icon
بایگانی تیر ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعد از همکاری چشم گیر مخاطبان گرامی در پست قبل تصمیم گرفتم شفاف سازی کنم

با موضوع اشرافیت

ایده برای فیلم کوتاه بدید

منتها ساختش خیلی پر هزینه نشه


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۱
مسیح

اگر بخواهید برای یک فیلم کوتاه کم امکانات و بدون امکانات یک ایده بدهید، چه ایده ای میدهید؟

موضوع و غیرش با شما

فقط دو فاکتور اولش در نظر باشه







پ ن:

طبیعی و قطعی هست که اگر با ایده شما ساخته بشه نام شما زیبنده تیتراژ کار خواهد شد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
مسیح

ماه رمضان از حیث انجام اعمال برایم با باقی ماه ها فرقی داشت؟

نه

فقط تا اذان چیزی از دریچه حلقم پایین ندادم


عیدتان مبارک

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۰
مسیح

یکی از وحشت ناک ترین کابوس های من که هر از چندگاهی سراغم میاد اینکه

دارم میدوم ولی همه چیز کند پیش میره الا زمان

مثل حالت اسلوموشن میدوم، ولی زمان تو حالت عادی پیش میره و همه ازم جلو میزنن یا اون کسی که دنبالمه بهم میرسه

کابوس سختیه

ولی سخت از اون اینکه

این کابوس پاش تا دنیای واقعیم هم باز شده

میدوم

اما صحنه آهسته...






پ ن:

چه چیزی یقه ام را گرفته...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۳
مسیح



در روزگاران نه چندان دور، سه برادر بر روی این کره نه چندان گرد زندگی میکردند.

روزی تصمیم گرفتند از افتخارات جهان همه را از آن خود کنند.

روزهای زیادی در دشت های شهر خورد روی علف ها دراز میکشیدند و تمام افتخارات جهان را برای به دست آوردن لیست میکردند و بین خودشان تقسیم میکردند.

تا اینکه روزی

گردن کشان شهر های دور، به طمع شهر همسایه شان آهنگ جنگ کردند.

برادران که حالا ستون های دود خیمه های دشمن را در دور دست ترین نقاط شهرشان میدیدند بر سر یک دوراهی ماندند

به دست آوردن تمام افتخارات جهان؟

یا کمک به شهر همسایه که روزی بهترین دوستانشان را در آن شهر ملاقات میکردند؟

تصمیم برادران ساده اما قطعی بود

آن ها روی همان علف های سر به سر باد گذاشته و همان دشت آرام که حالا فقط کمی دود دشمن شهر همسایه، آن را سیاه کرده بود باهم صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر کسی در این بلاد هست که به خودش جرات میدهد آزادی همسایه های مارا بگیرد پس حتما روزی این جسارت برای شهر آن ها نیز تکرار خواهد کرد.

تصمیم بر رفتن شد و قرار شد وقتی دفع خطر کردند, برگردند و تمامی افتخارات جهان را از آن خود کنند.

روی مادر را بوسیدند از پدر کسب اجازه کردند کیسه نان و پنیر را از دست خواهر گرفتند و ره سپار شهر همسایه برای نبرد با دشمن شدند.

یک سال بعد

شهر همسایه از خطر هجوم دشمن در امان شد و مردم شهر از تجربیات این جنگ غیر منتظره نظام قویی را در شهر بر قرار کردند.

یکی از برادران با کوهی از افتخارات و تقدیرها ره سپار شهر پدری شد.

وقتی به خانه رسید

علف ها همچنان سبز و رقصان بود, دشت بی انتها و آسمان از همان دود دور کمرنگ سیاه هم پاک شده بود.

او اما تنها برگشته بود

با سه خبر و یک پیکر

برادر اول شهید

برادر دوم مفقود الاثر 

و خودش جانباز

پیکر برادر شهید را در سوگ برادر مفقود جلوی خانه در دل زمین همان علف ها به خاک سپرد و به این فکر کرد که حالا

این سه بردار تمام افتخارات جهان را به دست آورده اند...




مترو ولیعصر

راهپیمایی روز قدس

تیر ماه گرم و سوزان1395






پ ن:

برادران خونی بیایید باهم عهد ببندیم تا روزی که اخرین نفر زیر بار ستم ظالمان است دست از مبارزه برنداریم.

