icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

استعدادیاب های دنیای ورزش آدم های جالبی هستند. کشور به کشور، شهر به شهر، روستا به روستا سفر می‌کنند تا بین بچه ها و نوجوان های مستعد گروهی را برای تیم های خود انتخاب کنند.

روی سکوی زمین فوتبال می‌نشیند، یک دوربین جمع و جور کنار خودشان می‌کارند و با دقت به توده ی بزرگ بچه هایی که دنبال یک توپ راه افتاده اند نگاه میکنند.

زل میزنند به ساق پاهایشان، نحوه دویدنشان، پاس دادن، هوش محیطی، نحوه ی عملکرد کلی، جثه بدنی و بعد لیستش را آرام آرام پر می‌کنند.

همه کسانی که با ذوق و شوق بدون علم به حضور استعدادیاب دنبال توپ می‌دوند و نفس نفس میزنند، عاشق فوتبال هستند اما استعداد یاب تنها کسانی را انتخاب می‌کند که عملکردی از آنها دیده یا ورای عملکرد گوهری در وجودشان کشف کرده.

عشق به فوتبال به تنهایی نمی‌تواند استعدادیاب را مجاب کند تا فرد را به تیم ببرد.

حالا زمین فوتبال را بردارید جایش یک هیات بگذارید، یک هیات بزرگ

انگار که همه مجالس عزای کربلا فارغ از هر نوع و شکلی یک جا جمع شده باشد در یک خیمه، مثل خیمه هیات محمود کریمی

همه کنار هم نفس میزنیم

گریه میکنیم

سینه میزنیم

نوحه می‌خوانیم

نوکری می‌کنیم

جای استعدادیاب را هم در فرض ذهنی بدهید به اباعبدالله

که جایی بالای خیمه که بر همه مشرف است ایستاده و ما را نگاه می‌کند.

یک لیست هم دارد، لیست اعضای تیم کربلا

چشم دوخته به ما، به مایی که فارغ از هر تفاوتی دوستش داریم

دلی، مرامی، معرفتی

خوب نگاه می‌کند تا لیست را پر کند.

امام حسین استعداد یاب دنیای ماست

این را هم بارها ثابت کرده

حر را همینطور پیدا کرد، امثال رسول ترک را همینطور پیدا کرد، یک دوجین آدم مشابه دیگر را همینطور استعدادیابی کرد.

زیر آن خیمه بزرگ عزادارن عالم به شرط محبت همه اجازه ی ورود دارند اما، فقط کسانی وارد لیست تیم کربلا می‌شوند که حسین ابن علی چیز دیگری راهم در وجودشان ببیند

مرامی، معرفتی، عزمی، اراده ای

حسین دنبال اراده هاست

با اراده ها در تیم کربلا فیکس هستند.

میپرسید پس ما بی اراده ها کجاییم؟

هستیم، گوشه زمین، با کفش پاره، یک دنیا ذوق، ‌پا به توپ می‌شویم، یک نگاهمان به سکوست، یک نگاهمان به توپ و در دلمان هزار بار می‌میریم و زنده می‌شویم تا ببینیم اسم ما هم نوشته می شود یا نه

ما بی اراده ها با همین هول ولا خوشیم

مثل وقتی که می‌دانی کنکور را بد داده ای

اما در روزنامه نتایج، برای یافتن اسمت از شماره یک شروع می‌کنی...

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۰۳
مسیح

ایستاده ام میان جمعیت

آدم ها از داخلم رد می شوند

کی این‌قدر عمیق خوابیدم که رویا ببینم

نمیدانم

خواب های من همه آشفته اند

شب است

صدای لخ لخ قدم زدن با خستگی‌ را می‌شنوم

و موکب ها که حالا دیگر فریاد نمی‌زنند

همیشه راه رفتن شب را به روز ترجیح میدادم

خلوت است

سکوت

آدم انگار دست خودش را می‌گیرد و می‌گوید:

بیا یک قدمی بزنیم

با خودمان آشنا شویم

«مای زایر مای البارد»

احساس تشنگی ندارم

از خودم هم میپرسم تو چطور

می‌گوید آدم در خواب احساس تشنگی نمیکند

حواسم نبود که رویاست

جدی گرفته بودم

برای اینکه در رویایت وسط طریق مشایه باشی

نه دو دوز واکسن لازم‌ است

نه ویزا

نه پنج یا هفت تومن پول بلیط رفت و برگشت

عذاب وجدان هم‌ نداری که چرا فلانی نیست، دل بهمانی بدجور می‌خواست بیاید و ...

