icon
نوع نگاه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۷۲ مطلب با موضوع «نوع نگاه» ثبت شده است


آمریکایی ها دکترین استراتژیکی دارند که برای تامین آن مجبور به ساخت ابزار هایی شدند.
مثل ناو هواپیمابر،ناو هایی که اوج اقتدار و عظمت آن ها حساب میشوند و وظیفه دارند برای جنگنده های متخاصمشان یک باند سیار باشند و هر گاه که اراده کردند در نزدیک ترین نقطه به هدف آماده درگیری شوند.
انقلاب اسلامی اما دکترین دیگری داشت.
دکترینی که نیاز نداشت برای سفر به نقطه ای ،از خانه اش چیزی با خودش ببرد.
استراتژی که برای ورود به محدوده ای نیاز به خون و خون ریزی نداشت.
ابزار تامین کننده این دکترین (ناو های انسان پرور) بودند.
ناو انسان پرور میتوانست با فاصله ى چند هزار کلیومتری از هدف یعنی در منطقه سکونت خودش نیروهایی را برای اجرای استراتژیشان پرورش بدهد.
گاه یک ناو انسان پرور میتوانست از اتاق کوچکی در جماران تا مرزهای آفریقا و آمریکا و اروپا نیرو پیاده کند.
بعدها با پیشرفت این دکترین و گسترده شدن جبهه ، انقلاب اسلامی برای تسریع روند خود ناوچه های انسان پرور را به میدان نبرد اعزام کرد.
ناوچه هایی که با یک چمدان از کشور مورد نظر به مقصد میرفتند و در عرض مدت کوتاهی حجم انبوهی نیرو را بدون انداخت حتی یک تیر به دست می آوردند.
ناوچه هایی که حتی بعد از بین رفتنشان نه تنها از کار باز نمی ایستند بلکه به حداکثر بهره وری میرسند.
حالا انقلاب حجم عظیمی از ناوچه های خود را به جبهه نبرد آورده, ناوچه هایی که گستره عملکردشان به اندازه کره زمین است و هر لحظه بر تعداد سربازان آرمان های انقلاب می افزایند.
امروز روز ناو انسان پرور ،هنوز در حسینیه امام خمینی در حال پیاده کردن نیروست.
و در آخر لازم است گفته شود که هدایت و فرماندهی این ناوها و ناوچه ها به دست وجود صاحب الزمان است.







پ ن:
تصویر بالا تصویر چند ناوچه انسان پرور است که همگی شهید شدند.
پ ن:
این چه بزمی است که در سوریه برپا شده است..
پ ن:
اینک انقلاب اسلامی..
پ ن:
#ناوچه_انسان_پرور

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۳
مسیح

عزت الله با یک ترم نصفه و نیمه دکتری که در دانشگاه شیراز خوانده بود خودش را به خط رسانده بود
همه چیز را آکادمیک میدانست و پانسمان را هم روی ماکت ها انجام داده بود


_آخخ وایی برادر بهیاار برادر بهیاار
+بله بله صداتو بیار پایین برادر من زشته بابا
_جان عزیزت بیا منو از دست این نجات بده, از دست عراقیا زنده نیومدم بیرون این منو بکشه
+چی شده مگه, خودت رو کنترل کن چهارتا زخمه سطحی دیگه
_چهار تا زخم سطحی بود!! با این کاری که این برادرمون داره میکنه داره عمقی میشه


_چیکار میکنی عزت؟
+هیچی بردار محل زخم رو باید محکم بست تا بعدا بهش رسیدگی بشه, منم همین کار رو میکنم
_بزار ببینم, قربونت برم تو کتاب نوشتن محکم نگفتن گره کور,حق داره بنده خدا


عزت الله نم نم کار را عملی یاد گرفته بود, آنقدری که معروف شده بود به سر هم بند, بچه های لشکر امام حسین که عزت الله بهیارشان بود میگفتند:
عزت خوراکش دست و پای قطعیه جوری سرهم میکنه که یه نوش رو تحویلت میده!
راست میگفتند عزت توی خط مقدم دکتری عملی سرهم بندی گرفته بود.


همه این داستان را بچه های معراج وقتی که داشتند پاره های پیکر عزت الله را برای دیدار خانواده اش سر هم میکردند میگفتند.








