icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است

به شدت نیازمند یه دخمه کوچیک و نقلی برای اوقات تنهایی که تایمشون هم خیلی زیاده هستم

یه دخمه ای که دیواراش برای خودم باشه

بتونم تا سقف چیز میز بچسبونم روش

یه طرفش کلا تخته باشه

یه گوشش میز تحریر

اگه یه تشک بالش هم داشته باشه خوبه

به شدت احساس نیاز دارم بهش

اصلا یه وضعی..






پ ن:

تنهایی مثل نوشابست یا هر چیز مضر ولی خوشمزه ی دیگه

لذت بخشه ولی اثار جبران ناپذیری بر روح میذاره

پ ن:

تنهایی که در پ ن بالا ذکر شده، از نوع اون تنهایی های رایج ضد اجتماع نیست

خلق یه دنیای اختیاری مطابق با اجزای ذهنیه که توش بهره وری ذهن به حداکثر خودش میرسه

و عموما انسان های دیوانه خواهان همچین چیزی هستند

چون بعد مدتی شما رو به شدت دچار اشتباهات محاسباتی بین دنیایی میکنه

پ ن:

میدونم پ ن بالایی خیلی پیچیده شد

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۵۲
مسیح




19دی ماه

این تاریخ

مناسبت های مختلفی داره

از قیام مردم قم

تا مثل همین پارسال سالروز فوت حاج آقا

ولی مهم ترین خبرش برای ما اینها نبود

خبر پیدا شدن و اومدن تو

گرچه تیتر یک خبرگزاری های دنیا نبود

ولی برای ما مهم ترین خبر دنیا بود

البته تو بین شلوغی های این خبر

یک خبر کوچیک و بی اهمیت هم وجود داشت که تو موج خبر تو گم شد

به دنیا اومدن نوزادی با کله قرمز در یکی از بیمارستان های تهران

اون خبر مهم 

و این خبر کم ارزش

یه نقطه مشترک داشت

مادر اون نوزاد کله قرمز

خواهر اون گمشده ی پیدا شده بود

چند وقت بعد

مادر اون نوزاد وقتی دست و بالش به بچه تازه به دنیا اومدش بند بود

از توی ماشین تشییع پیکر برادرش رو نگاه میکرد...




نوزده دی سالروز پیدا شدن پیکر مفقود تو بود

نه هیچ مناسبت دیگه ای

#شهید_محمد_جعفر_حائری









پ ن:

در مقابل اومدن تو

انگار من رفته بودم...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۶ ، ۰۰:۴۲
مسیح



+میگن سی ساله خونتون نرفتی! آخه چرا؟؟

(عکس را از لای یک دفترچه قدیمی در می آورد کمی به آن نگاه میکند و آرام جلوی مرد میگذارد، مرد نگاهی گذرا به عکس میکند)

+به خاطر یه عکس؟؟

_نه این دفترچه هم هست

(دفترچه را می چرخاند به سمت مرد و آرام هل میدهد به طرف او، مرد نگاهی به دفترچه میکند و یک ورق را تکان میدهد)

+به خاطر یه عکس و یه دفترچه قدیمی سی ساله خونت نرفتی؟! داری باهام شوخی میکنی؟

_مسئول اعزام منطقه بودم...






پ ن:

از سری قصه هایی که قرار شد کامل کننده اش ذهن شما باشد.

پ ن:

دیالوگ ها خیالی است..

