icon
ویژه نامه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۳ مطلب با موضوع «ویژه نامه» ثبت شده است

برادر عزیز

جناب صرافان

قسمت شد با پا در میانی دوستی، تنی چند از اشعار شما رو گوش دادیم درباره عشق و عاشقی مذهبی و این چرت و پرت ها

زشته والا

والا زشته

آدم شرمش میاد

نگو عزیز من به شعر اهل بیت میشناسن شمارو بعضا

زشته

فرازی از شعری با نام عشق هیاتی:

عشق هیاتی

اول روضه می‌رسد از راه

قد بلند است و پرده‌ها کوتاه


آه از آنشب که چشم من افتاد

پشت پرده به تکه ای از ماه


بچه‌ی هیأتم من و حساس

به دو چشم تو و به رنگ سیاه


مویت از زیر روسری پیداست

دخترِه … ، لا اله الا الله!


به «ولا الضالین» دلم خوش بود

با دو نخ موی تو شدم گمراه


چشمهایم زبان نمی‌فهمند

دین ندارد که مرد خاطرخواه


چای دارم می‌آورم آنور

خواهران عزیز! یا الله!


سینی چای داشت می‌لرزید

می‌رسیدم کنار تو … ناگاه ـ


پا شدی و شبیه من پا شد

از لب داغ استکان هم آه







پ ن:

و باقی شاعران گرامی که سعی دارن مدل عشق و عاشقی های زشت رو مذهبیزاسیون کنن

و یا با توصیفات حال خراب کن برای حجاب و چادر و عفاف و حیا و اینها شعر بگن

نکنید برادران و خواهران من

والا ثمره بد داره

بلا ثمره بد داره

شعر ما جایگاهش بالاتر از این بود

نکنید...

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۹
مسیح
یک بالکن کوچک
یک قالیچه کوچک
یک ظرف از میوه های تابستانی
نسیم لطیف و نازک هوا
صدای پرندگان
یک صفحه سفید و قلم
یک متکا
رسیدن های گاه و بی گاه مادر

من برای درس خواندن بهانه میخواستم و این لیست بلند بالا بهانه های من بود
بهانه هایی که هر سال تکرار میشد
با این همه
باز هم موعد کارنامه
چشمان من به زمین بود
چشمان والدین به نمرات کارنامه

بی هوا امروز یاد آن روزهای سخت افتادم
یا آن همه بهانه رنگین برای درس خواندن
یاد آن همه استرس

امروز اما دیگر
دست و پایم داخل یک بالکن جا نمی شود و برای مساحت تنم یک قالیچه جواب گو نیست
میوه های تابستان هم دیگر برایم جذابیت ندارد
و گوش هایم سنگین شده اند
صدای پرنده ها را نمیشنوند
یک صفحه کاغذ سفید با قلمم هم به من بدهی دیگر مثل قبل یک صفحه نوشته تحویل نمیگیری
یک صفحه تخیلات رنگارنگ
یک صفحه شعر
به جایش
یک صفحه خط خطی تحویل میگیری
خط خطی های تو در تو و مشوش
که از من این روزها نشات میگیرد
از کارنامه دیگر خبری نیست
درس ها پاس میشوند
مادر اما
هنوز حساسیت روزهای مدرسه دارد
او کسی است که برایش عوض نمیشوم
اما برای خودم
خیلی وقت است عوض شدم

دلم بهانه میخواهد
برای زندگی
زندگی بی بهانه
مثل پاس کردن درس است
استرس کارنامه ندارد

دلم شما را میخواهد
اولش که نوشتن این متن را شروع کردم
فکر نمیکردم آخرش به شما برسد
اما رسید
دلم بهانه میخواهد..







پ ن:
اولش قرار بود یک یادداشت برای فصل امتحانات باشد
نفهمیدم چطور شد که تهش اینطور شد...
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۵
مسیح




(جایی میان مرز لبنان و فلسطین..زیر بارش گلوله..بعد ظهور)

+صالح..صاالح..بیا اینجا..

_چی حاجی؟ نشنیدم صداتو..چی شده؟

+می گم..بیا..اینجااا

_الان میام الان میام...خط داشته باشید کورم شده بزنید..

(خیز بر میدارد و با قدم های سریع حد فاصل بین دو خاکریز را زیر باران گلوله طی میکند)

_جانم حاجی..به گوشم..

+رسیدیم قدس اولین دکتر گوش پزشک خودت رو نشون بده

_تیکه میندازی حاجی؟ من الان زیر این همه صدا, صدای اسلحه خودمم یادم رفته..

+فلسفه نباف..مهران و سلیم و اداوردو و جمال رو با ده تا نیروی رو پا و تازه نفس جمع کن باید برید..

(یک نفر که بی احتیاط پشت خاکریز جان پناه گرفته گلوله میخورد و روی زمین می افتد)

+بخوابونید اون لامصبو رو زمین..کرین؟ صدبار گفتم پشت خاکریز گیج نزنید!کی شما رو فرستاده اینجا!