پ ن:

داستان تخیلیست...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۵۶
مسیح

به دوراهی رسیدیم

دیدن یک دوراهی در راهی که یک راست و مستقیم بود چیزی عجیب بود
از بچه های قدیمی تر پرسیدیم گفتند یک راه مستقیم به حرم اباعبدلله میخورد و راه دیگر برای عرض ادب راهی حرم حضرت عباس میشود.
بنا به تصمیم رفقا راه حرم حضرت عباس را پیش گرفتیم, از جاده اصلی منحرف شدیم و کمی داخل خیابان های شهری شدیم
سر گرم پیدا کردن مسیر از روی نقشه و عربی صحبت کردن دست و پا شکسته بودم که حس کردم کسی به پایم میزند
تا سرم را برگرداندم یک صورت دیدم که از بین روسری مشکی بیرون زده بود و دو چشم که داشت زل میزد توی چشمان من
:
بفرما زائر
نه سینی توی دست داشت و نه به سمت موکبی هدایت میکرد
توی دست های کوچکش یک شیشه عطر بود که آن را هم میکشید روی دست و لباس زائر ها
تا بتوانم از نگاهش رها شوم ردی از عطر روی دستم کشید و دوید
برگشت پیش دوستانش و گزارش معطر کردن یک زائر دیگر را به آن ها داد
یک گروه دختر چند نفره بودند با سن های مختلف به زائر ها عطر میزدند و دستمال کاغذی میدادند
جمعشان که جمع شد رفتم جلو تا عکس بگیرم از نزدیک کادر را بستم و از ویزور دیدم کسی مستقیم به لنز نگاه نمیکند
لبخندی زدم عکس را گرفتم و رفتم
بعد ها هنگام دیدن عکسها با نگاه دزدکی یکیشان مواجه شدم
.
بی اختیار یاد سه ساله ى کربلا می افتادی
دست خودت نبود...


اربعین92
#چند_منزل_تا_کربلا


پ ن:
برنامه هیات را کم کم اماده کن
سخنران کجا
روضه کجا
واحد کجا
شور کجا

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۰
مسیح

خادم را چند منزلی کربلا دیدم
درست وقتی که اولین لیوان چای موکبش را نوشیدم و از طعم لیمو امانی های توی چایش ذوق زده شدم و بچه ها را صدا کردم تا قبل از کربلا یک چای متفاوت بنوشند
تیم ماهم که حالا چند منزلی کربلا به کمتر از ده نفر رسیده بود، چند روحانی توی خودش جا داده بود
خادم تا بچه هارا دید با فارسی لهجه دار گفت:
بیاید توی موکب..بیاید قدمتون سر چشم
بچه ها هم با وجود شوق رسیدن به کربلا به اشک شوق چشم های خادم احترام گذاشتند
همه که توی چادر کوچک موکبش جمع شدیم به حاجی شریعت گفت:
برام مداحی بخونید
کل حجم صدای بیرون و چادر را نواهای باسم کربلایی گرفته بود
یکی از بچه ها متعجب به خادم گفت:
این همه مداحی حاجی..!
خادم گفت:
فارسی...فارسی بخونید!
یکی از بچه ها شروع کرد
خادم وسط جمع بچه ها نشست با چشم های پر از اشک به چهره های ما نگاه میکرد و پروانه وار در مرکز دایره زوار الحسین بال میزد
خادم چند لحظه بعد بدون اراده بلند شد و سینه زدن را ادامه داد

هنوز نگاه خادم توی ذهنم حک شده
آن لحظه را از دست ندادم و تا توانستم عکس گرفتم
اما این عکس
منظور را بهتر میرساند
چون من معتقدم
خاطرات فراموش نمیشوند
بلکه در طی زمان کش می آیند
برای همین همیشه صدای و تصویر خاطرات گاهی نامفهموم جلوی چشم می آیند...



پ ن:

عکس را از اینجا ببینید

https://instagram.com/p/6-rSOgzV0V/?taken-by=taha_amiri

پ ن:
ذکر تو زبان مشترک ماست

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۷
مسیح

آنقدر قشر خاکستری را دغدغه ى مان کردیم
که بچه های جبهه خودی خاکستری شدند
حالا به باقی مانده ها میگویند تندرو
این یک دسته گل مدیریتی بود
خداقوت

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۳
مسیح

گاهی وقت ها شرایطی توی زندگی ادم ها پیش میاد که شخص مجبور میشه خیلی چیزهایی رو که الان دوست داره محقق بشه رو موکول به زمان دیگه ای بکنه

که موکول کردن اونها به معنای از دست رفتن اوقات طلاییه

تصمیم گیری تو این مواقع اینقدر سخت میشه که کلا زندگی شما رو تحت تاثیر میذاره

و از همه بدتر حس بدی که شما بعدا به خاطر این دیرکرد خواهید داشت


زندگی معجونی از معادلات پیچیدست که گاهی حلالش میتونه چندین جایزه نوبل ببره...





