icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است

در مورد سریال این شبهای تلوزیون (معمای شاه) که خود من هم گاهی به اختیار گاهی به جبر خانه به تماشایش مینشینم

باید گفت که انصافا خیلی از انتقادات به قامت کار مینشیند، ضعف سناریو و دیالوگ های ضعیف و فروچپاندن برخی مفاهیم جوری که ممکن است گاهی مخاطب از نوع موافق و مخالف یک دفعه زیر خنده بزند و نکات دیگر 

اما به نظر من در کنار نقاط ضعف

معمای شاه چند نکته مثبت وجود دارد که من از نگاه خودم به دوتای آن اشاره میکنم

یکی اینکه

به هر حال معمای شاه سعی کرده تاریخ را تصویر کند، تصاویری که خیلی از حاضران در آن سال ها نیز به مرور زمان آنها را از یاد برده بودند حتی همین پدر و مادرهای ما، چه برسد به ما و کم سن و سال تر از ماها

اینکه چهره نقش آفرینان انقلاب را ببینیم و در جریان چیزی قرار بگیریم که کم و بیش و دست و پا شکسته در کتاب های تاریخ خوانده بودیم، خوب است.


نکته ی دوم

وقتی رمان شاه بی شین را می خواندم، به روایتی جدید از محمد رضا رسیده بودم، روایتی که گاهی باعث میشد آدم دلش برای او بسوزد نه اینکه دلمان با او صاف شود نه، اینکه گاهی میگفتیم چقدر کوچک و احمق بوده، انگار در موقعیت نادرستی مانده که نمیتواند از آن کنار بکشد و خودش را رها کند و هی بیشتر فرو میرود.

معمای شاه دانسته یا ندانسته در کلیت خود جلال و جبروت شاه را که‌کلیشه ای بود تا قبل از آن در سریال های مشابه شکسته.

یک جورهایی کاراکتر شاه مثل باقی ادم ها شده که فقط لباس های گران قیمت دارد و در کاخ ها زندگی می کند و یک تاج به سر دارد.

به نظرم این نقطه مثبتی است، خلاص شدن از آن کلیشه با جلال و جبروت قبلی و جو رسانه ای تطهیر او‌ و خاندانش قابل تشکر است.

به هر حال هر چیزی نقاط خوب و بدی دارد...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۷
مسیح

بچه وقتی گشنه میشود چه میکند؟

گریه میکند، آن هم با صدای بلند

یعنی من گشنه ام! به من چیزی بدهید!

غذای نداشته اش را فریاد میکند


یک آدم وقتی به او درد زیادی میرسد چه میکند؟

فریاد میزند جیغ میزند

سلامتی نداشته اش را فریاد میکند


همه ما شب های قدر چه کار میکنیم؟

فریاد میزنیم آرام یا بلند

معصومیت از دست رفته مان را فریاد میکنیم

یعنی نداشته مان را


ما برخی از نداشته هایمان را فریاد میکنیم!

حق هم داریم

درد نداشتن درد بدی است

هرکجا که بتوانیم فریاد میکنیم

اما باید بدانیم

بعضی نداشته ها را میشود فریاد کرد

اما بعضی دیگر را نمیشود

آن نداشته ها حرمت دارند

وقتی فریاد شوند بی حرمت میشوند

و وقتی وقتش برسد که تبدیل به داشته هایمان شوند

دیگر آن طور که باید نیستند

آن رنگ و بوی بکر نداشته گی را برایمان ندارند


درد این روزهای خیلی هامان

فریاد این نوع نداشته هاست

صبر نکردن بر این نوع نداشته ها





پ ن:

فلسفی، مبهم، مغشوش، گنگ

خودم اگر بخواهم چند سطر بالا را نقد کنم این ها را میگویم :)

ولی امیدوارم شما اگر خواندید برداشت دقیقی داشته باشید

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۲:۰۴
مسیح

وارد یک جمع غریبه میشدیم

آدم هایی که برای اولین بار میدیدم

بعد مادر با لحنی آرام کمی با غرور میگفت:

اینم آقا پسر من فلانی..

تا این را میگفت، منی که تا قبل این کلام هم پشت مادر پناه گرفته بودم، این بار با شنیدن این کلمات از زبان مادر و شروع شدن احوال پرسی جمع، جستی میزدم و از اولین درز وارد چادر مادر میشدم... بعد تصویر جمع را از لا به لای منفذ های چادر که حالا با نور تابیده شده با آن قابل رویت بود میدیدم.

