icon
ویژه نامه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۳ مطلب با موضوع «ویژه نامه» ثبت شده است


خطاب به کسانی که میخواهند با شناخت و آگاهی به آقای روحانی رای بدهند

این صحبت های اخیر ایشان چه در آخرین همایش تبلیغاتی و چه همایش های قبل و اعلام طرفداری هایش و اتفاقات افتاده در میتینگ های سیاسیش

حجت را بر شما تمام کرده

حواستان باشد

آدم ها برای دادن رای دادنشان

باید حجت شرعی داشته باشند 

و روز قیامت و در حساب و کتاب الهی باید بتوانند از آن دفاع کنند.

من به عنوان یک شهروند و ایضا یک برادر دینی

اینجا این پست را می نویسم

که فردا در قبال دوستان و آشنایان و باقی شهروندان

پیش خداوند سر افکنده نباشم.

اگر فکر میکنی 

با توجه به افاضات اخیر حاج حسن آقا

میتوانی از رایی که به او میدهی در محضر عدل الهی دفاع کنی

بسم الله...



پ ن:

روی صحبتم‌ بیشتر با آن عزیزانی است که دوست دار نظام و انقلابند و پیرو ولایت فقیه

از من و شما حساب ها سخت تر و شدید تر کشیده می شود

پ ن:

ای کاش شما دوستان مجازی هم این اتمام حجت را داشته باشید.

#اتمام_حجت

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۱
مسیح



+چرا نمیخوابی عزیزم

_نمیتونم مامان...

+چرا قربونت برم؟

_هر وقت سرم رو میذارم زمین، صدای بابا رو میشنوم...




پ ن:

#معدن_گلستان

پ ن:

طرح از

میکائیل براتی

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۶
مسیح

حادثه معدن گلستان اینقدر جانسوز بود و هست، که روم نشد همون روز اول این نکته رو بگم

تا نصفه نوشتم و از چشمای نگران و اشک بار مادران حادثه دیده خجالت کشیدم و پاکش کردم.

ولی میخواستم بگم

تو دوره زمونه ای هستیم که رسانه های کثیف و فضای مجازی

از حادثه ای مثل پلاسکو خط خبریی درست میکنن که توش هر روز شما رو مجبور میکنن تا به یک فرد مشخص فحش بدید و از عملکردش نقد کنید 

براتون هر روز یک دو جین شایعه و داستان و سناریو رو میکنن تا حادثه رو هر چه بیشتر جانسوز تر و جانکاه تر نشون بدن.

بعدش میرن کلی سند و مدرک و مصاحبه جور میکنن و آسمون ریسمون به هم میبافن تا شماره قانع کنن تقصیر ها تنها به گردن یک شخص و یک گروه خاصه!

بعد افراد مورد نظرشون رو یکی یکی وارد ماجرا میکنن و در مقایسه با وضع موجود اون ها رو تبرعه میکنن.

با یک اشاره هزاران هزار توییت و کاریکاتور و طنز آماده میکنن و فضای مجازی رو بمبارون میکنن.

با یک سوت به لشکر سلبرتی و آدم معروف جمع میکنن تا راجع به این موضوع صحبت کنند.


دست آخر مخاطب میمونه و یه فرد و یک گروه، که شقی ترین اشقیای عالمن

و مخاطب دوست داره هرچه زودتر روز مرگ اونها رو ببینه.

همه و همه ی این اقدامات شبانه روزی

فقط برای اینکه اونها از یک شخص یا یک گروه خوششون نمیاد.

اونها نه به دنبال علت یابی داستانن

نه برای آرامش دل بازمانده ها تلاش میکنند و نه برای تنویر افکار عمومی.

اساس کل این عملیات یک چیزه

باند بازی و شامورتی بازی رسانه ای


حالا نگاه کنید

به همون رسانه های منتقد جریان پلاسکو

و عملکردشون رو مقایسه کنید با فاجعه #معدن_گلستان

#کارگران اعتراض کرده به وضعیت معدن

#کارگران محروم ماه ها حقوق نگرفته

#کارگران با پایه حقوق ۷۰۰_۸۰۰ هزار تومن در شرایط سخت

#کارگران بدون بیمه

و ...