پ ن:

گره های زندگی هرکس به دست خدا باز میشه به شرطی که خدا رو تنها در روزهای سخت نبینیم

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۲
مسیح

بعضی وقت ها ما انسان ها اینجور هستیم
سرمان به سنگ میخورد
عادتی را ترک میکنیم
سرمان به سنگ میخورد
کاری را دیگر تکرار نمیکنیم
سرمان به سنگ میخورد
قدر شناس میشویم
سرمان به سنگ میخورد
بعد از آن دیگر...
اما
همیشه داستان اینجور نیست
یک زمانی هم هست سرمان به سنگ لحد میخورد و دیگر آن موقع نمی توانیم کاری را انجام دهیم



پ ن:
چند وقتی است شدید به دنبال راه درو ها و تبصره های حساب کتاب خدا بعد از موت و در قیامت هستم
به نتایجی رسیدم که میگوید
راه درویی نیست و باید تا قطره آخر حساب پس داد و سنگین هم حساب پس داد
پ ن:
ولی خب هر کاری که کنم بازهم نمی توانم یک راه نجات اساسی را فراموش کنم
آن هم شفاعت است
مثلا همین سینه زنی در عرفه نود و دو در گرمای آن روز
چه کسی باور میکند این جماعت عاشق به وقت حساب فریاد رسی نداشته باشند؟

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۸
مسیح

مدام توی چادر مادرش میپیچد
توی چادر خودش را قایم کرده و هر از چند گاهی سرش را بیرون میاورد
چادر مادر مدام تکان میخورد
مادر در حال صحبت کردن با فردی است که چند وقتی توی خانه اش کلاس هایی هایی را برای ارتقا سطح معنوی بچه ها برپا کرده و خیلی سکرت شاگرد میگیرد
مادر میگوید:
این اقا مصطفی ما خیلی خجالتی الان یک هفتست داره به من میگه منو ببرید پیش این اقاهه که داره کلاس میذاره
میشه پسر منم بیاد قاطی بچه ها برای کلاس؟
مرد معلم:
بله حاج خانوم چراکه نه سرباز به ابن خوبی و مردی رو کی ازش میگذره...
برداشت دوم:
چند ماهیست عراق با ایران وارد یک جنگ تحمیلی شده و جوان های محل دسته دسته برای شکاندن شاخ غول اربده کش راهی جبهه میشوند
مصطفی توی خانه چند روزیست که اصرار میکند که برود اما مقبول نمی افتد
بلاخره فکری به سرش میزند
میدود چادر مشکی مادر را می آورد و روبروی مادر روی پایش می اندازد و تکه ای چادر را روی سرش میکشد میگوید:
یادت هست مادر خودت اون روزهای سخت قبل انقلاب من رو بردی پیش کلاس های اون آقا تا تو خط بمونم،من زیر همین چادر اینور و اونور میزدم, حالا که باید ثمره اون روزها رو ببینی و ببینم نمیذاری برم؟!
برداشت سوم:
از بالای سکویی که برای گروه های تصویر بردار در نظر گرفته شده به دریچه دوربین خیره شدم و دنبال سوژه ام
ناگهان چشمم به عکس سه در چهار دست مادری می افتد که دارد بین تار و پود چادر بازی میکند




پ ن:
چه خاطره ها که همه ماه از بازی ها و خواب های توی چادر مادر نداشتیم
پ ن:
#مادر_شهید

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۱
مسیح

دیشب دقایق واپسین اخرین سحر
نشسته بودم روی مبل چند نفره مقابل تلوزیون و شبکه یک ویژه برنامه سحر را پخش میکرد
حوصله کسی را نداشتم,سرم را انداخته بودم پایین و گاهی از سر مشغولیت های ذهنی ناخودآگاه گوشی را بر میداشتم و هی توی گوشی دنبال چیزی که خودم هم نمی دانستم چیست میگشتم
اما درد این چیزها نبود
بی هوا یاد سخا افتاده بودم و نفسم بند آمده بود, قلبم تند تند میزد و هیچ تلاشی برای منحرف کردن ذهن از این موضوع را به جایی نمی برد
داشتم به حسین فکر میکردم...
یاد آن شبی که از مسجد امام صادق بیرون امدم و آن تخته شاسی عکسش را مقابل در دیدم
دستی رویش کشیدم زیر لب چیزی گفتم
سرم را برگرداندم دیدم پدرش با همان چشم هایی که از تشییع پیکر حسین تا الان قرمز بود داشت مرا نگاه میکرد
سریع به خودم امدم و از درب بیرون رفتم و سلامی سریع به پدرش کردم