وقت دکتر داشتیم

مریض حال و خسته و بهانه گیر

وقتی نوبت به نوشتن دارو میشد، استرس تمام وجود را میگرفت که نکند یک وقتی دکتر از آن سوزن های دردناک بلند توی دفترچه بنویسد، قبلش هم کلی خط و نشان میکشیدم که قرص میخورم اما آمپول نه! بعد وقتی حواسم نبود مادر آرام به دکتر میگفت: بنویسید آقای دکتر.

وقتی مادر نسخه را از داروخانه میگرفت، و توی کیسه رد و نشان آمپول را میدیدم که باید همان موقع هم میزدم، گریه را شروع میکردم و دست آخر لحظات رفتن به سمت اتاق تزریقات از اولین ورودی میرفتم زیر چادر مادر و لباسش را محکم چنگ میزدم که نمی روم!

بعد باقی صحنه را از منفذ های توی چادر میدیدم

در راهپیمایی، وقتی گاهی آفتاب اذیت کننده میشد و طاقت من کم، آرام آرام خودم را میچپاندم زیر چادر مادر که حالا سایبانی متحرک و خنک شده بود و سعی میکردم هماهنگ با قدم های او قدم بردارم که مبادا از این سایبان جا بمانم

و بعد مردم را از لا به لای آن منفذ های کوچک دید میزدم.

گاهی هم در مواقعی که خوابم میگرفت، زیر همان چادر مثل یک پناهگاه امن، به خواب میرفتم


زیر چادر یک جور هایی مثل شنل نامریی هری پاتر بود، یک سپر امن دفاعیی، که زیر آن نه گزندی به تو میرسید و نه کسی تو را میدید

هرگاه موقعیتی نا خوشایند میشد میپریدی زیر آن

و این یعنی از حالا به بعد در امان بودی


روزهای زیادی از آن دوران گذشته

دست و پای من رشد کرده

روی صورت هم موهای زیادی درآمده

و لپ کلام اینکه دیگر زیر چادر مادر جا نمیشوم

ولی هنوز گاهی در مواجهه با موقعیت هایی

دوست دارم

از اولین ورودی موجود

جست بزنم زیر چادر مادر

در پناه این سپر امن دفاعی

تا گاهی

بعضی نگاه را نبینم

درگیر بعضی موقعیت ها نشوم

بعضی وقتها که کم آوردم فرار کنم

و ...

اما حیف

که دیگر

زیر چادر مادر

جا نمی شوم!






پ ن:

زیر چادرش جا نمیشوم

اما این دلیلی نمیشود که او هنوز سپر دفاعیی نباشد

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۹
مسیح




چند بهار آزادی دیگر بباید
تا تو آزاد شوی...؟






پ ن:
حلب آزاد شد...
پ ن:
در فیلم ماتریکس، شخصیتی وجود دارد به نام مامور اسمیت، با کت و شلوار مشکی و کروات مشکی، که به تنهایی مقابل نئو و یارانش ایستاده.
مامور اسمیت در فیلم شخصیت منفیست، و به پایان فیلم نیز کاری نداریم.
اما در قسمتی از داستان، اسمیت به قابلیتی از طریق ارتقاء خود دست می یابد که میتواند به وجود هر کسی راه پیدا کند و او را کاملا شبیه خود کند. اسمیت از این طریق آرام‌آرام‌ به لشکری بی پایان دست پیدا میکند. اسمیت قابلیت دیگری هم دارد. او هر وقت اراده کند در هر موقعیت جغرافیایی میتواند به واسطه ورود به کالبد شخص دیگری در آن منطقه ماموریتش را انجام دهد. اسمیت خلل ناپذیر است.
یک جورهایی داستان انقلاب اسلامی و دنیا شبیه شخصیت پردازی مامور اسمیت فیلم ماتریکس است.
نفوذ می کند، تکثیر میشود، و برای عملیات و کار متوقف به هیچ جغرافیایی نیست.
هر کجا که بخواهد به کسی دست پیدا میکند.
خلل ناپذیر است و تنها راه از بین بردنش نفوذ در داخل او و دستکاری کد های اوست که هیچ وقت امکان پذیر نیست، زیرا او مدام خود را به روز میکند و پشتوانه اش نه افرادند نه کشور ها..
بعضی ها شاید بگویند اینها شبیه به تعریف ویروس است!
نمیدانم شاید انقلاب اسلامی ویروسی است که دستگاه ظلم را منهدم میکند.
پ ن:
تابلو کار صادق است صادق لطفی زاده