حالا همون رسانه ها جوری داستان رو پوش میدن که صرفا حس ناسیونالیستی شمارو نسبت کارگر ایرانی برافروخته کنن و در ادامه ی همون خط خبری جمهوری اسلامی رو بزنن.

انگار نه انگار که این حادثه و این همه بی کفایتی و عدم رسیدگی

مسئولش دولت و وزیر مربوطه ای که، فقط به خاطر هم مرام بودن و هم مسلک بودن با رسانه های مذکور، در حد یک آدم معمولی بی ربط از زیر بار فشار داستان فراری داده میشه.


بعد من و شما

پایه ی استناد و قضاوت هامون در مورد اشخاص و جریان ها، گاهی تا ۹۰٪ بر اساس حرف این رسانه ها میبندیم و استوار میکنیم.

رسانه هایی که در خط خبری شهادت مظلومانه سرباز های مرز بان

عبارت شهدای مدافع وطن رو، رو در روی شهدای مدافع حرم قرار میدن

و اون هارو مدافع وطن و مدافعان حرم رو تلویحا مزدور میخونن


گوش و چشم و افکار و قضاوت هامون رو 

به دست چه کسانی میسپریم؟

کارنامه اعمالمون رو 

با چه چیزی پر میکنیم؟

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۶
مسیح


(مهدی و صابر دوان دوان زیر بارش گلوله خود را به کنار خاک ریز میرساند و در میان دود و خاک کنار سجاد خودشان را روی زمین می اندازند در حالی که نفس نفس میزنند)

+حح حح حح

_کپسول اکسیژن بدم؟

+(با دست اشاره میکند که نفس بالا نمی آید)

_بگم بچه ها بالون اکسیژن بیارن؟

+خدا خیرت بده حح حح بگو بیارن

_با نمک! تکشون تا ده دقیقه دیگه میرسه به ما حرف بزن

+حح حح صابر تو بگو من نفسم بالا نمیاد

°حاجی عقب بریم میفتیم تو دشت، جان پناه نداریم، چپمونم هوره راست مون رو که شکر خدا جیش النمیدومم چی چی گرفته

+ولی شکر خدا روبرومون بازه حاجی

_اره بازه فقط یکم اذیت میکنه این گلوله ها والا میزدیم جلو، محموووود محموود چقدر مهمات دیگه داریم؟

(محمود از بین رگبار گلوله ها سه جعبه مهمات را نشان میدهد)

_صابر برو یه جعبشو بکش بیار اینور

°چشم حاجی

+سجاد جان بیسیم بزن بگو پوشش بدن، راستمون رو باز کنن

_خوشگل پسر، دکل مخابرات منطقه رو دو روز پیش آوردن پایین

+پس چیکار کنیم؟

_کاغذ قلم داری؟ اگه داری بنویس

+نوشتم که اومدم اینجا حاجی جان، خداروشکر بلاخره به یه آرزوم تو زندگی میرسیم

(سجاد دست به پیراهنش میبرد و آرام آرام دکمه ها را باز میکند)

+گرمت شده حاجی؟

_اره (خنده)

+چرا پیرهن رو در میاری

_بیل داری؟

+آره دارم

_برو پشت خاکریز دومی یه چاله خوب بکن

+میگی حاجی جان چی شده؟

_شما برو بکن، خودتم پیرهن رو در بیار به صابر و محمودم بگو در بیارن

+چ..ی بگم والا..

