icon
ویژه نامه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۳ مطلب با موضوع «ویژه نامه» ثبت شده است

شب یلدا را چند سال پیش

توی راه کربلا بودیم

اربعین

با هزار سختی یک جا گیرآورده بودیم برای خواب

وسایل را جمع کردیم که بخوابیم

سرمان که روی کوله رفت

یکی از همسفری ها به ما زد که: میخوابی؟؟

گفتم: اره دیگه

گفت: شب یلداست امشب پاشو ببینم

ما پاشدیم

دیدیم چند نفری گرد هم نشستیم با دو انار و کمی پرتقال

و هرکی هم از توشه راه آجیلی داشت آورده بود

عده ای هم بیسکوییت گذاشته بودند

روز قبل از رسیدن به کربلا

یلدا گرفتیم

یکی از بلندرتین شب ها را در کربلا یلدا گرفتیم


یلدای به یاد ماندیی بود


خداروشکر






پ ن:

شب یلدای شما مبارک و به خوشی ان شا الله

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۰
مسیح

فیلم  (ایستاده در غبار) در رابطه با زندگی احمد متوسلیان است، قسمت خوبی دارد که در آن حاج احمد با شدت و سخت گیری و خشونت فراوانی در حال آماده کردن نیرو ها در تمرینات است.

بعضی ها از سخت گیری های او خسته شده بودند و او در جواب میگفت نیروی صد در صد آماده تلفات کم و موفقیت زیاد تو میدون داره، اینجا اذیت میشی تا تو میدون وا ندی!

بعضی ها خیلی وقت ها شده که به من گفتند: تو اینقدر که سر ما خودمانی ها نقد داری و غر میزنی شده گاهی یقه آنوری ها را بگیری؟

و بنده عرض کردم

که اینوری ها از نظر من لشکر ما در جنگند

من وقتی میبینم لشکر جنگ ما فشل و از هم وا رفته و لوس و ننر و در مسیر انحراف است

بگویم عیبی ندارد؟ حالا چیزی نگوییم؟ دلشان نشکند؟ زشت است بقیه بشنوند؟ این ها از خودمانند؟

خیر

همین میشود که وقتی تو سه تا پاتک‌ کوچک‌ میخوریم 

یک دفعه مواجه میشویم با لشکری که نه تنها میگویند جنگ چیز بدی است

بلکه یک دفعه تز های آن طرفی هم‌میدهد

و بعد از یک مدت لشکر را ول میکند و دانسته یا نادانسته لباس دشمن تن میکند.

آن وقت تو میمانی و یک لشکر که از داخل از بین رفته و کالک عملیاتیی که به تو میگوید باید حمله کنی.


صد در صد آمادگی 

صد در صد عملیات 



پ ن:

قرار بود قشر خاکستری را تصاحب کنیم و بعد تکلیفمان را با آدم های سیاه روشن کنیم

ولی کمی جلو رفتیم و به سپاه نگاه کردیم، دیدیم عده ای در سپاه خودمان خاکستری شدند‌... .

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۳
مسیح

به دلیل حجم بالای ویدیو دیگر اینجا بارگذاری نمیکنم

اگر در کانال هستید که ان شا الله دیده اید اگر هم نه وقت داشتید سری به دی یا لوگ بزنید و نماهنگ جشن تکلیف نوجوانان پیش آقا را ببینید، حال خوب کن است

اگرهم کانال خامنه ای دات آی آر را دارید از همانجا دانلود کنید.






پ ن:

ببینید که از کفتان نرود..