پ ن:

خداقوت بده به هممون که این جهنم سوزان تهران رو تبدیل به گلستان کردیم

خداقوت مردم خوب ایران

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۶
مسیح

(داخل یکی از تونل های حفر شده زیر اسراییل,شهر مرزی در نزدیکی مرز فلسطین، کماندو ها در دو صف داخل فضای تنگ تونل کنار هم صف کشیده اند و فضا با نور چراغ قوه دو سه نفر کمی روشن است, #عزالدین دو سه ردیف تا درب مخفی تونل ایستاده, نور چراغ قوه مدادی در دستش را روی یک عکس انداخته و نگاه میکند)

_عکس کیه؟

+بدون اجازه وارد خلوت دیگران نشو

_تو یه تونل یک متری تنه به تنه هم وایسادیم, حریم خصوصی چیه

(هیسسس ساکت ساکت)

_حالا عکس کیه؟

+عزالدین

_پس عکس بچگیاته

+نه عکس داداشمه

_جالبه اسم داداشتم عزالدینه

+قبل داداشم اسم عمو هم عزالدین بود

(ساااکت...تا تونل رو لو ندادید ساکت..)

_دم اخری یاد خاطراتش افتادی؟

+هیچ خاطره ای ازش ندارم..قبل به دنیا اومدنم با موشک این حرومیا شهید شد..

_ببخشید..

+مادرم میگفت خیلی چشم انتظار من موند تا باهم بازی کنیم و بهم سنگ پرت کردن با تیر کمون رو یاد بده..

_خدا برادرت رو رحمت کنه...

(دو دست از پشت روی شانه ی عزالدین مینشیند و آرام میگویند: خدا رحمتش کنه)

+ممنونم

(برای خروج و پناه گیری آماده بشید, گروه تخریب و انفجار فقط دو دقیقه وقت داره, گروه عزالدینم برای گرفتن ساختمون بی و استقرار توش پنج دقیقه وقت داره, پشتیبانی توپخانه از یک دقیقه دیگه شروع میشه به نفعتون سریع به نقاط معین برسید)

_مم..ببخشید بابت جسارتم

+این حرف رو نزن برادر..به جاش اسلحت رو چک کن

_فقط یه سوال دیگه..چرا اسم تو و برادرت رو چیز دیگه ای نذاشتن

+عزالدین یه آرمانه برادر، اسم نیست..از نسلی به نسل دیگه از تنی به تن دیگه امیدوارم امروز به دست من محقق بشه و الا موکول میشه به یه تن دیگه

(برای خروج اماده بشید, پنج...چهار..سه...دو...یک..)

نور شدیدی به یک باره وارد تونل میشود و کمی چشم ها را میزند, فضای بیرون مملو از صدای گلوله و انفجار است, عزالدین به همراه گروهش به سمت نقطه معین حرکت میکنند...




روزی که خواهد آمد

تاریخ: به همین زودی ها





پ ن:

برای ساختن عزالدین دو دیگه بودجه امکانات نداشتیم..برای همین متنش رو تقدیم میکنم :)

پ ن:

این نوشته در ادامه ی فیلم کوتاه عزالدین اگر مشاهده نکردید در وبلاگ هست, اگر هم حوصله گشتن ندارید فردا در کانال دیالوگ بارگزاریش میکنیم

پ ن:

قدس آزاد میشود ما به فکر مردم ستم دیده ی دیگر هستیم..

پ ن:

جمعه می آییم, می آیید, می آیند

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
مسیح

اینجا داشت تبدیل به معدن ذخیره سازی پست های آنجا میشد که

رسیدید

چند وقتیست که وبلاگ نویسی برای من دوباره حال و هوای قدیم تر را گرفته

نمی دانم چقدر از مخاطبان فعلی، وبلاگ یاسین را به یاد دارند، فکر کنم نزدیک به صفر

ولی خوشحالم که وبلاگ نویسی دوباره برای من رونق پیدا کرده به برکت مخاطبانی که پیگیری میکنند، میخوانند و زحمت میکشند و نقد میکنند