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۰۳:۲۴
مسیح



به گزینه ها نگاه کنید

گزینه دو

گزینه تفریحی و شوخی است اصلا محتوای درستی ندارد، پیام رسان بودن یا رسانه بودن صرفا یک لفاظی است

گزینه اول هم با تاکید بر قید راه اندازی دوباره مخاطب را از خودش دور میکند

اما گزینه سه با قید «به کار خود ادامه دهد» بدون شرط، چشم مخاطب را میگیرد و اینطور به نظر میرسد که گزینه اصلی خود اوست

اما در واقع رقابت اصلی بر سر گزینه یک و دو ست

و برنده نهایی هم آشنا و تفکرات اوست

تلگرام یا هر پیام رسان و شبکه اجتماعی دیگری

بدون ترویج

خشونت و تروریسم و نفرت پراکنی

به چه کار آشنایان می آید

بدون اینکه کار و کاسبی آن ها را تعطیل کند؟









پ ن:

از پشت کوه نیامده ایم آقای آشنا

پ ن:

چه کسی میتواند از حذف، خشونت و تروریسم و نفرت پراکنی و محتوای مستهجن از تلگرام بدش بیاید و آن را شرط راه اندازی دوباره تلگرام قرار ندهد؟

آیا می دانید دامنه درخواست ها و همچنین همکاری شبکه های اجتماعی و پیام رسان ها با دولت های دیگر در اروپا و آمریکا چه ارتباط تنگاتنگ و شانه به شانه ایست؟

پ ن:

بعضی ها آمده اند تا آمد نیوز ها نروند

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۱۷:۲۳
مسیح



یادم هست کمی قدیم تر از این روزها

اگر خانواده ای هوس کباب میکرد یا میرفت در یک کبابی و میخورد

یا کباب را بهانه رفتن به طبیعت میکرد و آنجا بساطی به پا میکرد

و یا اگر مجبور میشد در خانه درست کند به خاطر بلند شدن دود و مزه اش، یکی دو لقمه راهم‌ درِ خانه همسایه ها میفرستاد.

.

فقر به جز اینکه یک حقیقت است، یک مفهوم نسبی نیز هست

در شهری که همه نان و ماست بخورند کسی آن فرد دیگر را فقیر خطاب نمیکند

حتی اگر یکی دو نفر هم وعده گوشت سر سفره شان باشد باز باقی مردم به هم نگاه میکنند و دلشان کمی آرام می شود

اما امان از آن زمانی که عده ای از مردم شهر نه تنها وعده غذایشان چرب تر شود بلکه با این وعده غذایی پز هم بدهند

از آن به بعد دیگر فقط خدا باید به داد دل باقی مردم برسد.

داستان امروز دلسوزی های خاله خرسه سلبرتی ها همین قصه است

تمام روزهای سال را روی فرش های قرمز و مهمانی های آنچنانی و لباس های رنگ و وارنگ زندگی میکنند و صفحات مجازیشان آه از نهاد مردم بلند میکند

ولی حرف از اعتراض و همدردی با مردم هم میزنند

.

میگویند

روزی در یک مدرسه غیر انتفاعی در یک نقطه پولدار نشین، معلم موضوع فقر را برای انشا مقرر میکند

فردا هم یکی از بچه ها انشایش را برای بقیه میخواند:

به نام خدا

یک روز یک خانواده ای بود که خیلی فقیر بود

خدمتکارشان فقیر بود

راننده شان فقیر بود

آشپزشان فقیر بود

باغبانشان فقیر بود

و ...





پ ن:

وضعیت امروز اقتصادی و روانی مردم

به جز مسئولین

یک عامل سرسخت دیگر هم دارد

آن هم سلبریتی ها و پولدارهای زالو‌ صفت و بی رحمی که مردم بی گناه را تماشاچی تأتر دارایی ها و بریز و بپاش هایشان میکنند

تأتری که روح و انگیزه مردم را میکشد.

پ ن:

آه از نهاد مستضعفین بلند نکنیم

حتی شما دوست عزیز..

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۰۳:۲۶
مسیح

از خانه دوستی بعد از اینکه زلزله شد آمدیم بیرون تا نگاهی به خیابان ها بندازیم و وضع مردم را تماشا کنیم

برای من زلزله بعد از تجربه کرمانشاه دیگر هیجان انگیز نبود

با اینکه از این لرزه یواش ترسی به دل نداشتم اما خیلی هم آرام نبودم

مدام خانه ها را نگاه میکردم، کوچه های پر از ساختمان های نیم بند را و آدم هایی که چنتا چنتا از آن ها بیرون میزدند

و بعد فکر میکردم اگر میشد آن چیزی که نباید، چه وانفسایی میشد.

