحالم, اینکه ایران داره با دنیا تعامل میکنه برای من خیلی حس عالی رو به همراه داره

(مجری برنامه سوالاتی را مطرح میکند و فابیوس نیز با خنده و خوشحالی پاسخ میدهد,تا اواخر برنامه که مجری سوپرایز آخر خود را رو میکند)

آقای فایببوس حالا که کمی باهم صمیمی تر شدیم میتونم شما رو لوران صدا کنم؟

_
اوو حتما ما دیگه حالا باهم دوستیم,خوشحال میشم

خب,لوران برای آخرین سوپرایز برنامه امروزمون آماده ایی؟!

_
واای خدای من, چه استرسی دارم,اره امادم حتما! با کمال میل

خب پس همه باهم تا سه بشمریم
یییک دووو سههه
(صدای جمعیت تا سه را میشمرد و بعد صندلی ها تماشا گران به کنار میرود و ده نفر از پشت جایگاه در بین دود وارد استدیو میشوند از سنین مختلف و می آیند تا روی سن روبروی لوران بایستند)

لوران میدونی اینا کین؟

_
آآ سوال سختیه, این یه نوع بیست سوالیه؟ (خنده)
.
آره لوران یه چیز تو همون مایه ها,خب شروع کن

_
آآ گروه آوازن؟

نه

_آآ گروه حرکات نمایشی؟؟

نه

(لوران بیست سوال خودش را غلط میگوید و بعد مجری رو به او میگوید):

نمی دونی لوران؟

_
نه واقعا گیج شدم...

وقتشه در کنار گیج شدن شرمنده هم بشی..

_
منظورت رو نمیفهمم...

ایناها همون کسایین که با خون های آلوده ای که تو بهشون دادی ایدز و هپاتیت گرفتن و اون بچه ها هم فرزنداشونن لوران, چطور به یاد نمیاری؟؟

_(لوران یک دفعه سفید و میشود و عرق از پیشانیش جاری,پاهایش را مدام تکان میدهد و با دستمال کاغذی دستش بازی میکند)
فکر میکنم دیگه برای امروز کافی باشه,من واقعا خستم...

لوران برای پایان برنامه ازت میخوام ده ثانیه به چشماشون نگاه کنی, مردم این ده ثانیه رو میشمرن,شروع شد

(لوران با شروع این ده ثانیه در ثانیه سوم با استرس از روی سن پایین می آید و از کادر خارج میشود, مجری هم با لبخند تلخی خداحافظی میکند)





پ ن:

لوران فابیوس وزیر امور خارجه فرانسه که سالها پیش عامل ورود خون های آلوده به ایران بود و عامل ورود ایدز و هپاتید

پ ن:

ای کاش میشد...

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۱
مسیح

(تق تق تق...)_
صاب خونه..مهمون نمیخواید

(صدایی از پشت دیواره های چوبی و گرفته)
بفرما اخوی تاره اومدم تو نشستم..داریم اماده حرکت میشیم, امرت رو بگو

شما بیا بیرون عزیز من..این وضع اکرام مهمونه؟ یه تک پا بیا بیرون

(همان صدا با همان حالت)_
بگو برادر..میشنوم انصافا سخته بیام بیرون دوباره بگو میشنوم

عجب آدمی هستیا..عزیزم میگم بیا برون کارت دارم

صدایی از پشت دیوار های چوبی دیگر کنار دست فرد می آید و اعتراض میکنند و به او میگویند:) آقا یه دقه برو بیرون دیگه تنبلی نکن

_باشه آقا باشه,خودتون بیاید بیرون خب ای بابا
(با ضربه ای درب چوبی را کنار میزند و از تابوت بیرون می آید با دیدن چهره پشت درب تابوت از خوشحالی منفجر میشود)
جانم بفرم.... عه حاجی شمایی که؟؟!
خوب مومن یک کلام میگفتی منم مومن خدا,بچه ها بیاید برون حاج مهدی اومده پاشید ببنید فرمانده اومده...

(باقی بچه ها با ضربه ای درب تابوت های چوبی را با عجله کنار میزنند و با جستی بیرون میپرند)
بابا حاج مهدی خب خط بده بشناسیم خب..
رحیم بیا حاج محسن اومده بیا...
و صدای باقی بچه ها...

سلام بچه ها..سلام سلام...
(احوال پرسی حاج مهدی با بچه ها)
بچه ها نیومدم وقتتون رو بگیرم, باید اماده شید برید بین مردم
یه سوال اومدم بپرسم برم

_حاجی بکم بمون پیشمون اینا مراسمشون تاخیر داره از صبح ما اینجاییم حاجی وایسا یکم روی ماهتو ببنیم

نه هادی جان باید برم یه سوال میپرسم میرم بعدا میام پیشتون

_بپرس حاج مهدی شما صدتا سوال بپرس..

