icon
بایگانی تیر ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

از آن نوجوانی که شب ها هنگام خواب گوش تیز میکرد و منتظر ندای ان المهدی بود و تپش قلب داشت حال چه مانده؟

یک عدد هیچ، با گناه اضافه...






۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۷
مسیح

بازنشستگی عوارضی دارد خوب یا بد که میتوان برایش یک لیست بلند بالا مورد نوشت اما

شایع ترین و متداول ترین آن

خود تعمیرکار پنداری مطلق در افراد بازنشسته میباشد به این صورت که عموم افراد بازنشسته خواسته از فنی و غیر فنی بعد از گرفتن حکم بازنشستگی بارقه هایی از تعمیرکار بودن در تمامی حوزه ها در خود حس میکنند و همین میشود که تا چیزی در خانه عیب کند با پیچ گوشتی بالای سر آن حاضر میشوند

حالا پنکه باشد، یا گاز و ... فرقی نمیکند

جالب تر این نکته که تا مدت ها من فکر میکردم این مورد به خصوص، تنها در میان مردان شایع است اما بعد از بازنشستگی مادر متوجه شدم که خیر

این مورد حتی در مورد بانوان محترم هم صدق میکند

این نظریه زمانی برای بار دیگر در ذهنم پدیدار شد که امروز برای دومین بار مادر در میان بازی والیبال ایران با یک چاقو به جان سیم آنتن تلوزیونی افتادند که اصلا در بالا آنتنی ندارد

حالا بخش التهاب آور جریان این است

که اگر در خانه پدر و مادر در فرصت کمی باهم بازنشسته شوند گاهی حتی رقابت هم بر سر تعمیر اشیا درمیگیرد و گاهی بالا هم میگیرد


خلاصه اینکه

بازنشستگی هم عالمی دارد







پ ن:

از پیری گریزانم...

از جوانی ناامید...

چیزی ما بین این دو انگار

مرگ زود رس است

پ ن:

پ ن رو هم جدی نگیرید بازی با کلمات

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۹
مسیح

آدمها گاهی یک سری موقعیت ها رو از خودشون دور میدونند و فکر میکنن هیچ وقت توش گرفتار نمیشن

کم تر هم میشد فکر کرد یک روزایی کار به جایی برسه که من هم تو همچین موقعیتی قرار بگیرم

دیروز جلوی تلوزیون وقتی مادر و پدرش داشتن درباره اون میگفتن یک دفعه مجری گفت راستی پسر شما هم متولد ...

سرم تو گوشیم بود

یک تکونی خوردم و زیر چشمی به کل خونه نگاه کردم

حس زمانی رو داشتم که چند سال پیش موقع اعلام نتایج کنکور و دعوت نفرات اول به تلوزیون داشتم، که مادرم میکفت ببین اینا هم مثل تو هستنا!

یاد ضربه ای افتادم که سر شهادت محمد دهقان اون شب توی امام زاده خوردم

به خودم گفتم پس تو اینجا چیکاره ای لامصب؟ دوربین به دست؟

یاد زمانی افتادم که هر وقت شهیدی رو تو تلوزیون از زمان جنگ نشون میداد به بابام نگاه میکردم و توی دل میگفتم پس بابا شما چرا شهید نشدی؟؟ سوالی که خوب شد هیچ وقت به زبون نیاوردم






پ ن:

من باید کجا باشم؟

پ ن:

پست رو خیلی جدی نگیرید، دیشب تو مراسم احیا دلم شکست گفتم خودمو خالی کنم...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۷
مسیح

برداشت اول:

(آقا نصرت هادی را بالا میاندازد و میگیرید و بعد محکم بقلش میکند و در آغوش میگیرد)

_به بوس بده بابا..یه بوس بده

هااادی بابارو ماچ کن

آآآ آقربون بابا...چه بوسی داد..

+چه بوسی میده به باباش..پس من چی؟

_حسودی نکن خانوم..این همه مدت پیش شماست دو دقیقه دست ما

برداشت دوم:

(دم درب مدرسه روز اول تحصیل هادی رو به ورودی ایستاده و اقا نصرت توی کوله اش چیزی میگذارد)

_بابا دیرم شد برم؟؟

+صبر کن باباجان..صبر کن..

_بابااا همه رفتن!

+صبررر کن..آآآعاه..تموم شد گذاشتمش..

_من رفتم بابا

+کجا کجا؟؟ وایسا بیینم..

+بابااا دیر شد!

_یه بوس بده ببینم..

+باباا زشته میبینن بچه هاا..آبروم میره!

_بوس بده ببینم دم درآورده واسه من..

+(بوس)

برداشت سوم:

(دم درب ورودی اتوبوس های اعزام)

_هادی دیر شد... داره میره اتوبوس! (بوووق بووووق)

+الان میام الان...(به انتهای راه نگاه میکند)

_منتظر کی هستی؟ از مادر اینا خداحافظی کردی که!

+بابام..نیومد..گیر کرده تو راه حتما با این تراکتور فکستنی..برگردم راضیش میکنم نوش رو بگیره..

_بریم؟؟

+بریم..مامان به بابا بگو سهیمه بوسش بمونه وقتی برگردم..

(اوتوبوس چند دقیقه بعد راه میفتد. اقا نصرت با تراکتور خسته و دست ها روغنی چهره پر عرق نفس نفس زنان میرسد..دیگر دیر شده)

برداشت چهارم:

(خانه پر شده از ذکر صلوات و یک جسم نسبتا کوچک با چهره ای سفید و ملحفه ای تا زیر گردن کشیده شده وسط خانه آرام گرفته)

+حاج اقا بفرمایید برای وداع..بفرمایید بالاسر گل پسر..

(اقا نصرت آرام آرام نزدیک میشود زانو میزند و صورتش را آرام کنار گوش هادی میبرد)

_آقا هادی...بابا..یه بوس بده بابا..سهمیه بوس من موند..قول داده بودی...




پ ن:

تصویر سازی برای عکسی صورت گرفته بود اگر چند روز بعد صاحب عکس آن را رونمایی کرد میتوانید آن را ببینید.

پ ن:

میلاد آقای کریم بر همه مبارک

خیلی از زندگیم را از صدق سر این آقا دارم

کریم غریب...

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۳
مسیح


+اونجوری نگاه نکن..

_(نگاه)

+میشه خواهش کنم اونطوری نگاه نکنی؟

_نگاهم خیلی اذیتت میکنه؟

+پدرم رو درمیاره نگاه نکن

_(سکوت)

+باور کن زندگی اونقدرهاهم تلخ نیست جواد..نچشیدیش..شیرینه! میفهمی شیرین!

_بپا شیرینیش دلتو نزنه..

+باور کن توهم اگه میچشیدی الان کنار من بودی! نه تو قاب..

_رو پشت بوم خونه بابا کفتر داشتیم..اوایلش هرچی کفتر میگرفتم میپرید و جلد نمیشد, بابا گفت بهشون برس به جای یک وعده روزی سه وعده دون بده, منم میدادم, بعد یک ماه کفترا دیگه نای پریدن نداشتن, زیاد دون خوردی علیرضا..باید به قدر حیات میخوردی..


بهشت زهرا

آبان94





پ ن:

هرگاه حس کردید زندگی خیلی راحت و روی روال پیش میرود کمی بترسید البته برای کسانی که فکر میکنند انقلابی زندگی میکنند.

پ ن:

انقلاب چاله زیاد دارد و بیل زن کم

پ ن:

#قاب_ماندگار

۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۶
مسیح