_حاجی اینا رو چرا باید ببرم؟

+از کی تا حالا بهت دستور میدن چراش رو باید بدونی تا انجام بدی؟؟

_خب حاج میثم چرا میزنی (خنده)

(بلند میشود که برود)

+ور میداریشون میری ده کلیومتری پل..اونجا دست میدی به ابراهیم هادی اینا..

_باشه باشه چشم...(یک دفعه چند لحظه مکث میکند) ابراهیم هادی؟اسم رمزه حاجی؟

+اسم رمز کجا بود..پاشو برو ببر نیروهارو..دارن قیچی میشن..

_حاجی..میخوای یکم بری عقب استراحت کنی؟ من هستم جان حاج میثم..

+صالح ولله حال حوصله سر و کله زدن باهات رو ندارم..پاشو برو

_حاجی ابراهیم هادی هنوز تو کانال کمیله قربونت برم باز زدی تو کانال جبهه؟

+لعنت خدا بر دل سیاه شیطون..(بیسیم را بر میدارد و کانال میگرید)

ابراهیم ابراهیم میثم فششابراهیم ابراهیم میثم..

(صالح با چشمانی باز نگاهش را به دهانه بیسیم دوخته)

؛میثم جان بگوشم..چی شد این قرقیهات

+ابراهیم اینجا یکی هست که فکر میکنه من قرصامو پشت و رو خوردم..توجیهش کن..

؛پسر جان اینجا ما زیر فشاریم وردار بیار نیروهاتو ببینم چه کاره ای..به وعده خدا شک داشتی؟ مرده نبودیم که زنده شیم..پاشو بیا باقیش توضیح حضوری..تمام

+پاشو برو..بعدا میفرستمت عقیدتی تا دوباره مراحل ظهور بهت بگه..

# حاجی بچه های روایت فتح اومدن برای ثبت و ضبط..

+گروه ریا سازانم باز رسیدن...بگو مرتضی بیاد اینجا توجیهش کنم..

_(با تعجب زیاد) مرتضی آوینی؟؟

+صالح به خدا پانشی بری یه گوله همینجا تو سرت میزنم پاشو برو..

(صدای بیسیم)

؛میثم میثم احمد...میثم میثم احمد

+احمد جان بگوشم عزیز دل

_(با حیرت) م..تو..سلیا..ن؟

+(نگاه غضب آلود)

؛حال اوضاع چطوره..میثم جان؟

+عالی حاج احمد فقط یه عنصر متعجب داریم اونم درست میشه

؛دعای خیر امام پشتتونه









پ ن:

تو می آیی و میبنیم شهیدان باز میگردند

و آوینی روایت میکند فتح نهایی را..

پ ن:

ما یقین داریم...

۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۱
مسیح



+ما منتظر کی هستیم مرتضی؟

_تو رو نمیدونم..ولی من منتظر کسی ام که برام صلح بیاره ،آرامش...

+ولی من نه..من منتظر کسی ام که آماده نبردم کنه..بی قرارم کنه..

_چقدر متفاوت..واقعا ما منتظر کی هستیم سجاد؟




محله خاطرات خوب

در میان جمع منتظر 

اردیبهشت95





پ ن:

معلوم نیست منتظر چه کسی هستیم...

پ ن:

کجای دنیا برای نیامدن جشن میگیرند...

پ ن:

دلمان پر است...

پ ن:

دلت از ما خون است...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۵
مسیح

تا وقتی دولت‌هایی مثل اسرائیل و آمریکا و فرانسه و انگلیس وجود دارند، مردن جز با شهادت معنا ندارد.



شهید مهدی باکری





دیوانم کرده این جمله

انگار حلقه مفقوده زندگیم رو پیدا کردم...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۸
مسیح

+الو..ببخشید..آقای فلانی..فلانیم..ببخشید پشت مرز گیر کردم میشه برید اداره گذرنامه و از جناب سرهنگ فلانی پیگیری کنید..همه رفتن من موندم..

_آخه..الان؟...چی بگم والا...چشم میرم الان...(چند ساعت بعد)

_الوو..ببخشید..حل شد؟ درست شد؟

+بله بله خیلی ممنون...الان تو راه نجفم..خیلی ممنون..

_خب خداروشکر..خداروشکر(گوشی را قطع میکند)

_السلام علیک یا اباعبدلله و علی الرواح التی....السلام علی الحسین...

_بازهم زائرتان نیستم..از دور سلام






پ ن:

جواب سلام های از راه دور را

نزدیک تر بده

ای جواب دهنده ی سلام های از راه دور

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۵
مسیح


انسان ها برای به یادآوردن حس زیارت کربلا 

انگار دچار نوعی آلزایمر هستند..

همین که پایشان به مرز کشورشان میرسد

پیش خودشان میگویند:

یعنی من واقعا اونجا بودم؟

حالا الان چند دقیقه است به این عکس زل زده ام و از خودم میپرسم:

من واقعا اونجا بودم؟



مرکز جهان

اربعین94






پ ن:

#آلزایمر_دوست_داستنی

پ ن:

انگار سلام های از راه دور را بهتر میخرند...