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۸
مسیح

میگفت:

خیلی خستم

گفتم: چرا؟

گفت: کارا زیاده باید انجامش بدم، چاره دیگه ای نیست

گفتم: چرا هست

گفت: چی؟

گفتم: تمرین کن نه گفتن رو

گفت: نمیشه که 

گفتم: چرا نشه، راحتم میشه

گفت: وقتی میبینی کسی نیست بار رو بلند کنه و تو میتونی باید بلند کنی

گفتم: همه بار ها که به دوش تو نیست تو زن و بچه داری باید به فکر اونا هم باشی 

گفت: چی میگی مرد حسابی؟؟ فردای قیامت وایساد جلو روم و زل زد تو چشام و گفت من جونمو دادم تو چه کردی؟ چی بگم؟؟

گفتم: نمیگه، تو کارات رو کردی

گفت: نکردم خودمو که نمیتونم گول بزنم

گفتم: خب اینطوری تموم میشی 

گفت: آخر هممون تموم شدنه، بزار روغن ریخته رو نذر جای بهتری کنیم



پ ن:

کداممان حاضریم تمام شویم برای انقلاب تا انقلابی دیگر شروع شود؟

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۲
مسیح
یک موردی بین خوراکی ها و سینما هست که در مقام مقایسه تا حدود زیادی شبیه هم است.
چیپس (مخصوصا اگر مزه باشد) پفک (اگر از آن کرانچی ها تند و آتشین باشد) نوشابه (اگر تولید داخل باشد) پنیر پیتزا (در حدی که وقتی دست زیر لقمه میبری کش بیاید) و هزار یک مورد دیگر خوراکی لذت بخش که بعضا با خوردن آن ها روحمان تازه میشود، با اینکه خوش مزست اما مضر است.
یعنی با خوردنش کمک میکنیم تا عقربه شمار عمر کمی تند تر حرکت کند. چاره اش یا جایگزین کردن است یا کم خوردن و یا حداقل لذت نبردن از خوردن آن. (این لذت نبردن از خوردن آن داستان دارد، اگر لذت نبری حداقل اشتیاق مصرف بعدی کم رنگ تر میشود یا کندتر)

اساسا دنیای سینما و محصولاتش هم تا حدود زیادی از این قاعده پیروی میکنند.
فیلم هایی هستند که بسیار زیبا و جذابند اما مضر اند. فیلم از لحاظ بازی ها و دکوپاژ و میزان سن و فیلم نامه و پرسوناژ ها و هزار اسم قلمبه سلمبه دیگر فیلم خوبی است، حتی در آی ام دی بی نیز جزو 100 فیلم برتر دنیاست! اما دیدنیش مضر است. مضر لذت بخش.
منتها فرق این مقوله سینما با خوراکی ها این است که با داشتن تبصره هایی میشود تا حدود زیادی از این فیلم های خوب مضر را دید (بعضی ها را هم اصلا نمی شود دید). آن هم داشتن دانش حداقلی سینمایی و سواد بصری و یک کوچولو علوم دیگر است.
سینما به واقع مثل تر دستی است. بعضی هایمان در حرکت اول متوجه نمی شویم چطور شد. خیلی هامان حتی در چند بار تکرارش هم نمی فهمیم چه شد!
برای همین وقتی گاهی رمزش را برایمان می گویند، نا غافل روی دستمان میزنیم و می گوییم: به همین سادگی؟
سینما در بیشتر اوقات موجود قابل اعتمادی نیست تا ما به راحتی چشمهایمان را برای دیدن اثری از او تقدیمش کنیم. گاهی حماسه زنانه به ما نشان میدهد اما پس آن دنبال مفاهیم فمنیستیست. گاهی معضلات اجتماعی را برای ما نشان میدهد اما پس آن ترویج معضل است. گاهی یک کمدی مفرح را به نمایش میگذارد اما پس آن به سخره گرفتن مفاهیم مقدس است.
گاهی این پنهان کاری ها در لایه اول اوست گاهی لایه های زیرین.