خودم میگوید: امشب بکوب برویم که برسیم به کربلا

میگویم: نه همه کیفش به راهه

دست هم را می‌گیریم راه میفتیم

آدم ها توی رویا کوله نمی‌خواهند

آنقدر سبکیم که به خودم میگویم: پرواز کنیم؟

خودم میگوید: همیشه دوست داشتم از بالا مسیر را ببینم

آدمها توی رویا محدودیت هم ندارند

می‌رویم بالا، نه فشار هوا وجود دارد نه ترس و دلهره

آنقدری بالا میرویم که مسیر بشود یک خط نورانی

به خودم میگویم:

انگار که همه رگ های زمین خشک شده و فقط خون از همین طریق می‌رسد یه قلب زمین

خودم هم میگوید: و قلب زمین کربلاست

چه شاعر بودم و خبر نداشتم

ارام پر می‌زنیم در مسیر مستقیم

کمی پایین میاییم که جزئیات را ببینیم

جزئیات مهم است، جزئیات زندگی است

شب زنده دار ها قدم می‌زنند

من همیشه دوست داشتم توی مسیر آهنگ گوش کنم

یکی دو ترک که هرسال پخش میکردم

خودم میگوید: چه منحرف

میگویم: هر کس یک طوری حال می‌کند

همایون می آید کنار ما می‌گوید: چی بخونم؟

میگویم: رفیق سفر اربعین، هر سال چی میخوندی؟ همونو بخون

انگار دنیا باند می‌شود

مقدمه آهنگ که تمام می‌شود همایون شروع می‌کند:

راه امشب می‌برد سویت مرا

خودم میگوید: چه موضوعی و خوب

میگویم: انحراف هم مزایایی دارد

شاید همایون هم در رویا اینجاست

در رویا تعجب وجود ندارد.

خودم میگوید: یک نم باران هم باید بزند

میگویم: نیکی و پرسش؟

باران می‌زند

همایون می‌گوید: من کجا باران کجا را بخوانم؟

میگویم: نه دستت درد نکند

می‌رود.

صدای باران حالا میخواند

رسیده ایم نزدیک کربلا

گنبد مشخص است

نزدیکی های حرم میفهمم تنها نیستیم

انگار امشب هم عمیق خوابیده اند

امشب انگار رویای همه کربلاست

دور تا دور هم جمع می‌شویم

ما جامانده ها

ما اسیر شدگان پشت مرز

همسرم هم هست، مادرم، پدرم، رفقا، ادم های معروف، آدمهای ناشناخته

خودم بلند داد میزند:

زیارت ما رویایی ها هم قبول است؟

باقی اهالی رویا هم به حرف می‌آیند

ناگهان یک نفر می آید

از آن سر یکی یکی، مهر میزند روی قلب هایمان

هر که را که می‌زند، محو می‌شود

یکی یکی جمعیت رویایی ها می‌روند

به ما که میرسد، می‌شویم یک نفر

مامور دستش را بلند می‌کند

مهر را میزند روی قلبم

از خواب بیدار می‌شوم

نزدیکی های صبح است

دستم را میگذارم روی قلبم

لبخند میزنم

همسرم هم لبخند به لب دارد

و حتما مادرم و پدرم و رفقا و همه آنهایی که در رویا باهم کربلا بودیم

کربلای ماهم قبول است ان شا الله...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۶
مسیح

ما آدم ها دیر زیر بار نداشتن‌ها می‌رویم

دیر قبول می‌کنیم که دیگر کار از کار گذشته و هرچه کنیم دیگر آن چیزی که می‌خواستیم اتفاق نمی‌افتد