(فلاش بک)

(سجاد کنار سردار متولایی نشسته و عکس میبیند)

_سردار اینجا کجاس؟

+اینجااا ده کیلومتری خرمشهره

_لباس نرسیده بود اونجا؟

+لباسارو خاک کردیم جوون (خنده)

_خااک؟؟

+سجاد، این لباسی که تنته گاهی ارزشش از یه لشکر بیشتره، همه بچه ها یه اندازه میجنگیدن و جون میذاشتن ولی عراقیا اگه یکی رو با لباس پاسدار میگرفتن، کل خط عروسی بود، اینجا تو محاصره بودیم، لباسا رو خاک کردیم که اگر اسیر یا شهید شدیم برا عراقی ها عروسی نشه

(با صدای مهدی از فکر در می آید)

+کندم حاجی، اینم لباسا چیکار کنم؟

_این رو هم بگیر ببر چال کن، فقط تا کرده و تمیزا

+نمیفهم حاجی معنی این کاراتو..

_کلاسای سردار متولایی رو یادته؟

+آره

_پلن بی رو یادته؟ (خنده)

+(خنده) همیشه از مبحث رد میشدم، فکر میکردم هیچ وقت نیاز نمیشه

بی خود نبود تو‌ شدی شاگرد زرنگ ما شدیم نیروی تو، شیر مادرت حلالت، بده من لباستو

_لباسا رو چال کردی به بچه ها ارایش بده، تکشون تا دو دقیقه دیگه میرسه

+چشم سردار سرهنگ ناکام (خنده)

_برو خدا شفات بده







پ ن:

دم همه ی پاسدارهای ارزش های انقلاب اسلامی گرم

پ ن:

همیشه عاشق این بودم که پاسدار باشم، و حسرت نپوشیدن لباسش هم به دلم میمونه

ولی باز خدا رو شاکرم که سعیم رو میکنم پاسدار ارزش های انقلاب باشم، شاید این طوری پاسدار باشم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۶
مسیح
شب از جلسه تحریریه برمیگشتم با موضوع نوجوان، از مترو که بیرون آمدم همان کوچه همیشگی را گرفتم تا به خیابان برسم، سر کوچه چند نوجوان سیگار به دست در حال صحبت درباره شکست های عشقی بودند
در راه رفتن به جلسه هم اول در قطار، یک دختر دهه هشتادی دیدم که با دوست پسرش در یکی از کنج های مترو با هم گپ میزدند، دهه هشتادی بودنش را میتوانستی از زیر حجم انبوه آرایش و آن لباس های تنگ و ترش بفهمی، و مخصوصا برخورد هایش، آن همه هیجان زدگی و آن ناز هایی که بویی از زنانگی نمی داد بیشتر به شیطنت های دختر دبیرستانی شبیه بود
بعد از آن هم وقتی از داشتم وارد زیر گذر مترو ولیعصر میشدم، زنی که گوشی به دست در حال اشک ریختن به پهنای صورت بود و ارایشی که مثل بستنی وا رفته در تابستان فرو میریخت
چند روز قبل از آن هم در مترو خیره شده بودم به صفحه مکالمه پسر جوانی با دوست دخترش که نوشته بود: الان مامانم اومد یه فس کتک بهم زد، احمق تو نمیدونی اگر بفهمه شلاق میخوریم اگر سنگ سار نشیم
و پسر میگفت وقتش شده از خانه بیرون بیایی
قبل ترش هم آن پیرزن لواشک فروش مترو
آن گیتار به دست خوش صدا با آنکه ترانه های غیر مجازی میخواند
آن زنی که بیرون مغازه زیر نور آفتاب و با حجم بالای آرایش درخواستی، مردم را به تست کردن فرا میخواند
آن پیرمرد هفتاد ساله پشت فرمان اژانس
و تمام روزهایی که از برهنگی آشکار آدم ها در خیابان هر لحظه در حال سقوطم







داشتن اعصاب راحت و نفس کشیدن هم گاهی در این شهر سخت می شود






پ ن:
مجبورم در راه رفتنم، هدفون به گوش بگذارم و صدایش را تا انتها زیاد کنم، تا بلکن حواسم به اطراف نرود و درگیر داستانهایشان نشوم
به خاطر همین است که سه چهارم خیابان های شهرم را نمی شناسم
از بس که فقط برای رد شدن، از آن ها استفاده کردم :)
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۵۰
مسیح


