icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است


نشسته بودیم پشت میز های دو نفره مان

مدرسه ام را تازه عوض کرده بودم

اولین باری بود که در یک دوره تحصیلی مدرسه تغییر میدادم

سال سوم راهنمایی

زنگ انشا بود و به میز دبیر چشم دوخته بودم

متعجب و نگران

علیرضا گفت:

چته چرا اینجوری نگاه میکنی؟

با نگاهم حواسش را متمرکز کردم روی قسمت پایینی میز دبیر، جایی که پای دبیر معلوم بود و گفتم:

یه پا بیشتر نداره!!

علیرضا پقی زد زیر خنده و من هم لبخندی زدم

دبیر قیافه اش در هم رفت و تذکر سختی داد و بعد یک دفعه دیدم پای او دوتا شد، آن یکی پا را روی پای دیگر انداخته بود.

این اولین برخورد من با آقای صالحی دبیر ادبیات سال سوم راهنمایی مدرسه میقات علم بود.

آقای صالحی مردی بود کوتاه قامت

کمی گوژ پشت

با صورتی استخوانی و دماغی بزرگ و کشیده یک جورایی مثل صورت ژرار دوپاردیو بازیگر معروف فرانسوی

صدایش کمی شبیه به استاد الهی قمشه ای بود

و همیشه آستین پیراهنش را بالا میداد و تند و ریز راه می رفت.

تسلطش بر ادبیات در حد دانشگاه بود و او این تسلط را بی دریغ با ما تقسیم می‌کرد.

من که بودم؟

یک نوجوان بی حال که تازه وارد محیط جدیدی شده بود و با اینکه ادبیات را دوست داشت ولی عاشقش نبود

و با اینکه گاهی می نوشت ولی پیشه اش نبود


فضای انشا خوانی های کلاس آقای صالحی

مثل ساعت های خموده انشا خوانی قبل نبود

فیلم انجمن شاعران مرده را دیده بودید؟

هیجان کلاس همانطور بالا بود

کسی از خواندن انشا کناره نمی‌گرفت و کسی هم نبود که ننویسد

بازار نقد های بعد از خواندن از خود انشا ها داغ تر بود و خود آقای صالحی هم همیشه استادانه به نقد نوشته های صد من یک غاز بچه ها می‌پرداخت

این فضا آتشی در وجود من راه انداخته بود که گویی قبل از آن یک شعله کوچک زیر خروارها خاکستر بود.


زیر اولین انشای من جای دو خط نقد و تقدیر او جا باز کرد و بعد از آن دوره طلایی من و آقای صالحی به مدت کمتر از یک سال شروع شد.

دوره نوشتن ها و نقد کردن ها

شنیدن و گفتن ها

شعر و داستان گوش دادن ها

و آشنایی با ادبیات جهان

دوره ای که مسیر زندگی من را به سمت دیگری برد و من را متوجه به چیزی در وجودم کرد که خودم خیلی واقف به آن نبودم.

دوره ای که اگر نبود نمیدانم امروز کجای تعاملات دنیا ایستاده بودم


خبر ندارم این روزها

آقای صالحی کجاست و چه میکند

و آیا فرد یا افراد دیگری مثل من را شعله ور کرده یا نه

اما می‌توانم به شما و خودم بگویم

در سال جدید یا سعی کنیم آقای صالحی زندگیمان را پیدا کنیم

یا اگر می توانیم آقای صالحی زندگی کسی شویم

خسته شویم از این همه خنثی بودن

خنثی زیستن

شعله ور نشدن




پ ن:

زیرخاکی خانه تکانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۲۰
مسیح

بلاخره در بین کانال های تلگرامی 

یک کانالی رو پیدا کردم

که وقتی ببینم داخلش مطلبی پست شده

با علاقه و میل برم‌ سمتش و سعی کنم از دستش ندم...




لینک:

روچَک


پ ن:

خوبی رسانه ای مثل تلگرام و ابزاری مثل کانال، راحتی در به اشتراک گذاشتن یک مطلب

اینکه به جز ما بقیه هم که با فضای ما بیگانن بتونن با به اصطلاح فوروراد کردن های ما از اون مطلب استفاده کنند.

