icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است

از وقتی دست چپ و راستم را شناختم

همه زندگیم بر سر یک دوراهی بوده

دوراهی

تاثیر گذاری تمام

یا

سقوط با صورت به فرش


که از وقتی شناخت حاصل شده حس میکنم در راه دوم قدم گذاشته ام





پ ن:

آگاهی همیشه خوب نیست

گاهی سرعت گیر میشود

پ ن:

به نقطه ای برسیم که بفهمیم در هر کار ما پیامی است مثبت یا منفی

و وقتی به آن درجه از آگاهی برسیم

ناخود آگاه به سمت اصلاح پیش میرویم

پ ن:

شخصی در آنجا تگی دارد به نام (ما مذهبی ها شادیم)

و سوال پیش می آید که مگر ماتم زده بودیم که حالا شما میگویی شادیم؟

و بعد روی تگ که کلیک میکنی....

ما مذهبی ها شاد نیستیم

شادی هایمان دلیل دارد

بدون دلیل شاد نیستیم

با دلایل پوچ و لوس شاد نیستیم

حداقل در این وضعیت دنیای بدون صاحب

شاد نیستیم

پ ن:

گاهی کسی به هر دلیلی در موقعیتی قرار مبگیرد که حرفش را بازنشر میکنند و خودش متوجه نمیشود در چه موقعیتی است

حرفی را بدون عقل و فهم به آن میزند و بعد حرف پخش میشود و بعد حتی آن حرف نمود عملی پیدا میکند و بعد جماعتی مرتکب میشوند!

آن شخص در آن دنیا نگوید من نبودم

خودت بودی

منتها احمق بودی!

پ ن:

حق میدهم اگر پ ن ها را متوجه نشوید :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۳
مسیح

ذهن بیمار ذهنی است که وقتی کتابی را میخواند

آنقدر آن را تصویر سازی میکند که گاهی از شدت درد کتاب را میبند یا به گوشه ای پرت میکند

ذهنی که کتاب خواندنش زاویه دوربین دارد

موسیقی متن

تیتراژ

نور پردازی و بازیگر و ...


ذهنی که نمی تواند کتاب بخواند

کتاب میبیند


ذهن بیمار نداشته باشید

مثل انسان کتاب ها را بخوانبد






پ ن:

ادبیات ملل از لذت بخش ترین ادبیات

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۵
مسیح




(جایی میان مرز لبنان و فلسطین..زیر بارش گلوله..بعد ظهور)

+صالح..صاالح..بیا اینجا..

_چی حاجی؟ نشنیدم صداتو..چی شده؟

+می گم..بیا..اینجااا

_الان میام الان میام...خط داشته باشید کورم شده بزنید..

(خیز بر میدارد و با قدم های سریع حد فاصل بین دو خاکریز را زیر باران گلوله طی میکند)

_جانم حاجی..به گوشم..

+رسیدیم قدس اولین دکتر گوش پزشک خودت رو نشون بده

_تیکه میندازی حاجی؟ من الان زیر این همه صدا, صدای اسلحه خودمم یادم رفته..

+فلسفه نباف..مهران و سلیم و اداوردو و جمال رو با ده تا نیروی رو پا و تازه نفس جمع کن باید برید..

(یک نفر که بی احتیاط پشت خاکریز جان پناه گرفته گلوله میخورد و روی زمین می افتد)

+بخوابونید اون لامصبو رو زمین..کرین؟ صدبار گفتم پشت خاکریز گیج نزنید!کی شما رو فرستاده اینجا!

_حاجی اینا رو چرا باید ببرم؟

+از کی تا حالا بهت دستور میدن چراش رو باید بدونی تا انجام بدی؟؟

_خب حاج میثم چرا میزنی (خنده)

(بلند میشود که برود)

+ور میداریشون میری ده کلیومتری پل..اونجا دست میدی به ابراهیم هادی اینا..

_باشه باشه چشم...(یک دفعه چند لحظه مکث میکند) ابراهیم هادی؟اسم رمزه حاجی؟

+اسم رمز کجا بود..پاشو برو ببر نیروهارو..دارن قیچی میشن..