زن ها با دم دستی ترین لباس ها بیرون پریده بودند و بچه ها همان لباس خانه را به تن داشتند.

پمپ بنزین در چشم‌بهم زدنی به صف کیلومتری رسید و ترافیک در خیابان از جلوی در پارکینگ ها شروع شد

سوپر مارکتی آب معدنی را چهار هزار تومن میفروخت و راننده های اسنپ و تپسی بعضا سعی میکردن چیزی بیشتر از قیمت نجومی اپراتورهای خود را بگیرند.

در یکی دو پمپ بنزین حتی کار به یقه کشی هم رسید.

همینطور که قدم میزدم تلفن زنگ زد و خواهرم پشت تلفن جویای حالم شد

خواهر زاده کوچکم طبق معمول پرید و گوشی را گرفت و شروع به صحبت کرد

کلمه اول کلمه دوم و بعد برای ادای کلمه سوم زبانش یک ثانیه گرفت

یک دفعه جاخوردم و بغض کردم

به خواهرم با لحن لرزان گفتم چرا صدایش اینجور شد گفت کمی ترسیده 

گوشی را دوباره به دست او دادن و تا مطمئن نشدم لکنت از زبانش نرفته تماس را قطع نکردم.


در تمام مدت

همه چیز مدام به صورت موازی در ذهنم به کرمانشاه کات میخورد 

و در جواب آدم هایی که پیروزمندانه از نترسیدن ها و رفتار های غرورمندانه شان تعریف می کردند فقط لبخند میزدم.







پ ن:

امیدوارم رابطه دنیا و زلزله همیشه دوری و دوستی باشد.

پ ن:

دوستی میگفت

تهران اگر زلزله بیاید ترجیح میدهم بمیرم تا زنده بمانم و بین زامبی ها ادامه زندگی دهم.


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۰۲:۰۸
مسیح


پاییز قصد عقب نشینی نداشت

همه گلوله هایش را خرج کرده بود

آخرین گلوله را که شلیک کرد دیگر پشت سنگری که داشت آرام گرفت و نشست

لشکر زمستان با ترس به او نزدیک میشد

پاییز داشت به زمستان فکر میکرد که سالهای گذشته نیازی به جنگ نبود 

نگاهی به لشکرش که حالا همگی روی زمین افتاده بودند انداخت 

زمین پر بود از اجساد سربازان پاییز

لشکر زمستان نزدیک و نزدیک تر میشد

پاییز دوباره اتفاقات را مرور کرد

زمستان پدر در دام فرزندان ناخلف زندانی شده بود و حالا فصل به دست فرزندان ناپخته و سبک سر می افتاد

فرزندانی که نه آیین سرد شدن را میدانستند و نه از برف سر رشته ای داشتند

آن ها فقط سوز داشتند، زمستانی سرد و بی روح

و بعد پاییز تصمیم گرفته بود امسال روبروی لشکر زمستان مقاومت کنند و فصل را به آنها واگذار نکند

رشته افکارش با صدای مسلح شدن هفت تیر پسر بزرگ تر زمستان پاره شد

و بعد سردی پاییزانه ی لوله هفت تیر زمستان را روی شقیقه اش حس کرد

و بعد گفت:

با این کارت همه چیز را بهم میریزی

و بعد صدای شلیک گلوله

تکه های پاییز روی زمین افتاد کنار سایر سربازانش و بعد حکومت زمستان قلابی شروع شد






پ ن:

اندر حکایات زمستان گرم و پاییز قدرتمند

پ ن:

زمستون فقط اونجایی که ادمای خونه دار دوست دارن سرد بشه و برف بیاد

و آدمهای بی سرپناه دعا میکنن که سرد نشه و برف نیاد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۵
مسیح



ما کار کوچکی نکردیم

بالای نرده های لانه ی جاسوسی امریکا که بودیم

احساس کردیم فرشتگان هفت آسمان نگاهمان میکنند.