هی قضیه را اینور و آنور می‌کنیم که ببینیم هنوز راهی هست؟ هنوز هم‌ می‌شود همه چیز را برگرداند، همه چیز را مطلوب کرد؟

هی همه می‌گویند: بسه دیگه! تموم شد! رفت! رهاش میکنی یا نه؟

و ما هی می‌گوییم: نه هنوز هم میشه

روح الله، منیژه، حسین و ننه طلعت هم از همین دست 

آدم‌ها بودند

با یک سبد آرزو و نقشه، کلی این در و آن در زدند، همه دنیا را بهم دوختند که باشند، اما خب نشد

روح الله تا چند قدمی راهی شدن پیش رفت، اما نشد

منیژه به خاطر حال بد مادرش جای خودش را داد به همکارش و نشد که برود

حسین همه راه‌های قانونی و غیرقانونی را مرور کرد اما نشد راهی پیدا کند

ننه طلعت بعد از دو سال پس انداز و پای لب گورش امسال پول رفتن را جور کرده بود که خب نشد برود

باید چه می‌کردند؟

گریه، زاری، غم، حس خفگی مداوم، دلشوره مرور خاطرات، بد و بیراه گفتن به تقدیر

همه را مو به مو انجام داده بودند

اما خب آدمها دیر قبول میکنند که همه چیز تمام شده

روح‌الله حاضر نبود قبول کند که یک ساعت مانده به حرکت همه چیز تمام شد

منیژه هم

حسین هم

ننه طلعت هم

اما، به مجنون اگر بگویند راه رسیدن به لیلی بسته است

خیلی شیک منطقی می‌گوید:

«خب اوکی»

و بعد بی‌خیال می‌شود؟

روح الله نشسته بود، منیژه هم، حسین هم، ننه طلعت هم

و هرکدام در جغرافیای مختلف فکر می‌کردند

«خیلی شیک بگوییم، خب اوکی؟»

نزدیک صبح بود که هر چهار نفر توی دلشان گفتند:

«معلوم است که نه!»

بعد بلند شدند

روح الله از جاکفشی، کفش های خاکی و وصله دار سفر را انتخاب کرد و گذاشت دم در

منیژه، گوشی و دستگاه فشار را برداشت

ننه طلعت گنجه آشپزخانه را زیر و رو کرد و همه چیز را چید روی میز

حسین هم کوله سفر را از انبار بالا آورد

فردا صبح

که از قراری صبح اربعین بود

روح الله کفش های سفر سال قبل را به پا کرد و به خیابان زد

منیژه گوشی و دستگاه فشار را برداشت به کوره آجر پزی زد

ننه طلعت بساط قیمه نجفی به پا کرد

و حسین داخل آن کوله بزرگ خاک و خلی یک بطری آب گذاشت و راه افتاد

عاشق‌ها دیوانه‌اند، می‌دانستید؟

عقل آمده بود کنار گوش هر چهارتایشان که: «از رو نمیرید؟»

اما دیوانه‌ ها عالم خودشان را دارند

توی ذهن همه شان باسم «تذورونی» میخواند، شامه شان پر از بوی اسفند بود، بدنشان‌ حال کوفته ای داشت

روح الله خیابان را به مقصد محل کار پیاده می‌رفت انگار که نزدیک های عمود ۱۲۰۰ باشد

منیژه بچه‌ها را معاینه میکرد انگار که درون چادر موکب نشسته باشد

ننه طلعت چند ظرف قیمه نجفی را تعارف میزد انگار که با هیبت زنهای عرب چادر به کمر با سینی ایستاده باشد

و حسین در حالی که پیرهنش شوره زده بود دیگر نزدیکی‌های حرم سید الکریم بود

ما آدمها دیر قبول می‌کنیم؟

درست

اما دیوانه‌ ها هیچ وقت قبول نمی‌کنند

برای دیوانه‌ها بن بست وجود ندارد

برای کربلایی‌ها

مرز بسته معنی ندارد

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۹ ، ۰۸:۵۸
مسیح