از ۹۲ و بدو بدو های دانشجویی

تا چهره همیشه خندونت که تو اوج خستگی هم بد اخلاق نبود 

۹۲ ای که حاضر نبودی ذره ای بی اخلاقی و به قول امروزیا فنون تبلیغات رو قبول کنی، حاضر نبودی تخریب کنی و تو هیاهو برای خودت رای جمع کنی که همون موقع خیلی از خودیا میگفتن جلیلی زبون نداره

۹۲ ای که تو مناظرات یه تنه جور خیلیا رو کشیدی و پای مباحث حیاتی انقلاب اسلامی رو به اون محیط باز کردی و بعضی جاها تو بودی چند نفر رو بروت 

۹۲ ای که خیلی ها بنای پیروزیشون رو تو تخریب تو میدین و خیلی از اینور ها هم برای زدنت، مباحث اونوری ها تو دهنشون میچرخید

۹۲ ای که بعد رای نیاوردنت به رقیبت تبریک گفتی

۹۲ ای که تازه شروع تخریب های تو بود

تا ایام امضای برجام که باز زدی به موضوع و نترسیدی از اینکه بگن رای نیاورده و حالا داره سیاه نمایی میکنه و رفتی تو دل مجلس و گفتی هر اون چیزی رو که سال بعدش رخ داد

تا همین چهار سال بعد دولت روحانی که اروم بی سر و صدا کل ایران رو با تیمی که جمع کرده بودی سر زدی و دنبال دست یابی به برنامه ای بودی که انقلاب رو تو مسیر های جدیدش کمک کنه

که نامرئی بودی و اصلا به چشم نمیومدی

تو هنوز همون دکتر جلیلی بودی که بار اول وقتی دیدمت داشتی از خستگی از حال میرفتی ولی بازم لبخند میزدی

همون جلیلی که هم از اینور خورد و هم از اونور ولی همیشه تو مسیر خدمت بود..

تو خیلی آقایی


مرد نامرئی انقلاب...

میدونم هر جا که باشی

به دور از سر و صدا کار انقلاب رو پیش میبری

#دکتر_سعید_جلیلی





پ ن:

ویدیویی از دکتر دیدم که میگفت، اگر بتونیم به همین دولت کمک کنیم و نکنیم به دلیل اینکه هم طیف با ما نیست، خائنیم

پ ن:

انقلاب مرد های نامرئی میخواهد

هستند ولی نه با تعریف تبلیغات

پ ن:

به امید شکستن مجسمه اشرافی گری دولتی

پ ن:

میخواستم داستان بذارم

ولی خب دکتر مهم تره

پ ن:

بیانیه دکتر جلیلی رو حتما بخونید. 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۱
مسیح

اگر دست من بود 

رانندگی زنان (به خصوص زنان مقید) را در خیابان های تهران ممنوع میکردم حتی بنا به ضرورت

تا دیگر برای هر حرف نا مربوطی که در این جنگل حیوانات وحشی از دهان بی شرفی در می آید تنم نلرزد و احیانا دست به یقه نشوم...






پ ن:

خانم های محترم، من مرد هم از نشستن پشت فرمان در این دیوانه خانه وحشت دارم، دلیل پافشاری برخی از شما برای نشستن پشت فرمان آن هم بدون ضرورت را نمی فهمم...

پ ن:

چند وقت پیش به خاطر حرکت بی احتیاط خانم محجبه ای در خیابان پشت فرمان و ایضا حرف نامربوطی که یک شبه مرد خطاب به او از دهانش درآمد، دست به یقه شدیم

آن زن بنده ی خدا مثل بید پشت فرمان میلرزید، من هم بودم میلرزیدم

پ ن:

حق دارید اگر بگویید، خب رفتارشان را درست کنند!