به خود گفتم 

ما که اینکار را کردیم

یا از روی نرده ها به آسمان چنگ میزنیم

یا با سر می رویم به قعر جهنم.

#شهید_محسن_وزوایی





پ ن:

این جمله را بیش از صدها بار خوانده ام

چه زمانی که ناخودآگاه به یادش می افتم چه زمانی که روی دیوار لانه آن را شمرده شمرده میخوانم

این جمله در همان زمان پنجره ای رو به جلو باز کرده که همین امروز چنگ زدگان به آسمان و با سر روندگان به قعر جهنم مشخص شدند

همیشه با خودم مرور میکنم

که امروزم حاصل تلاش های همین امروز است

اما اینکه فردا چه خواهم کرد حاصل تلاش های تمام عمر است.

پ ن:

تا به حال حرفی زده اید که فکر کنید در آینده به کار کسی بیاید؟

گاهی حرف ها ذخیره آخرتند

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۳
مسیح


رفته بودیم در دورافتاده ترین نقطه یک شهرستان در شمال کشور

بالای کوه های صعب العبور، بعد از کلی پیاده روی که گاهی چهارپاهم از رفتن آن عاجز بود

در چندین سانت گل و شل

به روستا که رسیدیم

به خانه ای سر زدیم

پیر زن از خانه بیرون آمد و بعد از دیدن قیافه ما و رد و بدل شدن چند جمله گفت:

شما از طرف رهبر اومدید؟؟ خوش اومدید، خدا خیرتون بده

این صحبت کم کم صحبت غالب ده شد

ما هیچ صحبتی نکرده بودیم فقط چند جمله احوال پرسی، مردم ده چهره های ما را که دیده بود اینطور حکم دادند

بعد ما کلی دلیل و برهان آوردیم که ما خودمان خودجوش آمدیم و آمدنمان ربطی به ایشان ندارد. این توضیحات را هم برای ایمنی برخی از اقدامات دادیم.

با دهیار که صحبت می کردیم میگفت:

این منطقه که هیچ! شهر هم هیچ! کلا تو این محدوده استاندار هم به مردم سر نمیزنه، چه برسه به رییس جمهور یا وزیر یا معاون!







پ ن:

پیرزن نگفت رییس جمهور یا فلان وزیر یا معاون و ... گفت رهبر

گفت رهبر چون آمدن او را بیشتر متصور بود تا فلان مسئول دوهزاری منصوب شده.

پ ن:

چرا با توجه به الگوی موفق زندگی رهبری و محبوبیت و مقبولیت به دست آمده از آن

مسئولین این خط را دنبال نمیکنند؟

دلیل را میتوان در تعریف منشا قدرت برای آن ها دانست

کسی که منشا قدرت را خدا میداند پس بنده خدا را گرامی میدارد

و کسانی که منشا قدرت را میز میدانند پس میز را گرامی میدارند

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۱
مسیح

+دوست داری بجنگی؟

_اره من میخوام که بجنگم

+نه تو مرد جنگ نیستی

_از کجا میگی؟

+فکر میکنی اگه تو میدون جنگ یه نفر رو بزنی، بعدش حالت چجوری میشه؟

_تو وقتی به یه دشمن شلیک میکنی حالت چجوری میشه؟

+به کسی که بهش شلیک کردم فکر میکنم و شب خوابم نمیبره

به زنش فکر میکنم به بچش که اصلا داشته یا نه، به فرصت زندگیش فکر میکنم به اینکه میشد بدون شلیک تمومش کنم؟ میشد یه فرصت دیگه داشته باشه؟ خبرش رو چطور به خانوادش میدن؟ حال خانوادش چطور میشه؟ و هزار تا فکر دیگه

_نباید به این چیزا فکر کنی! مشکلت

همینه! اون دشمن!

+همه دشمنا آدمن، این جنگه، بازی کامپیوتری نیست...


#دیالوگ

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۵
مسیح