_حاجی..میخوای یکم بری عقب استراحت کنی؟ من هستم جان حاج میثم..

+صالح ولله حال حوصله سر و کله زدن باهات رو ندارم..پاشو برو

_حاجی ابراهیم هادی هنوز تو کانال کمیله قربونت برم باز زدی تو کانال جبهه؟

+لعنت خدا بر دل سیاه شیطون..(بیسیم را بر میدارد و کانال میگرید)

ابراهیم ابراهیم میثم فششابراهیم ابراهیم میثم..

(صالح با چشمانی باز نگاهش را به دهانه بیسیم دوخته)

؛میثم جان بگوشم..چی شد این قرقیهات

+ابراهیم اینجا یکی هست که فکر میکنه من قرصامو پشت و رو خوردم..توجیهش کن..

؛پسر جان اینجا ما زیر فشاریم وردار بیار نیروهاتو ببینم چه کاره ای..به وعده خدا شک داشتی؟ مرده نبودیم که زنده شیم..پاشو بیا باقیش توضیح حضوری..تمام

+پاشو برو..بعدا میفرستمت عقیدتی تا دوباره مراحل ظهور بهت بگه..

# حاجی بچه های روایت فتح اومدن برای ثبت و ضبط..

+گروه ریا سازانم باز رسیدن...بگو مرتضی بیاد اینجا توجیهش کنم..

_(با تعجب زیاد) مرتضی آوینی؟؟

+صالح به خدا پانشی بری یه گوله همینجا تو سرت میزنم پاشو برو..

(صدای بیسیم)

؛میثم میثم احمد...میثم میثم احمد

+احمد جان بگوشم عزیز دل

_(با حیرت) م..تو..سلیا..ن؟

+(نگاه غضب آلود)

؛حال اوضاع چطوره..میثم جان؟

+عالی حاج احمد فقط یه عنصر متعجب داریم اونم درست میشه

؛دعای خیر امام پشتتونه









پ ن:

تو می آیی و میبنیم شهیدان باز میگردند

و آوینی روایت میکند فتح نهایی را..

پ ن:

ما یقین داریم...

۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۱
مسیح



چرا والاس 

با اینکه میدونه پادشاه خبیث انگلستان رو به موت

و پسرش به هیچ وجه لیاقت و میل قلبی تکیه بر جای پدر رو نداره

و قطعا به جای اون همسر پسر پادشاه که علاقه منده به اونه جای پادشاه رو میگیره

در برابر مردم و نزد جلاد با گفتن کلمه وفاداری به پادشاه خودش رو از مهلکه رها نمیکنه؟

و یک خیز بزرگ برای تصاحب قدرت بعد از پادشاه بر نمیداره تا بتونه اسکاتلند رو آزاد کنه؟

جواب فقط یک دلیله

والاس آگاهی داره که مرگ امروز یا فردا اون رو در مینورده

اما اون بهتر میدونه که روحیه  مقاومت و آزادی خواهی نمیمیره

مگر اینکه نماد آزادی خواهی

خودش دست از مقاومت بکشه و برای قدرت گرفتن هرچند کوتاه به آرامان و شعارش پشت کنه.

والاس به زنده موندن روحیه مقاومت و آزادی خواهی بین مردم و یارانش بیشتر معتقده تا به دست اوردن حکومتی که حتی برای چند لحظه به مقاومت و آزادی پشت کنه

برای همین اون

از بین کلمه بخش و آزادی

زیر تیغ تبر جلاد

کلمه آزادی رو انتخاب میکنه...

میمیره

ولی آرامانش زنده میمونه

چون اساسا آرامانها

ضد گلولن..




چند لحظه با والاس

اردیبهشت95

فیلمBraveheart






پ ن:

عمیقا توصیه میکنم بهتون که این فیلم رو این روزها ببینید

حتی اگر مثل من قبلاهم دیدید.