از فوروارد کردن مطالب خوب و گزیده دریغ نکنید

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۱
مسیح

+یادته بچه بودیم وقتی بستنی می‌خوردیم اونقدر آروم می‌خوردیم تا دیر تموم بشه و دل بقیه آب بشه؟

_آره..

+کاش میشد با لحظات خوب زندگی هم همین کار رو کرد، آروم زندگیشون کرد...




پ ن:

سلام علیکم 

عذر خواهی بابت دوران غیبت 


۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۵
مسیح




مدت زمان: 48 ثانیه 



به نظرم بازیگر

نه دیالوگ هایش را خوب حفظ کرده

و نه حتی چند بار قبل از روی صحنه رفتن آن را تمرین کرده

در ادامه حس یک آدم معترض را هم نمی تواند درست دربیاورد

حالتش آنقدر ذوق زده و هیجان زده است که گویا همین الان میخواهد یک خبر مهم به حضار بدهد خبری که برای خودش هم خوشحال کنندست

تاسف در چهره اش نیست 

بغضی نمیکند

و حتی شکسته گی در چهره اش دیده نمیشود

دیالوگهای او هم دیالوگهای درستی نیستند

یعنی قبل و بعد ندارند

خیلی یک دفعه ای و بی مقدمه هستند

مخاطب از خودش میپرسد

چرا اینجا؟

چرا الان؟

و چرا اصلا این حرف ها؟

نقش مکمل او هم ناشیانه بازی میکند

لبخند ملیح تمسخر گونه ای دارد 

و از گوشه چشم او را نگاه میکند

اثری از همدردی دیده نمی شود

تازه با همان حالت، دیالوگ های همبازیش را نیز اصلاح میکند!

در کل کار نه سناریوی درستی دارد

نه دیالوگ های مناسبی

و از همه مهمتر نه بازی درستی

کارگردان هر که بوده

از این بازیگر های کار درست، بازی بدی گرفته

در کل میتوان گفت:

این اعتراض اصلا درنیامده

یک اثر که در بهترین حالت شاید ترحم برانگیز باشد







پ ن:

#لیلاحاتمی برای من آدم قابل احترامی بود

نمیدانم چرا ولی فکر میکردم آدم سنگین و باوقاری است

در ذهنم همیشه با فیلم های لیلا و ارتفاع پست و رگ خواب تحسین شده بود

ولی این فیلم و این رفتار...

نمیدانم شاید خودش هم خیلی راضی به کاری که کرده نباشد

پ ن:

مخاطب خارجی این فیلم فکر میکند

مانی حقیقی و لیلی حاتمی وقتی به ایران برگردند یا اعدام میشوند یا در خوش بینانه ترین حالت زندانی و ممنوع از کار

بنده خدا ها نمی دانند که این ها حتی پرکار تر هم میشوند :)

پ ن:

اولین درس خانه های همه ما این بود

حرف خانه چه خوب چه بد

به بیرون خانه درز نکند

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۱۲
مسیح



+ضرر کردیم محمد حسین..ضرر کردیم.. هی بهت گفتم تا راه سوریه و عراق بازه بیا بریم

بستن درو..

_چی چی میگی، بستن درو بستن درو!

خدا مگه درو رو بنده هاش میبنده؟؟

+شعار نده محمد.. سعید رفت، مجتبی رفت، کاظم رفت.. من و تو موندیم حالا تو این سرما مثل سیخ وایسادیم جلو یه مشت احمق سیبیلو..چی دادیم چی گرفتیم؟

_تو دردت این که حتما تو سوریه و عراق شهید شی؟ مثلا اگه امشب اتفاقی برات بیفته راضی به شهادت نیستی؟

+دفاع از حرم بی بی کجا این کجا؟

_داداش جون، کسی درِ شهادت رو روت نبسته، تو برو سمتش اون باز میشه، راهی که تو میری چیز دیگست، گردن خدا ننداز چیزی رو

+نمیفهمی چی میگم محمد حسین نمیفهمی!

@وسایلتون رو بردارید یه خیابون میکشیم جلو!! راه بیفتید!