از راه دور سلام میدهم

جواب سلامم را نزدیک تر بده..

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۹
مسیح

+گفتی از کجایی؟

_وزارت حاج اقا

+کدوم وزارت؟

_امور خارجه

+خوبه..خوب جایی اومدی..خوش اومدی

_ممنونم از شما

+برای چی اومدی؟

_ما از طرف جناب وزیر ماموریم پیام تشکر ایشون رو به شما و نیروهای شما ابلاغ کنیم

+خوبه..لطف کردن..ولی چرا تو رو فرستادن..خودشون نیومدن؟

_سرشون حسابی شلوغ بود سردار..درگیر مذاکراتن..در جریانید که..

+آره هستم..ببین پسر قیافت میگه اهل دلی..به رییس رئسات بگو..یک بار بیان اینجا یک هفته مهمون ما باشن..اینجا سوار این قایقا بشیم..یک گشتی تو آبها بزنیم..یه تنی به ناواشون میزنیم..هم فال هم تماشا..

_(با چشمانی باز) شوخی میکنیید سردار..

+جدی گفتم پسر..

_آخه چرا سردار؟؟

+من و رییس و رئسات مال یه نسلیم..اونا شدن کت شلوار پوش ما لباس سبز کردیم تنمون..اینارو نمیشه از رو کت شلوارای شیک و کرواتای راه راهشون شناخت..وقتی همین خوشتیپا پشت آهن قراضه هاشون بشینن دیدنی میشن..اون چیزی که اونا پشت میز باهاش طرف چیزیه که ما هر روز میبینیم..میخوام یه بارم که شده اونا این قیافه رو از نزدیک ببینن..

_چشم سردار...انتقال میدم

+(کمی مکث میکند) نههه..انتقال کافی نیست..بچه قایقا رو آتیش کنید یه جلیقه هم بدید به این برادرمون..بهتره کتت رو دربیاری حیفه خیس بشه..

_ممممننون سرردارر..ان شا الله بااشه برای یه وقت دیگه...

+نه وقتش الانه..میخوام بهت نشون بدم با دیدن یک قایق ناواشون چطور میشه..توهم خوب ببین انتقال بده

_ (سکوت به همراه سفید شدن صورت..یقه پیراهن را باز میکند)

+ترسیدی؟؟ نتررس..میبرمت که ترست بریزه فردا رفتی پشت میز محکم تر باشی


میزنیم به دریا بچه هاا امروز مهمون ویژه داریم.. میریم تور ناوگردی..







پ ن:

تقدیم به روح #فرمانده و دلاورانی چون او..

پ ن:

باید ترس مردان سیاست بریزد..

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۸
مسیح
چند سال است با نگاه به آن چیزی که در خیابان ها حقیقی و جوامع مجازی دیده ام
مدام از خودم میپرسم
آدم ها چطور با این حجم تناقضاتشان کنار می آیند
دوست داشتم ذهن
دکمه ای داشت به نام خاموش کردن تجزیه و تحلیل
تا وقتی که توی خیابان ها و فضای مجازی حرکت میکنم خاموشش کنم
با این وضع زندگی کردن خیلی سخت میشود







پ ن:
قدیم تر ها که حال و حوصله ام بیشتر بود و جوان تر بودم، سعی میکردم برایش مصادقی بنویسم و کلی هم فحش و انگ دگماتیک و تحجر را به جان بخرم
اما الان حس میکنم مطرح کردنش دیگر فایده ای ندارد، چون شده رویه دست بالایی از جمعیت
توی آرشیو اینجا چیزهایی از آن دوره پیدا میشود
و سری قبل پست های آنجاهم چیزهایی بود منتها اینقدر کامنت هایش اعصاب خورد کن میشد که بعد مدتی پاکش میکردم
پ ن:
نویسنده متن خود نیز تناقض زیاد دارد اما حفظ ظاهر میکند آبروی جبهه نرود.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۲۶
مسیح

+ممکنه گاهی یکم دیر بیام..

_مثلا چقدر؟

+معلوم نیست گاهی ممکنه یک ماه..البته قبلش بهتون میگم..

_خب..مشکلی نیست..به هرحال میشه تحمل کرد..

+البته..

_البته؟

+امکانش هست گاهی خیلی دیر برگردم.. یعنی شما میاید..

_کجا؟

+نمیدونم...هرکجا بیارنم...مثلا معراج..




پ ن:

سلامتی سبزی که نصیب ما نشد

سلامتی بهترین سبز دنیا

پ ن:

قبلا هم گفتم..رفیقی داریم که میگه به ما نگو پاسدار..میخوای بگی کاملش رو بگو..پاسدار ارزش های انقلاب اسلامی..والا همه پاسدارن..پاسدار خودشون..شکمشون..جیبشون..جونشون...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۵
مسیح