وبلاگ ها حکم ریشه ادم ها را دارند

ممنون از اینکه مخاطب این وبلاگ هستید







پ ن:

وبلاگ ها یک جور هایی بهشت فضای مجازی هستند

روابط محدود شده و کنترل شده

عدم رقابت در به تصویر کشیدن وجوه خصوصی بی مورد زندگی و عدم خودنمایی (حداقل در مقایسه با سایر فضاهای مجازی)

پ ن:

وبلاگ سیب زمینی فکر کنم چهار ساله شده

با احنساب دو سال وبلاگ یاسین فکر کنم بشود حدود شش سال

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۵
مسیح
برای آدم هایی مثل من که تمام عمرشان را شب امتحانی سر کردند و برای 10 جنگیدند
امشب فرصت خوبیست
حداقل حجم امتحانی
حداکثر حجم نمره
دست باز صحیح کننده
انگار همه چیز آمادست...
بسم الله...






پ ن:
التماس دعا
۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۱
مسیح

قطار به اصطلاح بیست و چهار ساعته سی و پنج دقیقه دیر کرد

من و مادر که قصد داشتیم دروازه دولت خط عوض کنیم به ناچار از ترس دیرکرد نیم ساعته دوباره، تصمیم گرفتیم در ایستگاه دیگری پیدا شویم و ادامه راه را به نحو دیگری برویم

دو چهار راه را پیدا رفتیم اما زمان به ضرر ما و به تندی میگذشت, تصمیم گرفتیم ماشینی سوار شویم تا رسیدن به مقصد

اما دریغ از ماشینی که نگه دارد

یک چهار راه جلو تر ماشینی با شنیدن کلمه امام خمینی از طرف ما ایستاد و مارا سوار کرد

رادیو در حال پخش کردن دعای جوشن بود:

شنوندگان عزیز به فراز هفتادم از دعای جوشن کبیر میرسیم از همه شما التماس دعا داریم

نگاهی به ساعت کردم و بعد به مادر, رادیو فراز دیگری را تمام کرد و به سبحانک یا لا.... رسید, راننده بلند بلند تکرار کرد

شخص دعاخوان از پشت رادیو گفت:

حالا دستها رو بیارید بالا از خدا طلب عفو کنیم..الهی العفو..

راننده با دست چپ فرمان را در دست گرفت و با دست راست دنده را جا کرد و بعد همان دست را بالا گرفت...الهی العفو...

چند لحظه بعد ماشین احتیاج به عوض کردن دنده پیدا کرد, راننده دست چپ را بالا گرفت و با دست راست دنده را جا کرد و باز دست و چپ راست را عوض کرد و آن را بالا گرفت...الهی العفو..


به میدان رسیدیم کرایه را حساب کردم و پیش خودم گفتم:

برای احیا گرفتن و العفو گفتن حتما باید فلان جای مخصوص بود؟



پ ن:

خدمت به خلق هم عبادت است...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۶:۵۱
مسیح

دیشب وقت برگشت, وقتی به خاطر تاخیر های وحشتانک مترو منتظر بودیم و وقتی  سر برگرداندم تا انتهای تونل مترو را ببینم که قطار می آید یا نه

چشمم خورد به صفحه مکالمات تلگرامی پسر جوان کنار دستم و چند پیام رد و بدل شده ی در صفحه توی ذهنم ماند, مشغول صحبت با اکبر نامی بود

+کجا بودی؟

_حاج منصور احیا بودم

+یه چیز بپرسم راستش رو میگی؟ جان من؟

_اره

+تو به فلانی علاقه داری؟

_اره دارم

+حتی با اینکه میدونی با فلانی بود؟

_اون موقع حسی بهش نداشتم بعدش که با اون کات کرد حس پیدا شد

سرم را برگرداندم, به خودم نگاه کردم و اینکه این همه الهی العفو من تا چند دقیقه بعد از احیا پایدار خواهد ماند؟






پ ن:

میدانم وارد حریم شخصی دیگران شدم اما چند لحظه بود و حریم شخصیش هم توی صورت من بود

پ ن:

مخاطب پست خودم بودم و الا انصافا باقی توبه ها پایدار و حق است

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۱
مسیح