این سری رو که چشم گردوندم نبود...خبر نداری سری های بعد میارنش یا نه؟

_کی رو حاج مهدی؟!

(با لحنی آرام با کمی استرس)
حمید رو میگم...مجنون..

(رنگ هادی بر میگردد و به لحظه ای قرمز میشود,باقی بچه ها ارام از کنار مهدی و هادی دور میشوند و سمت تابوت ها میروند,مهدی نگاهی به باقی بچه ها می اندازد،هادی با دست پاچگی بحث را عوض میکند و میگوید)
_حاجی راستی اون عملیاتی بود که

(مهدی چشمانش را به زمین میاندازد کمی بلند میگوید)_
بحث رو عوض نکن هادی!
سوال من رو جواب بده..همین

(هادی جا میخورد و سریع میگوید)
_من چه میدونم حاجی خودت که اون بالا پارتی داری بپرس دیگه,من از کجا بدونم
(برمیگردد جست بزند توی تابوت که مهدی مچ هادی را میگیرد)

حالا حالاها نمیاد نه...؟

_نمی دونم حاجی یه برنامه هایی براش دارند..من از کار بالاییا سر در نمیارم
(اشکی از گوشه چشمان محسن پایین می آید با استینش سریع اشک را پام میکند و میگوید)
اون روز همه گفتیم برش گردون خودت نخواستی...

مهدی ارام دور میشود

_حاج کهدی کجا میری قربونت برم بابا خدایی نمیدونم!

مهدی به راهش ادامه میدهد..

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۶
مسیح
آنان که هنوز بر این باورند و تحلیل مى‏ کنند که باید در سیاست و اصول و دیپلماسى خود تجدید نظر نماییم و ما خامى کرده ‏ایم و اشتباهات گذشته را نباید تکرار کنیم و معتقدند که شعارهاى تند یا جنگ سبب بدبینى غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً انزواى کشور شده است و اگر ما واقعگرایانه عمل کنیم، آنان با ما برخورد متقابل انسانى مى‏ کنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمین مى ‏گذارند، این یک نمونه است که خدا مى‏ خواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز «آیات شیطانى» در این زمان اتفاق بیفتد و دنیاى تفرعن و استکبار و بربریت، چهره واقعى خود را در دشمنى دیرینه ‏اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده ‏اندیشى به درآییم و همه‏ چیز را به ‏حساب اشتباه و سوء مدیریت و بى تجربگى نگذاریم و با تمام وجود درک کنیم که مسأله، اشتباه ما نیست بلکه تعمد جهان‏خواران به نابودى اسلام و مسلمین است. روحانیون و مردم عزیز حزب اللَّه و خانواده ‏هاى محترم شهدا حواسشان را جمع کنند که با این تحلیلها و افکار نادرست، خون عزیزانشان پایمال نشود.

صحیفه امام، ج 21، ص 291





پ ن:
صحبت هام زیاده
منتها فعلا فقط صبر میکنم، تا این کوه یخ که کمتر از یک چهارمش روی آبه کمی خودش رو تو قسمت کم عمق ساحل نشون بده..
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
مسیح

میان مهمانی سرش را پایین انداخته بود بین آن همه صدای شدید تکان نمیخورد و به فرش خیره شده بود

چهره اش درهم و شکسته

بین آن همه صدا یک کسی گفت:

عه راستی امشب شب احیاستا!

یک دفعه انگار یکه خورد، سرش را بالا آورد

یک سوزش ناگهانی یک دفعه تمام مویرگ های قرمز چشمش را درنوردید تا به مردمک رسید

حاصل این واکنش اشک شد

اشک از گونه جاری شد

چشمانش را بست

نفسی عمیق کشید

لبخندی زد

و بلند شد....




پ ن:

شب های قدرتان حقیر را از دعای خیر بی بهره نگذارید، محتاجم و محتاجم و محتاجم و محتاج

پ ن:

چه دنیاییست دعای مجیر

پ ن:

فکر میکنم فرآیند اشکهای ناگهانی همین باشد، سوزش از عمق دل تا مویرگهای چشم و بعد اشک

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۶
مسیح

که میگوید ما اشرف مخلوقات عالمیم وقتی تو آنجا روی سقاخانه دنج مینشینی و هر صبحت را با سلام به امام رئوف آغاز میکنی! 
اصلا بیا با هم معامله ای کنیم کبوتر 
اشرف مخولقاتی من برای تو 
و آن دنج تو برای من! 

کم مبلغی نیست؟ 

میدانی پینوکیو برای آدم شدن چه مشقت ها که نکشید؟

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۱
مسیح

دریافت
حجم: 25.8 مگابایت
توضیحات: عزالدین

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۵
مسیح