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۸
مسیح




چند بهار آزادی دیگر بباید
تا تو آزاد شوی...؟






پ ن:
حلب آزاد شد...
پ ن:
در فیلم ماتریکس، شخصیتی وجود دارد به نام مامور اسمیت، با کت و شلوار مشکی و کروات مشکی، که به تنهایی مقابل نئو و یارانش ایستاده.
مامور اسمیت در فیلم شخصیت منفیست، و به پایان فیلم نیز کاری نداریم.
اما در قسمتی از داستان، اسمیت به قابلیتی از طریق ارتقاء خود دست می یابد که میتواند به وجود هر کسی راه پیدا کند و او را کاملا شبیه خود کند. اسمیت از این طریق آرام‌آرام‌ به لشکری بی پایان دست پیدا میکند. اسمیت قابلیت دیگری هم دارد. او هر وقت اراده کند در هر موقعیت جغرافیایی میتواند به واسطه ورود به کالبد شخص دیگری در آن منطقه ماموریتش را انجام دهد. اسمیت خلل ناپذیر است.
یک جورهایی داستان انقلاب اسلامی و دنیا شبیه شخصیت پردازی مامور اسمیت فیلم ماتریکس است.
نفوذ می کند، تکثیر میشود، و برای عملیات و کار متوقف به هیچ جغرافیایی نیست.
هر کجا که بخواهد به کسی دست پیدا میکند.
خلل ناپذیر است و تنها راه از بین بردنش نفوذ در داخل او و دستکاری کد های اوست که هیچ وقت امکان پذیر نیست، زیرا او مدام خود را به روز میکند و پشتوانه اش نه افرادند نه کشور ها..
بعضی ها شاید بگویند اینها شبیه به تعریف ویروس است!
نمیدانم شاید انقلاب اسلامی ویروسی است که دستگاه ظلم را منهدم میکند.
پ ن:
تابلو کار صادق است صادق لطفی زاده

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۸
مسیح

همسایه مان عمر کشون زنانه گرفته

صدای کف زدن هایشان توی منزل ماست

خانم جلسه ای با سبک های شادمهر و فریدون و خواننده های مختلف شعرهای عمر کشون میخواند

و خانم ها همراهی میکنند آلا لالای لالای لای و کل میکشند...



پ ن:

ای کاش جهالت شاخ و دم داشت

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۳
مسیح
حالا یک سوالی ایجاد میشه
و اونم اینکه
هر افزونه ی اپلیکیشینی
هر قابلیت جدیدی در ایسنتا
هر ربات جدیدی در فلان نرم افزار ارتباطی
و اساسا هر جدید تازه رسیده در فضای مجازی باید امتحان بشه؟
و یا هر قابلیت جدیدی که در فضای مجازی میاد باید دیوار حریم خصوصی و اعتقادات و هنجارهای ما رو یک قدم به عقب ببره؟
یا واقعا حواسمون نیست که داریم تو چه راهی پا میگذاریم؟






پ ن:
امروز بنا به دلایلی یک سیر کلی در استوری (قابلیت جدید پست موقت در اینستا که خود من هم گاهی ازش استفاده میکنم) های ملت داشتم، به خصوص هم نوعان خودمون یعنی مذهبی های گرامی اعم از زن و مرد
و دیدم بعله... دارم تو هال و پذیرایی و اتاق خواب اشخاص راه میرم رسما، (برای مثال)هدف چیزی به نام ایسنتا ، نزدیک شدن قدم به قدم و هرچه بیشتر به فضای خصوصی ماست با این شعار که لحظه هات رو به اشتراک بگذار
فارغ از این قضیه که این هدف اونها چقدر مورد امنیتی داره، اساسا داره ما رو با همه خودمونی میکنه، و این برای ماها که اعتقاداتی داریم یعنی، شکست و عقب نشینی سنگر به سنگر
اگر تا دیروز اون خانم مذهبی اعتقاد داشت حتی در فضای حقیقی باید دور از چشم نامحرم حرکت کنه، تو عقب نشینی سنگر به سنگر، حالا رسیده به جایی که حتی چادر هم از روی سرش تو عکس پروفایلش افتاده گرچه هنوز هم چادریه.
یا فلان آقای مذهبی که در دانشگاه یا خیابون اگر خانمی میدید یکم راهش رو کج میکرد تا رو در رو نشه، میره زیر پست طرف میگه احسنت به حجاب فاطمی شما بانو، یکی هم نیست بگه برادر من به تو چه!
پ ن:
در تلگرام هم از این دست داستان ها کم نیست، مثل رباتی که مدت هاست در این فضا نوشته شده، با نام (ناشناس حرفتو به من بزن) که توش آدم ها به صورت مثلا ناشناس میان و با شما صحبت میکنند، یعنی در واقع از طرف شما دعوت به این موضوع میشن.
پ ن:
باید اعتراف کنیم که، خدا جواب حواسم نبود رو از ما نمی پذیره، بهتره حواسمون رو جمع کنیم.
پ ن:
هر بار میام از این دست پست ها بنویسم پشیمون میشم، ولی خب متاسفانه ترک عادت موجب مرض است.
پ ن:
نویسنده این وبلاگ هم خودش دچار ابتلائاتی است...
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۲
مسیح


دریافت

جهت شادی دل مومنین در این ایام :)
فقط نمیدونم چرا یک دفعه میخنده و بعد رو میگره :))
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۱
مسیح


+آقا جون..برامون قصه میگید؟؟؟

_بلله...برای شما نگم برای کی بگم؟

# از همون قصه که آخرش آدم بدا رو میبریم؟!

_اونا قصه نیست بابا جان، واقعیت یه روزی شما ها همه آدم بدا رو میبرید

»شماهم اون موقع هستید آقا جون ؟

_دعا کنید منم باشم...