در کل هنگام مواجهه با سینما مثل هفت تیر کشی باشید که تمام مدت دست بر غلاف دارد و هر آن منتظر کشیدن اسلحه و شلیک گلولست.. چون سینما از ثانیه اول تا آخر مشغول گلوله باران شماست. گلوله هایی از جنس پیام، گاه خوب و گاه بد، گاه مرئی گاه نامرئی.





پ ن:
جدی بگیریم چیزهایی را که برای تماشا انتخاب میکنیم.
پ ن:
فیلم ببینیم، گاهی فیلم ها از کتاب ها بهترند.
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۴
مسیح
حالا یک سوالی ایجاد میشه
و اونم اینکه
هر افزونه ی اپلیکیشینی
هر قابلیت جدیدی در ایسنتا
هر ربات جدیدی در فلان نرم افزار ارتباطی
و اساسا هر جدید تازه رسیده در فضای مجازی باید امتحان بشه؟
و یا هر قابلیت جدیدی که در فضای مجازی میاد باید دیوار حریم خصوصی و اعتقادات و هنجارهای ما رو یک قدم به عقب ببره؟
یا واقعا حواسمون نیست که داریم تو چه راهی پا میگذاریم؟






پ ن:
امروز بنا به دلایلی یک سیر کلی در استوری (قابلیت جدید پست موقت در اینستا که خود من هم گاهی ازش استفاده میکنم) های ملت داشتم، به خصوص هم نوعان خودمون یعنی مذهبی های گرامی اعم از زن و مرد
و دیدم بعله... دارم تو هال و پذیرایی و اتاق خواب اشخاص راه میرم رسما، (برای مثال)هدف چیزی به نام ایسنتا ، نزدیک شدن قدم به قدم و هرچه بیشتر به فضای خصوصی ماست با این شعار که لحظه هات رو به اشتراک بگذار
فارغ از این قضیه که این هدف اونها چقدر مورد امنیتی داره، اساسا داره ما رو با همه خودمونی میکنه، و این برای ماها که اعتقاداتی داریم یعنی، شکست و عقب نشینی سنگر به سنگر
اگر تا دیروز اون خانم مذهبی اعتقاد داشت حتی در فضای حقیقی باید دور از چشم نامحرم حرکت کنه، تو عقب نشینی سنگر به سنگر، حالا رسیده به جایی که حتی چادر هم از روی سرش تو عکس پروفایلش افتاده گرچه هنوز هم چادریه.
یا فلان آقای مذهبی که در دانشگاه یا خیابون اگر خانمی میدید یکم راهش رو کج میکرد تا رو در رو نشه، میره زیر پست طرف میگه احسنت به حجاب فاطمی شما بانو، یکی هم نیست بگه برادر من به تو چه!
پ ن:
در تلگرام هم از این دست داستان ها کم نیست، مثل رباتی که مدت هاست در این فضا نوشته شده، با نام (ناشناس حرفتو به من بزن) که توش آدم ها به صورت مثلا ناشناس میان و با شما صحبت میکنند، یعنی در واقع از طرف شما دعوت به این موضوع میشن.
پ ن:
باید اعتراف کنیم که، خدا جواب حواسم نبود رو از ما نمی پذیره، بهتره حواسمون رو جمع کنیم.
پ ن:
هر بار میام از این دست پست ها بنویسم پشیمون میشم، ولی خب متاسفانه ترک عادت موجب مرض است.
پ ن:
نویسنده این وبلاگ هم خودش دچار ابتلائاتی است...
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۲
مسیح


برداشت اول:

(میدان گاهی شهر)

+تو نیز نامه نوشته ای؟؟

_آری زودتر از همه، یک نامه به خط خوش روی بهترین پوست ها، نامه ای که به سمت او میرود باید خوش ترین نامه ها باشد

+من نیز نوشته ام البته نه روی پوست، روی کاغذی به همراه عموزاده هایم.. یعقوب تو چطور تو نیز نامه نوشته ای؟؟

# مگر من چه از بقیه کم دارم که ننویسم، ما همه خواستیم که او بیاید و همه باید سیاه میفرستادیم تا او را قانع کنیم...

»عشیره ما هنوز سیاهه ای ننوشته، سفیر هنوز در شهر هست؟؟

_خدا تو را ببخشد حشام که تو و عشیره ات همیشه از تاخیر کننده گانید

»زخم زبان نزن مومن خدا، ما نیز دلمان با امام زمان خویش است، ما نیز خسته شده ایم، به دیر یا زود رفتن نامه نیست..