داشتم به حسین فکر میکردم و اینکه شاید خودش هم فکر نمیکرد امسال سر سفره های افطار خانه نباشد یا اینکه توی مسجد امام صادق شب هایش را سحر نکند
اما به هر حال حالا دیگر حسین نبود تا سحر های ماه رمضان نود و چهار را ببیند
داشتم به حسین فکر میکردم و تشییع با شکوهش
ما میتوانیمش
باروتش
کتاب بخوانیمش
دوستان خوبش
نوکریش
و بعد به خودم فکر کردم
اینکه اگر بروم خانواده ای زیر تابوتم را میگیرد و شاید اگر وقتشان اجازه بدهد سعید و محمد حسین و رشید و یکی دو نفر دیگر بیایند
و بعد به تنهایی و ظلمت قبرم فکر کردم
به خودم فکر کردم و گناهانم
شعارهایم
تنبلی هایم
معصیت هایم
اری
داشتم به ماه رمضان سال بعد فکر میکردم

 


پ ن:
تلخی پست را به شیرینی عیدانه فردا ببخشید
پ ن:
داشتم به محرم فکر میکردم...
پ ن:
شادی روح حسین سخا یک فاتحه
پ ن:
شادی روح کسانی که دستشان از دنیا و این ماه رمضان هایی که ما با بی خیالی میگذرانیم و برای آن ها حکم طلای نایاب را دارد هم فاتحه و صلوات

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۹
مسیح



چندین سال پیش مرتضی روی جلد سوره عکس یک جوان بوسنیایی را کار کرد که زیر زلف های به باد داده اش سربند الله اکبر بسته بود

عکسی که باعث شد اسطوره آزادی های مدنی و فضای باز رسانه ای به علت آن چیزی که بد بودن مدل مو قید شد،دستور توقیف مجله سوره را صادر کند.
اما داستان به همین سادگی نبود...
سید خندانی که بعدها به تکرار ناموس مردم را لمس کرد,بوسید و در کنار حجاب های نداشته یشان عکس گرفت، قطعا مسئله اش با آن مدل مو نبود
طیف او و همفکران او بعد ها ثابت کردند که با معنا و مکتبی به نام جهاد مشکل داشتند
مکتبی که آن هارا از به آغوش کشیدن عمو سام ها دور میکرد
طیف او و همفکرانش به طور عجیبی از نام بردن و صحبت کردن از مفهومی به نام جهاد در صحبت هایشان طفره میرفتند و به جای آن روی پرهیز از خشونت مانور میدادند
کلید واژه ای که بعد ها در فکت های بیرون آمده از اعضای حلقه کیان رمز گشایی شد
جایی که سروش مغز متفکر این طیف در مطلبی یاد کرد،فرهنگ عاشورا خشونت زاست و جایی دیگر که علی اکبر گنجی در مقاله ای در روزنامه صبح امروز با عنوان: خون به خون شستن محال آمد محال
به تشریح این کلید واژه ها میپردازد
درد خاتمی و هم طیفان آن موهای جوان بوسنیایی نبود
هراس او و دوستانش نفوذ فرهنگ جهاد و شهادت در عمق مرزهای استراتژیک دنیا بود
سر دیگر این تفکر در وقایع فتنه هشتاد و هشت جایی بیرون زد که شعار نه غزه و نه لبنان مورد تایید این طیف قرار گرفت
اما خاتمی و دوستان هم طیفش به عنوان بخشی از طیف مورد بحث ما کمی دیر به عنوان بازوان لیبرالیسم در ایران عملکردند
زمانی که انقلاب تا حیاط خلوت های امپریالیست نفوذ کرده بود و شمشیرهای داموکلس جهاد انقلاب اسلامی روی سر شیطان بزرگ پهن شده بود
حال ببینید عمق خنده آور رویای بازگرداندن شیطان بزرگ را به بهشت جهاد دنیا...
از زمانی که خمینی کبیر شمارش معکوس فرو ریختن هیمنه شیطان بزرگ را شروع کرد حالا سی و هفت سال میگذرد
ما در حیاط خلوت او
بیخ گوشهای سگ هار منطقه
درون قلوب مردم آزادی خواه دنیا
و روی پیشانی مردم منطقه حضور داریم
و فردا نیز به رسم خمینی کبیر با زبان روزه روی آسفالت داغ تیر ماه خیابان های ایران و جهان قدم برمیداریم
و میدانیم که
روزی قدس را هم آزاد خواهیم ساخت.


عکس از همایش مدافعان حرم
دیروز

 


پ ن:
متن یک برش است از معانی کنار دست ما
پ ن:
ما مدافع حریم قدسیم
روزی به منطقه اعزام خواهیم شد
با نوای آهنگران

 

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۹
مسیح