×من که همیییشه دعاا میکنم


بیت مهربان ترین بابای دنیا 





پ ن:

آقا جان برای ما قصه هایی گفت که وقتی بزرگ شدیم، دیدیم قهرمان آن قصه ها خودمان بودیم

آقا جان قصه گفتن را خوب بلد بود 

خود آقا جان هم، روزی قهرمان قصه های آقا روح الله بود..

ما با همین قصه هایی که قهرمانش هستیم بزرگ‌میشویم. 

قصه هایی که بعضی از ما را شهید کرد... .

پ ن:

ای کاش آقا جان قصه ای هم برای ما میگفت‌‌..

پ ن:

روز دانشجو مبارک دانشجو های مجاهد

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۱۲
مسیح
دخترک معلول ذهنی و حرکتیست که در مستندی به پست مجری خورده
مجری از او میپرسد اگر بخواهد از بین اسب و فیل و الاغ حیوانی را انتخاب کند و با او به سفر برود کدام را انتخاب میکند
روبروی دخترک و مجری یک صفحه لغات کاغذیست مثل کیبورد
دخترک به سختی و دانه دانه لغات را پیدا میکند و رویش دست میگذارد ا...س...ب اسب
بعد مجری میپرسد میخواهی با آن به کجا بروی
دخترک دوباره شروع میکند و لغات را به سختی نشان میدهد
مجری میگوید: چی نفهمیدم
او دوباره شروع میکند ز..ی..ا..ر..ت زیارت!
مجری: زیارت! زیارت کجا؟
دخترک باز شروع میکند، هربار سخت تر از بار پیش ا..م..ا..م..ر..ض..ا امام رضا!
مجری جا میخورد، اشک چشمانش را میگیرد
از او میپرسد: حالا برای چی میخوای بری؟
دخترک باز شروع میکند
ش..ف..ا شفا
بغض دخترک میشکند
اشک مجری هم راه می افتد





پ ن:
دل بعضی مخلوقات خدا رنگی بالاتر از سفید است...پاک پاک
۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۶
مسیح
مثل دیوانه ها
این شب جمعه، در پی دیدن صحنه ای یک دفعه ذهن مریضم باز صحنه سازی کرد
که در شبی از شب های خدا
فرزندم شیرخواره ام به یک باره نفس نکشد
و من بچه به بغل تمام طول خیابان ها را بدوم تا بیمارستان، اواسط راه کسی آشفته گیم را ببیند و باقی راه را با ماشین بروم
در تمام مدت بچه ای بغل باشد که نفس نکشد و ارام ارام رنگ پریده شود
و من مستاصل و بچه به بغل بمانم که چه کنم؟
هی بچه را محکم در آغوش بگیریم هی نگاهش کنم دوباره نگاهم را بدزدم
برسم تا بیمارستان
دوان دوان در راه رو های بیمارستان بدوم و فریاد بزنم که چرا کسی جواب نمی دهد!
و بعد بیایند بچه را بگیرند و حراست مرا آرام کند
من تا پزشک برگردد هی قدم بزنم و فکر کنم که برمیگردد یا نه هی فکر و خیال کنم
و فکر کنم که جواب مادرش را چه بدهم
و بعد حال بچه خوب شود من از حال بروم
بغل بگیرمش
با دربست به خانه برگردم
مادرش با محاصره همسایه ها پای در نشسته باشد
وقتی ماشین را ببیند با وضعیت آشفته بدود
جیغی بکشد و بچه را بگیرد
من از میان جمعیت ارام بغضم را بردارم و ببرم تا خانه
بروم توی اتاق
درب را ببندم
و روضه علی اصغر را پلی کنم
آن قسمتی که
حسین چند قدم جلو میرفت
چند قدم عقب
در حالی که
علی او
به پوست....







پ ن:
ببخشید ذهن دیوانه ام را
پ ن:
کل این شب جمعه بغض دارم
پ ن:
خدایا حسین چه کشید..
۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۹
مسیح