+این روزها حال و هوای شهر جور دیگری است، کسی از حسین خبر دارد که تصمیمش چیست؟؟

_خبرهایی شنیدم..

# چه خبرهایی؟ بگو تا ماهم در جریان باشیم..

_شنیده ام که حسین خواسته تا سفیری از جانب خودش به اینجا بیاید تا اوضاع را ارزیابی کند

»ارزیابی چه؟

_اینکه مردم شهر بر سر نامه هایی که دادند هستند یا نه 

# مگر اینکه مردم شهر عقلشان پاره سنگ بردارد که بر سر حرف خود نباشند.. طاقت و صبرماهم حدی دارد!

» ما خواهان حکومت عدلی هستیم که پدر حسین پایه اش را گذاشت

+آری حتی شوق دیدار فرستاده ی او نیز نفس من را بند آورده!


برداشت دوم:

صحرای کربلا...



بین الحرمین 

اربعین۹۵


پ ن:

آماده ایم که تاریخ را دوباره تکرار نکنیم؟

پ ن:

خوف اینکه بعد از آمدنتان نشناسیم شما را

از خوف نبودنتان برای من بیشتر است.

پ ن:

شب های جمعه ی دور از حرم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۸
مسیح
یادمه
خیلی سال پیش
اون وقتایی که برای اولین بار تجربه کوه رفتن رو لمس میکردم، و وقتی بعد چند دقیقه کوهنوردی کم می آوردم
اون شخصی که با رهبری اون اومده بودیم میگفت: خسته شدی؟؟ تموم شد دیگه، پشت اون پیچه رسیدیم
و بعد اون پیچ رو رد میکردیم ولی راه تموم نمی شد
و باز میگفت: خسته شدی؟ دیگه راهی نمونده! پشت پیچ بعدیه
و بعد حتی بعد اون پیچ هم راه تموم نمی شد
و دست آخر به خودت می اومدی میدیدی که ده ها پیچ رو گذروندی برای مسیری که اتمامی نداشته و یا حداقل تو تهش رو ندیدی و خبر بد اینکه
باید همش رو برگردی!

بعضی روزا
داستان زندگی ما هم همینه
شب
وقت سکوت، وقتی  هجوم افکار امون مون رو میبره
تو خلوت خودمون یک دفعه چیزی ته دلمون میگه
فرداست! فردا همون روزه
و بعد پلکها گرم میشن
صبح یا ظهر و یا حتی بعد از ظهر فردا
وقتی از خواب بلند میشی
میبینی نه
این اون روزی که باید نبود
و باز شب
یک چیزی توی دلت میگه
فرداست! فردا همون روزه
و ...





پ ن:
گاهی وقتها زندگی یعنی یک روز با خورده اتفاقات خوب
بعضی ها میگن باید شکارچی فرصت ها بود
ولی بعضی ها با شکار مخالفن
پ ن:
نقطه ی امید آمیز و روشن این پست اینه
همیشه اون جرقه شب که میگه فردا همون روزه
چیز مقدسیه
مثلا اینکه
با یه بانگ از خواب بلند شه...
۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۶
مسیح

+تا حالا با خدا معامله کردی؟

_مگه وضع زندگیم رو نمیبینی؟

من خیلی زیاد با خدا معامله کردم

دوست داشتم همش با خدا معامله میکردم



+پدرجان چندتا بچه داری شما؟

_چهارتا

+یکشون رفتن و شهید شدند؟

_نه سه تاشون رفتن، یکیشون موند



+مادر میشه عکس پسرتون رو ببینم؟

_اومدید باز عکس بگیرید؟

+...

_همیشه همینه با دوربین میان اینجا عکس میگیرن و میرن



_پیکر های 20 شهید تازه تفحص شده دیروز از مرز شلمچه وارد ایران شد

+پدر شهیدان زین الدین صبح دیروز جان به جان آفرین تسلیم کرد، ایشان پدر شهیدان...

_ما فقط سهم زحمت های پدرم رو از سفره انقلاب برداشیم!

+سریال دریافت حقوق های نجومی همچنان ادامه دارد


این ها صداهایی که این روزها مدام توی سرم میپیچه

و با این صداها میخوام برم سراغ چیزهایی که توی هارد دارم..






پ ن:

ما را شهید خودت کن

قبل از آن که شهید دنیا شویم

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۷
مسیح