پ ن:

والاس تصویر سازی شده در فیلم #متعهده

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۰
مسیح

این روزها تو دیالوگ بیشترم

تو روزهایی که آدما به جای حرف زدن با هم دیگه
بهم دیالوگ میگن
دیالوگا شبیه به حرفهای خودمون هستن ولی همونا نیستن
تو دیالوگ گفتن به جملات فکر میکنیم تا زیبا و فریبنده و احیانا حکمت آموز باشه اما تو حرف زدن خودمون
فارغ از این قید و بندهاییم

سعی کنیم بیشتر تو زندگی حرف بزنیم و تا دیالوگ بگیم
دیالوگا یک جوری دورویی توشه





پ ن:

البته اینجاهم هستم

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۹
مسیح

_داستان زندگی تو چیه؟

+داستان زندگی من غم انگیز..داستان زندگی تو چیه؟

_داستان زندگی من؟..خب..داستان زندگی من فانتزیه..گاهی هم علمی تخیلی..کلا شنیدنی نیست.. :)

+هرچی که باشه بهتر از پایان بازه..






پ ن:

داستان زندگی شما چیه؟

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۴
مسیح

از بدترین کارهای دنیا اینکه

انسان خودش رو با کسی که نباید باشه مقایسه کنه

و در نتیجه اون مقایسه خودش رو پیشرو و معصوم و خوب بدونه


مثلا به شخص میگی

فلانی یکم از خوی بالاشهر نشینیت فاصله بگیر و حواست باشه خدایی نکرده بهت چیره نشه

میگه:

برو بابا گیراییی میدی، بیا باقی بچه ها فلان جا رو ببین من بینشون ساده زیستم!



شما را در جایگاه حساب

هیچ وقت با شقی ترین افراد مقایسه نخواهند کرد

حساب شما با معیارهای ثابت الهی پیش خواهد رفت و به دلیل پست بودن فردی در فلان جای دنیا، حساب و احیانا مجازات شما شامل تخفیف نمیشود!







پ ن:

خودمان را گول نزنیم

خود گول زنی شایع ترین بیماری انسان هاست...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۲
مسیح

گاهی ذهن مثل یک بچه ی خستگی ناپذیر بهانه گیر میشود

باید دستش را بگیری

ببری بیرون

چند ساعت قدم بزنید

سر گرمش کنید

خسته که شد

برگردید خانه

اگر گاهی با این کارها هم ذهن آرام نشد

خوشحالم که میتوانم به شما بگویم

ذهن بیش فعالی دارید

و فاتحه شما

رسما خواندست (بیچاره اید)...







پ ن:

خسته شو..

پ ن:

#پرچم_دشمن_را_از_زندگیت_دور_کن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۹
مسیح




بهار

تابستان

پاییز

زمستان

بهار

تابستان

پاییز

زمستان

بهار

تابستان

پاییز

زمستان

بهار

تابستان

.

.

.

.

.

.

.

یک دفعه تمام می شویم

ولی حواسمان نیست...



مزارستان93








پ ن:

برای هر کسی یک جور است اما در کل دو دسته مواجهه وجود دارد

یک. وقتی خیلی حواست نیست

دو. وقتی خیلی حواست هست

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۷
مسیح



+الان وقت اومدنه؟

بازم کلید نداری؟

یک کلید گذاشتن تو جیبت اینقدر سخته؟

یه خبر دادن به ننه بابات که دیر میای اینقدر سخته؟

یه سال دو سال سه سال، سی ساله خبری ازت نیست

تو این سی سال یه تلفن پیدا نمیشد که ور داری به ما یه زنگ بزنی؟

_سلام علیکم بابا, من خوبم ممنون..راه یکم سخت بود..اذیت شدم..ولی..

+علیکم السلام زبون نریز!




منزل پدر شهیدان عرب سرخی

عید دیدنی 1394





پ ن:

سلامتی پدرا وقتی که گاهی نمیدونن دقیقا چطور ابراز احساسات کنن :)

پ ن:

موقع صحبت کردن یادمه پدر مدام از اوضاع خراب دکونش میگفت, در حالی که اصرار ما این بود که از پسرش بگه

ولی کیه که ندونه بحث رو عوض میکرد.

پ ن:

پیشنهاد میکنم برچسب روی صفحه گوشی رو بکنید, کیفیت خوبی داشت گوشیم و من بی خبر بودم

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۸
مسیح