# حاجی تجهیزات چیزی نمیدن بهمون؟ همینطوری؟؟

@گفتن مسالمت آمیز

# یعنی ماچشون کنیم؟ تو گلستان همه قداره ورداشتن!

@با من بحث نکن رضا! من خودم به اندازه کافی باهاشون بحث کردم

# حله پس، گوشتااااای قربووووونیییی راااه بیفتیید!


باقی ماجرا رو هم که شما ها بهتر میدونید

محمد حسین ها سر ایمانشون

درب شهادت رو تو پاسداران باز میکنن و امام حسینی میرن

امثال من تا آخر عمرشون به زمین و زمان فحش میدن







پ ن:

اگر تو ذهنت

برای شهادت لوکیشن خاصی قرار دادی

باختی

شهید مثل یه مهاجم شیش دنگه

یه لحظه فرصت پیدا کنه

از توپ مرده گل میسازه...

پ ن:

بعضیا خیالشون راحت باشه

اینقدر پاسدار و بسیجی داریم

که اگر بنا به قربونی شدنشون باشه

امنیتشون تا چندین سال تامین بشه

پ ن:

این وسط محمد حسین گوشت قربونیِ

پ ن:

به جای محمد حسین اسم همه #شهدای_فاطمیه رو بگذارید.

پ ن:

خلع سلاح نیروهای امنیتی اولین قدم از یک نقشه بزرگ

یه قدم برای روز موعود آقایون

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۳
مسیح
یه زمانی
هرجایی که یه پیکر میرسید و تشییع میشد
خودم رو میرسوندم اونجا
حالا چی شده که آخرین تشییعی که پیشتون بودم رو به یاد نمیارم؟









پ ن:
دارم سقوط ازاد میکنم
بی طناب...
پ ن:
روزای خوب زندگیم، روزایی بود که با حال و یاد شما میگذشت
باقیش دست و پا زدن تو لجن بود..
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۹
مسیح

شادی یعنی


وقتی زنگ میزنه و میگه:

کی میای؟!








پ ن:

یعنی خدا اگر قرار بمیرم

یکم دیگه نگهم دار برم و برگردم یا در حینش بمیرم

پ ن:

وقتی دوباره میتونی برگردی به سرزمین عجایب*

پ ن:

سرزمین عجایب=جنوب

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۳۶
مسیح



سال هاست

در حسرت پنجاه و هفتی که نبودم

#الله_اکبر میگویم

و در حسرت هشت سالی که نبودم

از دفاع مینویسم

و در حسرت یاری که نیستم

 روزهای فراغ امام حاضر را شب میکنم


خدا ان شا الله

شر این حسرت ها را از زندگی ما کم کند







پ ن:

برای انقلابی که خیلی راه نرفته دارد

فردا به خیابان می آیم

#۲۲بهمن_تماشایی

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۰۹
مسیح


برای مردمی که حافظه تاریخیشان حتی گاهی به زور به شام شبشان خط میدهد

به یادآوری چند سال قبل توقع زیادی است چه برسد به سی و نه سال پیش


از مردمی که اگر بخواهی در نگاهشان بمانی باید یک خروار بزک کنی و حرف های شاز بزنی و برای کشورت هزینه ایجاد کنی

توقع به یاد آوردن مردهایی که از تریبون ها صورت می دزدند

کار سختیست


از مردمی که توده وار حتی بدون ذره ای تعقل به حرف های یک داستان سرای دیوانه گوش میدهند و تا اون بگوید فلانی بد است از فردا در کوچه و خیابان و تاکسی و گوشی هاشان تکفیرش میکنند

توقع تفکر و تعمق در این عکس کار بیهوده ایست


از این مردم فقط باید انتظار شنیدن رژیم چنج داشته باشی

آدم هایی که مثل بابا اتیِ قهوه تلخ، در صورت رژیم چنج هم چند وقت دیگر دوباره ریست میشوند و آن رژیم چنج شده را هم دوباره چنج میکنند.

فراموشی درد کشنده ی انسان های معاصر است

دردی که اگر درمان نشود

دنیا را به کشتن میدهد




پ ن:

#سردار_حاج_حسین_یکتا و #سردار_حاج_سعید_قاسمی و یک دوجین دیگر از تندرو های بی کله، ماه هاست ترک خانه کرده اند و در #کرمانشاه در حال ساختن شهرها و روستاها به تندرو ترین شکل ممکن هستند.