اما خواهشا از درخواست محال به حرکت شدنی تغییر موضع دهید.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۳
مسیح

هنوز هم گاهی وقتها، آن زمانی که حواسم به اطرافم نیست، نگاهش را روی صورتم حس میکنم که خیره شده و نگاه میکند و بعد در سفیدی چشمانش ارام رگه های قرمز زیاد میشود و بعد اشک

و من هی سعی میکنم او را متوجه این موضوع کنم که اینطور محکم مرا نگاه نکند و بعد غصه بخورد

او هم همیشه دیر متوجه می شود و بعد نگاهش را برمیدارد و آرام اشک ها را پاک میکند

با اینکه الان نزدیک به ده سال گذشته اما برای او هنوز تازست


پدر است

بروز نمیدهد

درون میریزد


روزش مبارک





پ ن:

خود پدرها هم قبول دارند آخر سر

همه مادری هستیم :))

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۴۴
مسیح


(کلاس سوم، زنگ انشأ)

+پدر من خیلی خوب بود

او با من خیلی بازی میکرد

پدرم همیشه من و مادرم را به گردش می برد

پدرم خیلی قوی بود

او همیشه در باز کردن در نوشابه به من کمک میکرد (صدای خنده کلاس)

مادرم میگوید پدرت خیلی تو را دوست داشت 

من هم خیلی پدرم را دوست داشتم

تموم شد خانوم...

_باریکلا دخترم انشای خیلی قشنگی بود..برای رضوانه دست بزنید

(صدای تشویق بچه ها, رضوانه برای امضا و نمره دفترش را دست معلم می دهد، معلم دفتر را میگیرد و با خودکار خود چیزی در دفتر می نویسد:

باریکلا رضوانه جان خیلی خوب و قشنگ نوشتی

مادر رضوانه در منزل بیشتر فعل ها را با رضوانه کار کنید، انشای رضوانه با فعل گذشته نوشته شده، ۱۹)

(مدرسه تعطیل می شود و رضوانه به خانه باز میگردد، در حال در آوردن روپوش و مقنعه است که مادرش از او درباره امروز مدرسه میپرسد)

+خب رضوانه خانم، بگو ببینم امروز چه خبرا بود مدرسه؟؟

_(رضوانه از اتاق داد میزند) هیچی مامان، اهاا راستی خانم قنبری از انشام خیلی خوشش اومد تو دفترم یه چیزایی نوشت!!

+چی نوشت مامانی؟ بیار دفترت رو ببینم..

_(رضوانه از اتاق به همراه دفترش دوان دوان به سمت مادر می آید) بفرمایید! (بعد خودش کنار مادر می ایستد)

(مادر دفتر را باز میکند و نوشته معلم را میخواند، بغض میکند، دستش را روبه روی صورتش میبرد, رضوانه میپرسد)

_چی نوشته مامان...مامان چی نوشته..چی؟؟

+(بغض را میخورد) نوشته باریکلا رضوانه جان....

(رضوانه خوشحال دوان دوان به اتاق میرود, مادر اما خودکار را بر میدارد و زیر توضیح معلم چیزی می نویسد)

+سلام خانم قنبری 

ممنون از زحمت هایی که برای رضوانه می کشید

رضوانه فعل ها را الحمدلله خوب بلد است

پدر رضوانه دوسال پیش شهید شده...






پ ن:

پدرها مثل رنگ پس زمینه میمونن، باعث میشن بقیه به چشم بیان ولی عموما خودشون به چشم نمیان

روز همه پدر ها مبارک

روزه مرد ها هم مبارک البته مرررد ها

پ ن:

ان شا الله پدر بشیم، تا پدرها رو فهم کنیم...

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۲
مسیح

هنوز خستگی 92 توی تنمه

باید به همین زودی بریم سراغ سیاست و انتخابات؟

یعنی باز دوباره لباس سیاست به تن کنیم؟


یعنی باز بحث و رگ گردن و اقناع و تبیلغ و ...

با اینکه خاطرات خوبی همراه خودش داره و تجاربی

ولی هیچ وقت لذت بخش نیست

هر سری کلی درد دیگه فقط برای آدم تلمبار میکنه










پ ن:

اولین توصیه ی انتخاباتی، یک بار کامل بشینید و سناریو ها و داستان های سال 92 رو برای خودتون مرور کنید و با خودتون عهد کنید دیگه اسیر اونها نشید.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۰
مسیح