پ ن:

در روزهای جمع آوری کمک برای مناطق زلزله زده بعضی مردم از دادن پول به نهاد هایی مانند سپاه به دلیل تشکیک در رسیدن کمک ها به دست مردم ممانعت میکردند.

پ ن:

سرنوشت بعضی پول های میلیاردی و میلیونی جمع شده توسط سلبریتی ها هنوز در هاله ای از ابهام است.

پ ن:

#سعید_جلیلی از تندرو ترین سیاست مداران جریان حاکم بعد از انتخابات سال نود و دو یک روز راحت نداشته و طبق گزارشات رسیده وی بیشتر شهر ها و روستاهای ایران را زیر پا گذاشته و به تندرو ترین شکل ممکن در حال شنیدن مشکلات آن ها و تلاش برای رفع آن است.

پ ن:

همه ساله هزاران هزار جوان بسیجی تندرو به روستاها و شهرهای دور افتاده و محروم میروند و خدمات به اصطلاح جهادی انجام میدهند.

پ ن:

فراموشی اکسیر حیات قلدرهای نظام است.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۰
مسیح



+محسسن..محححسن!! بیا بیاا!

(محسن از لای جمعیت به سختی جا باز میکند و به سمت سلیم می آید)

+بیابیا ببین چشم بنداز تو ویزور، دقیقا به همین قاعده برو جلو، یه قدم عقب تر، جمعیت مدام بهم بریز که کسی ماشین رو ماسکه نکنه، بعد من حرکت کردم تو با من بیا

_بابا آقا سلیم تو این فشار جمعیت من چه خاکی به سرم بریزم؟ جمعیت منو مثل پر کاه داره میبره اینور و اونور!

+ملت دستیار تصویر دارن، من گردن شکسته هم دستیار دارم، ده آخه اون موقع که روزی ده بار میومدی دم در خونه ما گردن کج میکردی که..

_باشه بابا آقا سلیم باشه! نزن اینقدر تو سر ما این موضوع رو عححح

(محسن همانطور که دوباره به سمت خیابان برمیگردد و جمعیت را به سختی میشکافد زیر لب بد و بیراه هم نثار سلیم میکند، سلیم درحالی که چشمش را باز داخل سوراخ ویزور میکند)

+گستاخ...بچه پررو...

(ماشین از دور نمایان میشود، سیل عکاسان و فیلم برداران مثل یک موج به سمت ماشین و لبه خیابان هجوم میبرند تا جای بهتری را صاحب شوند، سلیم اما با آرامش کامل سرجای خود ایستاده و از داخل ویزور به موقعیت محسن که قرار است همه چیز را محیا کند نگاه میکند، ماشین به موقعیت نزدیک می شود، محسن با دیدن ماشین و داخل ماشین دقیقا مثل نقشه عمل میکند و با قدرت تمام جمعیت را بهم میریزد و اطرافش را خلوت میکند اما به جای اینکه فاصله خود را با سوژه حفظ کند از لای جمعیت با صورت خودش را به پنجره سمت شاگرد ماشین میکوبد و دیگر چهارچوب در را رها نمیکند، محسن غرق در دیدار شده، سلیم از شدت عصبانیت مدام سرش را بین ویزور و فضای بیرون جا به جا می کند و آن وقتی که سرش را از ویزور بلند میکند با صدای بلند فحش و ناسزا حواله محسن میکند، داخل ویزور تصویر به این شرح نقش بسته 

یک مدیوم شات عالی با تراکم‌ کم جمعیت دور ماشین و قسمت شاگرد که البته صورت محسن کامل چهره امام را ماسکه کرده

محسن دیگر بعد از  آن اتفاق از ترس هرگز پیش سلیم آفتابی نمی شود)

#قسمت_اول






پ ن:

عکس از قاسم حاج محمدی

به نمایش گذاشته شده در نمایشگاه فصل بیداری

در حوزه هنری

پ ن:

لذتی که از دیدن عکس های تاریخی میبرم با هیچ چیز دیگه ای قابل تعویض نیست

فرصت مطالعه عکس ها

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۴۶
مسیح